پيش از ظهور اسلام تعدادي از خانوادههاي ايراني به كشمير مهاجرت ميكنند و به تدريج آيين برهمان را ميپذيرند تا آنكه در دويست و پنجاه سال پيش مسلمان ميشوند. جد اعلاي اقبال يكي از اين مردم بود كه آنان را «سِپرو» ميخواندند. يعني كسي كه پيش از همه شروع به خواندن كند؛ زيرا در زماني كه مسلمانان بر كشمير مسلط شدند، نخستين كساني كه به سوي زبان پارسي كشانده شدند «سِپروها» بودند كه ضمن يادگيري اين زبان اعتماد حكومت اسلامي را هم به خود جلب نمودند. «سِپرو»ها كه در حقيقت ايراني الاصل بودند ناخودآگاه به زبان و فرهنگ ايراني علاقه نشان دادند؛ سرانجام در ميان اين اقوام كه در كشمير يا «ايران صغير» بودند و وجودشان ريشه در ايران كبير داشت، فرزانهاي ظهور كرد كه مظهر فرهنگ و ادب ايران در شبه قاره شد، يعني محمد اقبال كه آوازهاي جهاني دارد.
اما حكايتي خواندني پيش از تولد اقبال هست كه در آن آمده؛ سالها پيش از آنكه اقبال پاي به هستي بگذارد پدرش خواب ميبيند كه در ميداني وسيع مردم فراوان گرد آمدهاند و هيجانزده ميخواهند كبوتر سفيدي را به دست آورند كه پيچان و شتابان در فراز و فرود به پرواز است؛ اين كبوتر سفيد سرانجام سبكبال در دامان نورمحمد آرام ميگيرد. او در تعبير اين خواب ميگويد صاحب پسري خواهد شد كه كمر به خدمت خالق و خلق خواهد بست و مورد توجه و تمجيد مردم قرار خواهد گرفت.
اين رويا چند سال بعد به واقعيت ميپيوندد و اقبال در سحرگاه هجدهم 1256 شمسي برابر با نهم نوامبر 1877 ميلادي در اتاق تاريك خانهاي محقر كه نور ارزان شمعي آن را روشن ميساخت و بانگ تكبير از فراز مأذنهها به گوش ميرسيد چشم به جهان هستي ميگشايد و پدرش كه در اين زمان چهل ساله بود نوباوهي خود را محمد مينامد.
بايد دانست كه مطالعه آثار اقبال و تعمق در انديشههاي او ضرورتي اجتماعي و سياسي براي دنياي اسلام است تا بر بنياد آن راه خويش را به درستي بيابد و بيآنكه هويتش را دربازد، زندگي خود را با واقعيتهاي جهان كنوني تطبيق دهد. اقبال در غالب جنبههاي زندگي بشري بهخصوص اقوام شرق كه مقصود از آن دنياي اسلام است، انديشه گماشته و بر مسائل و مشكلاتش راه حل ارائه كرده است. او در حوزه دين به رغم پايبندي شديدش به مبادي و اصول بنيادي معتقد به بازسازي انديشه مطرح شده در آن است. مقصود وي از «بازسازي» در واقع بازفهمي احكام و تعاليم ديني بر بنياد واقعيتهاي دنياي نوين است كه به مدد علم و دستاوردهاي بشري حاصل شده است. او انسان اين زمان را به پانزده قرن پيش سوق نميدهد؛ بلكه با بازسازي انديشه ديني قباي مناسب اين ايام را بر قامت انديشههاي ديني وي ميپوشاند.
در اين اثني؛ اقبال هنوز سي سالگي را پشت سر ننهاده كه آوازهاش تمام شبه قاره را در نورديده و بعد افكار و آثارش چندان اعتبار و شهرت يافته كه منتقدان و مترجمان بزرگ عرب نظير نيكلسون و آربري كه فقط منظومههاي تراز اول فارسي را ترجمه مينمودند مبادرت به ترجمه آنها مينمايند.
در كتاب «اقبال گلي كه در جهنم روييد» تاليف و ترجمه محمد بقايي (ماكان)؛ به شرح بسيط از انديشه اقبال بر ميخوريم. او در اين كتاب به اصليت اقبال؛ زادگاه و اجداد و خانواده؛ ترجمه و تاليف و آثار او؛ نگاه او به وطن و عرفان و شهود و روحانيت؛ زمان و مكان در انديشه يونانيان و مسلمانان و مسيحيان و در نهايت نظر اقبال و سويههاي ديگري از انديشه اقبال ميپردازد.
اقبال و سه دوره تفكر
اقبال درباره خود در اشعارش مينويسد: «چو رخت خويش بر بستم از اين خاك/همه گفتند با ما آشنا بود/ وليكن كس ندانست اين مسافر/چه گفت و با كه گفت و از كجا بود». او هم فيلسوف است هم شاعر. به آساني نميتوان گفت كه آيا او شاعري فيلسوف است يا فيلسوفي شاعر؛ در آثار منظومش حال و هواي شاعرانه بيش از تاملات صرفاً فيلسوفانه حكم فرماست؛ او غالب افكارش را با زيبايي تمام به قالب شعر در آورده، حال آنكه آثار منثور فلسفياش تنها شامل دو كتاب است: يكي «سير فلسفه در ايران» و ديگري «بازسازي انديشه ديني اسلام» كه گرچه به احاظ موضوع داراي انسجام است ولي تركيبي از هفت سخنراني است؛ نگاه اقبال به خداوند به سه دوره از زندگياش تقسيم ميشود كه البته تفكيك اين سه دوره چندان كار سادهاي نيست. دوره اول از 1901 تا 1908 است كه اعتقاد اقبال اين است كه خدا حسن لايزال است و وجودي مستقل كه در عين مقدم بودن بر كائنات در همه آنها جلوهگر است.
دومين دوره سير تفكر اقبال در فاصلهي سالهاي 1908 تا 1920 است. مفتاح فهم اين دوره انديشه اقبال در تمايزي است كه ميان زيبايي موجود در اشياء و عشق به زيبايي قائل ميشود. او زيبايي را امري جاودان و علت فاعلي و غايي عشق؛ آرزو و تحرك ميداند. ولي در دوره دوم تفكر وي تغييري در اين ديگاه پديد ميآيد به اين معنا كه در مورد جاودانگي زيبايي و علت فاعلي و غايي آن به شك ميافتد و بعد به نوعي بدبيني دچار ميشود. او در اين دوره همراه با انديشه مذكور به جاودانگي عشق معتقد ميشود و به موضوعاتي نظير آرزو، جستجو و حركت توجه نشان ميدهد.
اما سومين دوره تحول فكري اقبال در حدود سال 1920 اتفاق ميافتد كه تا پايان عمرش دوام مييابد. دومين دوره از تفكر اقبال را ميتوان دوره بالندگي و سومين دوره را دوره پختگي انديشه اقبال ناميد. او در دوره سوم عقايدش را در هم ميآميزد و دستگاه فكري منسجمي به وجود ميآورد. فلسفه اقبال در اين دوره فلسفه تحول است.
پيامبر (ص) از نگاه اقبال
يكي از مباحثي كه محل تامل براي اقبال لاهوري بوده، مساله پيامبر اسلام (ص) است كه در اين مجال دريغ است از اين بخش انديشهي او كه در اين كتاب به خوبي شرحش آمده اندكي به نگارش در نياوريم. اقبال پيامبر اسلام را معيار كامل بشري ميداند و معتقد است كه موجودي بي همتا در طول تاريخ و آميزهاي دلپذير از الوهيت و انسانيت است. او براي اثبات اين دعوي شواهد متعدد ذكر ميكند. در مورد تجربه وحداني پيامبر و تفاوت آن با سير و سلوك عرفاني ميگويد: عارف پس از نائل آمدن به غايت قصواي خويش ميل بازآمدنش نيست و حتي زماني كه الزاماً باز ميآيد بازگشتنش براي بشريت معنايي جز نفع شخصي ندارد. اما باز آمدن پيامبر خلاق و زاينده بوده است. بازگشت او از آن آرامش به اين سبب بوده تا خويشتن را وارد جريان زمان سازد و جهاني با آرمانها نو بيافريند.
Sorry. No data so far.