امير حسين تركش دوز – ايام، ايام ولادت زهرای مرضيه سلام الله عليها است و موعد، يكي از مناسبترين موعدها براي پرداختن ديگر باره به مسئله زن.
1- مسئله شدن هر پديده اي مسبوق به يك سلسله زمينه هاي عيني و ذهني است و مسئله شدن زن را نيز نمي توان استثنايي براي اين حكم به شمار آورد. از اينرو در بدايت پرداختن به اين موضوع بايد به اين سوال پرداخت كه چرا زن براي ما به يك «مسئله» تبديل شده است. ترديدي نيست كه از مواضع فكري مختلفي ميتوان به اين سوال پاسخ داد. در نظر برخي مواجههما با غرب به تكوين اين مسئله در ذهن ما انجاميده است.
شرايط تكوين مسئله بر راه حل آن نيز سايه خواهد افكند و لذا تقرير مسئله از اين موضع، ميتواند سرنوشت «بحث از زن» را تا به آخر در سمت و سويي خاص رقم زند.
اگر مسئله شدن زن را ناشي از تفاوت تفسيري بدانيم كه از زن، در غرب و شرق موجود است، خواه ناخواه مسئله را از جايي طرح كردهايم كه خود نيازمند «پرسش» است. اما ميتوان مسئله زن را از موضعي غير انفعالي و بنيادي تر طرح كرد.
زن براي ما يك «مسئله» است چون ملاحظه كرده ايم كه برخي شرايط و اوصاف، كرامت انساني او را مخدوش ميكند ( و نه از اين منظر كه در غرب عالم، تصوير جديدي از زن مقبول و مطبوع قرار گرفته است). با طرح مسئله از اين منظر حوزه نقد را گسترش بخشيده ايم و درمستوايي فراتر از عالم قديم و جديد قرار گرفته ايم.
2- در اينكه پاره اي از مشكلات و معضلات مربوط به تمامي زنان است ترديدي نيست اما اكتفا به طرح مسئله زن در اين سطح از كليت و انتزاع ميتواند گمراه كننده باشد بدين نحو كه از ياد ما ببرد كه زنان يك «جمعيت همگن» نيستند. و هر دسته و جماعتي از ايشان با مسائل مبرم خاصي مواجهند و لذا ميطلبد كه مشخص سازيم كه به سمت كدام دسته از اين زنان جهت گيري داريم و به عبارت روشنتر مسائل و نيازهاي كدام دسته از زنان را در درجه نخست توجه قرار ميدهيم.
با اينچنين توضيحاتي مسئوليت آن دسته از زنان و دختران مسلمان كه از امكاني براي فعاليت اجتماعي برخوردارند دوصد چندان خواهد بود. آنها بايد انتخاب كنند كه در طرح «مسئله زنان» به مسائل خاص خويش اولويت مينهند يا ميخواهند زبان آن دسته از زنان باشند كه زباني براي سخن گفتن ندارند . طي سالهاي گذشته گروههايي محدود از زنان مشكلات و مطالبات جمع محدود خود را خودآگاهانه يا ناخودآگاه به عنوان مشكل يا مطالبه تمامي زنان طرح كرده اند كه تنها به عنوان يك نمونه كوچك ميتوان به خواست دستيابي به مدارج بالاي حكومتي اشاره داشت. اين در حالي است كه مسائل بنيادي تر فراواني براي خيل عظيم زنان مستضعف در جامعه ما، حداقل از اولويت بيشتري برخوردار بوده است.
وقتي از «مسئله اجتماعي زن» سخن گفته ميشود به جهت همين ناهمگني دروني اين مفهوم و اختلاط ها كه فوقا بدانها اشاره شد، بلافاصله ميبايد از خود بپرسيم كه از مسئله كدام زن سخن گفته ميشود؟ زنان سيستان و بلوچستان يا كهكيلويه و بويراحمد يا -چرا دور برويم- زنان حاشيه نشين و جنوب شهري در همين تهران از همان مشكلات و مطالباتي برخوردار نيستند كه آن دسته از زنان نوخواسته كه غايه القصوايشان، ترقي اداري يا آزادي در تبرج يا ميل مريض گون به سروري بر مردان است برخودارند.
3- ديگر نكته اي كه در فعاليت اجتماعي زنان- يا ناظر به زنان- ميبايد در نظر داشت اين است كه به هوايِ درآمدن از چاله «دنياي قديم» و ظلمي كه در آن دنيا متوجه زنان بوده است به چاه «تجدد» نيافتيم.
جهان قديم هر عيبي كه داشته باشد و هر چه در جهت لگدمال كردن كرامت انساني زنان انجام داده باشد (كه البته داده است)، در صلاحيت متجددان و تجدد زدگان نيست كه در تقابل با آن از كرامت انساني زن سخن گويند. چه آنها نه تنها روابط استثماري دنياي قديم را برهم نزده و آنرا در اشكالي جديد و فريبنده بازتوليد كردهاند بلكه براي تباهي اخلافي زنان و نزول آنهااز ساحت انسانيت به حضيض حيوانيت امكان بيشتري هم فراهم ساخته اند.
4- نهضت بهمن 57 به رهبري امام در كنار ويژگيهاي خاص و انحصاري خود اين ويژگي را نيز دارا بود كه براي نخستين بار به رغم تمامي ادعاهاي دهان پركن روشنفكرانه، زمينه ساز حضور عام و گسترده زنان در حوزه عمومي شد. مشاركت چشمگير زنان مسلمان از بي سواد و با سواد و از هر قشر و صنف و قوميت در سالهاي جنگ در تداوم همين اثر انقلابي و تحول آفرين نهضت امام در سرزمين ما صورت بست. با اينحال آنچه پس از استقرار نظام با عنوان تشكلهاي اسلامي زنان در جامعه ما چهره نموده است گرچه واجد خدمات ارزشمندي نيز بوده اما از پوشش دادن به اين حركت عظيم مردمي كه بيشتر نيز از عشق توده هاي مستضعف زنان به ديانت مايه ميگرفته ناتوان بوده است. ارتباط مردمي اين تشكلها به غايت ضعيف بوده و بعيد است كه بتوان تقويت اين ارتباط را در چارچوب تشكلهاي موجود به انجام رساند. بلكه انجام اين مهم نيازمند شكل دهي به تشكلهاي جديد، خودجوش و مردمي است. به نظر ميرسد رسالت زنان و دختران مسلمان و آگاه در شرايط فعلي جهتگيري مردمي تر همراه با سازماندهي عامه زنان (به خصوص با در نظر گرفتن اولويتهاي مذكور در بند سابق يعني نظر داشتن به زنان مستضعف) است.
5-تاثير پذيري گاه ناخودآگاه و البته منفعلانه از تجدد موجب شده است كه جماعتي از زنان مسلمان نيز در حل مسئله زنان تحت تاثير گفتارهاي مسلط و شايع باشند نمونه اين فضا را در مركزيت يافتن بحث «فمينيزم» در چالشهاي مربوط به حوزه مطالعات زنان ميتوان مشاهده كرد.
فمينيزم حتي اگر در هر يك از روايتهاي آن پذيرفتني باشد صرفا راه حلي براي مسئله است( آنهم يكي از راه حلهاي ممكن آن) اما گاه آن چنان اين مفهوم در مجادلات مركزيت مييابد و آنچنان تمامي هم ما مصروف موافقت يا مخالفت با آن ميشود كه اصل «مسئله» از ياد ميرود. اقتضاي فعال بودن آدمي و منجمله زنان آن است كه تحت سيطره محيط خود نباشند و مسئله خود را در زير فشار سنگين راه حل هاي القايي از ياد نبرند.
مسئله كانوني ما مسئله اي كه در هر دو جهان قديم و جديد موضوعيت دارد، «از خود بيگانگي زنان» است و تا اين «خود» را نشناسيم نمي توانيم در مورد حل اين «مسئله» تصميمي بگيريم.
فميميزم غربي، پرسش از اين «خود» را در سطح «خود زنانه» متوقف ميكند، در صورتي كه به جا است از سطح پرسش از «خود زنانه» و «خود مردانه» فراتر رويم و به پرسش از «خود انساني» ارتقاء يابيم.
يا يك چنين رويكردي است كه زنان مسلمان در اين زمينه ميبايد خود را در موضع «مدعي» احساس كنند مدعي از خود بيگانگي و استثماري كه متوجه زنان در جهان قديم و از آن ژرفتر و فريبنده تر در جهان جديد بوده است.
«الگوي زن متجدد» كه در برهه اي در جامعه ما، در چهره «زن 17 دي» اي تجسم يافت و برخي امروز با عنوان «جنبش زنان» در كار احياء آن اند، به هيچ رو حركت جديدي نيست و در دوران ستمشاهي، در ميهن ما، آزمون خود را پس داده است. آن حركتي در جامعه زنان، ميتواند عنوان «مترقي» را از آن خود كند كه فراتر از «گذشته» و «امروز» و مشكلات آن دو، براي «فردا» طرح و الگويي داشته باشد، كاري كه البته از عهده متجددين ساخته نيست چرا كه افق انديشه ايشان، از سطح «امروزي بودن» فراتر نميرود. از همين رو ميبايد پردههاي ظاهر را كنار زد و به عوض سرگرم شدن به آمار و ارقامي كه از حضور فيزيكي زنان در حوزه عمومي خبر ميدهد، واقعيتهاي گسترده ديگري را ديد كه چگونه زن را از مقام انساني تنزل ميبخشند.
6- در انديشه سياسي مغرب زمين پيروان مسلك ليبراليسم صيانت از «خودي آدمي» را عمدتا در توجه به «حقوق» صورتبندي ميكند حال آنكه اين توجه نه بر مبناي صحيحي استوار است و نه بر فرض صحت مبنا، كافي است. اين «توجه» صحيح نيست چرا كه برنگرش فلسفي مدللي از سرشت انسان استوار نيست علاوه بر اينكه بيش از آنكه «تكامل» آدمي را مقصود خود قرار داده باشد حول «بقاء» او و لوازم اين بقاء صورتبندي شده است. گو اينكه به جهت مفروض قرار دادن نگره اي محدود از انسان قادر به صيانت از تمامي ابعاد وجودي او نيز نيست.
اما اين توجه (يعني توجه حقوق محور به «زن» ) بر فرض صحت مبنا ، كافي نيز نيست چرا كه با تمركز بر ابعاد حقوقي ظلم از چهره حقيقي ظلم غفلت ميكند و از آن دسته از روابط قدرت و تحولات آن كه فارغ از مناسبات حقوقي، وضعيت مناسب يا نامناسبي را براي زنان فراهم مينمايند غافل است. «تحول گسترده در جامعه زنان و ورود فعالانه ايشان در حوزه عمومي در نهضت بهمن 57» را به رغم آنكه برخي ساختهاي حقوقي، انفعال ايشان را موجب ميشد، ميتوان مصداقي دانست از «نقش حاشيه اي حقوق در تحصيل كرامت انساني» و از جانب ديگر آنچه در جوامع سرمايه سالار و اباحي مسلك مغرب زمين ميگذرد نيز مصداقي است براي «عدم كفايت تغيير در روابط حقوقي در صيانت از كرامت آدمي!»
در اين جوامع ، گرچه قانونا و به اصطلاح «بر روي كاغذ» حقوقي را براي زنان به رسميت شناخته اند كه ظاهرا بايد موجبات فعال بودن ايشان نسبت به «محيط پيرامون» را فراهم آورد اما روابط قدرت اعم از اقتصادي و سياسي و مناسبات فرهنگي به گونه اي شكل گرفته كه زنان نيز چونان مردان و حتي بگونه اي ناپسند تر از ايشان «تخته بند محيط»اند.
7- آشفتگي فكري فرهنگي چند ساله اخير و فقدان متفكرين اصيلي همچون استاد شهيد مطهري و عدم جسارت رسانه هاي رسمي در الگودهي صحيح به جوانان موجب آن شده كه حضور اجتماعي و سياسي زنان مسلمان ، آنچنان كه بايد و شايد بر ترازهاي مكتبي و آئيني سامان نيابد؛ گواينكه گاه وضعيت به گونه اي شكل پيدا كرده كه دختران مسلمان چه در دانشگاه ها و چه در غير آن، از اصرار بر معيارهاي شرعي و مكتبي در انديشه، عمل، پوشش و روابط خود احساس خود كم بيني داشته باشند.
سامان دهي به هويتي مستقل علاوه بر آنكه نيازمند پاكسازي اختلاطهاي گفتاري و ناخالصيهاي مربوط به خط مشي است به پافشاري بر نمادها و علائم هويتي نيز مربوط ميشود. بدين معنااست كه امروز تاكيد بر ضوابط شرعي در رفتارها و در پوشش، سنگر مقاومتي است در برابر آن دسته از امواج مسموم فرهنگي كه شان زن را از مستواي انساني تنزل ميدهند. بگذريم از انكه نمي بايد به ضوابط شرعي در وهله نخست به مثابه صرف شكل و علامت نگريست، چه در مورد احكام شرعي اسلام ميان شكل و محتوا نمي توان تمايز قاطعي را قائل شد و از اين رواست كه صيانت از برخي اشكال دقيقا در جهت «تقوي القلوب» و «طهارت قلب» عمل ميكند.
شرط اول قدم در فعاليت اجتماعي با عنوان دين، كوشش در جهت «طهارت قلبي» است و اين جز با اصرار در صيانت از ضوابط شرعي به دست نمي آيد. نه تنها حساسيت بر «سنخ پوشش» «سنخ نگاه كردن» «سنخ سخن گفتن» و … آنچنان كه صريح آيات شريف قرآن در سوره حجرات است، نافي حضور فعالانه زن در حوزه عمومي نيست بلكه آن” اصرار “اين “حضور” را هر چه بيشتر “انساني “ميسازد.
8- اگر بخواهيم خارج از دگمها و القاءات بيروني بيانديشيم حضور اجتماعي زنان في حد ذاته نه واجد ارزش است و نه في حد ذاته به بازيابي كرامت ذاتي ايشان مدد ميرساند. كما اينكه ميبينيم در جهان امروز و من جمله در جامعه ما اين چنين است.
ظاهرا آن امر مسلمي كه در چارچوب باورهاي اسلامي از زنان خواسته شده و قدر متيقن در مورد «حضور اجتماعي» ايشان است وظيفه سترگ امر به معروف ونهي از منكري است كه به موجب آن مردان و زنان مومن بر يكديگر” ولايت” مييابند: «المومنون والمومنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»
«حضور اجتماعي زنان» از آنرو ازايشان خواسته شده است كه لازمه ايفاي اين رسالت الهي است و از اينرو بيش از سخن گفتن از آن «فرع» بر اين «اصل» ميبايد تأكيد كرد.
در متن اين نوشته آورديم كه مسئله كانوني در بحث از زنان، از خودبيگانگي است و با توضيحاتي كه گذشت اكنون ميتوان به اين جمعبندي صورت داد كه اگر براي زنان مسلمان هيچ عطيه اي از جانب خداوند رحمان نبود، همين مقام والايي كه به موجب آن، آنها ميتوانند از حيثامر به معروف و نهي از منكر «بريكديگر» و «بر مردان» در تمام عرصه هاي زندگي «ولايت» داشته باشند، براي «خود» بودن و «خود» ماندن ايشان كفايت ميكرد.
Sorry. No data so far.