۱- غائلهای که بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در کشور به وجود آمد و البته تاکیداتی که رهبر معظم انقلاب درباره لزوم وارد شدن به «جنگ نرم» داشتند، باعث شد تا بسیاری از ارگانها و نهادها یکشبه خود را متولی فعالیت در حوزه جنگ نرم بدانند. بیشتر این نهادها با یک تحلیل دمدستی و ناقص، حوزه جنگ نرم را فقط «اینترنت» قلمداد کردند و شروع کردند به سایت زدن، همایش برگزار کردن، بازی وبلاگی تعریف نمودن و حتی برای فعالیت در وب دو استراتژی معین کردن!
گویا در تعریف جنگ نرم از منظر دوستان متولی، هیچ جایگاهی برای فعالیت در حوزههایی مثل کتاب، مطبوعات، فرهنگ عمومی و «NGO»ها وجود ندارد و «جنگ نرم» فقط در اینترنت خلاصه شده است. انگار دوستان متولی فراموش کردهاند حضرت آقا از دانشجویان به عنوان «افسران جنگ نرم» و از اساتید دانشگاه به عنوان «فرماندهان جنگ نرم» یاد میکنند و شان دانشجویان واساتید کار علمی کردن و تولید فکر و اندیشه است. با تعریف دوستان انگار قرار است اساتید و دانشجویان به جای تولید علم و ارتقای جایگاه علمی کشور که همواره مدنظر رهبری بوده، بیایند و وبلاگ بزنند و در مسنجرها با هم چت کنند.
نمیدانم کی قرار است مشکل «جوگیر شدن» حل شود و ما به خود بیاییم و در راه رسیدن به اهدافمان همه جوانب را در نظر بگیریم!
۲- یادم میآید پنج، شش ماه پیش در جلسهای که برای ساماندهی فعالیتهای نیروهای معتقد به انقلاب اسلامی در فضای وب تشکیل شدهبود، وقتی صحبت از تاسیس تشکیلاتی رسمی که فعالیتهای فضای مجازی را سامان ببخشد، به میان آمد، بر خلاف رویه جلسه که دوستان همه از ضرورت به وجود آمدن چنین نهادی سخن میگفتند من مخالفت کردم و گفتم چنین نهادهایی و به عبارت بهتر ورود بودجههای دولتی به این جبهه هیچ سودی به جز ضربه زدن به ماهیت فعالیتهای مجازی جریان حامی انقلاب اسلامی ندارد.
آن روز سخن من به مذاق دوستان خوش نیامد. اما الآن شش ماه از آن جلسه گذشته و بودجههای بسیاری هم در آن نهاد و هم در دو سه نهاد مشابهی که بنده بعضا از نزدیک با آنها آشنا هستم، صرف شده است اما واقعا چه تغییری در فضای اینترنت به وجود آمده است؟ البته با توجه به انتشار عمومی این مطلب علاقه چندانی به بازگویی نقاط ضعف و بعضا تاریک این فعالیتها ندارم اما به طور کلی به جز اینکه جریانهایی که تا پیش از این به صورت شخصی و بر اساس دغدغههای فردی خود از مبانی اسلام و جمهوری اسلامی دفاع میکردند حالا کم کم به جهتی سوق داده میشوند که مطالب خاصی منتشر کنند و به نوع خاصی سخن بگویند و برای ادامه کارشان متکی به آن نهاد شوند، این فعالیتها چه نتیجه دیگری داشته است؟ چقدر کارهایی که انجام شده با منویات رهبر و خواستههای ایشان همخوانی داشتهاست؟
۳- در مقابل کارهایی که ما انجام میدهیم جریان مقابل هم اتفاقا کارهایی را انجام داده و ظواهر امر نشان از موفقیت بیشتر آنها دارد. ما تلاش کردهایم که هر چه بیشتر فعالیتهای فرهنگی را دولتی کنیم اما آنها هر چه بیشتر تلاش میکنند که بدنه اجتماعی خود را از دولت و حاکمیت دور نگه دارند و با تعریف یک «شان اپوزیسیونی» برای حامیانشان همواره آنها را در مقابل نظام و حاکمیت قرار دهند. این حس مخالف پنداری به آنها نیرویی پیشبرنده در راه رسیدن به اهدافشان میدهد و از به انفعال رفتنشان هم جلوگیری میکند. این حس باعث شده تا آنها علیرغم داشتن اختلافات بعضا عمیق، به یک «هویت جمعی مشترک» برسند و از بهایی و کمونیست بگیرید تا سکولار و لاییک، با تمسک به این «شان اپوزیسیونی» همراه با هم در راه اهدافشان گام بردارند و در نهایت هم در جهتی حرکت کنند که برایند برداری فعالیتهایشان فزاینده و مکمل یکدیگر باشد. این همکاری در حوزه فرهنگ که طبیعتا ماهیتی متکاثر هم دارد به وضوح قابل مشاهده است.
در سالهای بعد از دوم خرداد ۷۶ که اداره تعدادی از دستگاههای فرهنگی کشور هم در اختیار آنها بود هیچگاه ندیدیم کارها و سیاستهای فرهنگیشان با دستور از بالا ابلاغ شده و توسط زیر دستان اجرا شود! هر چه اجرا میشد خواست بدنه بود. هرچند دستهایی در دولت کارها را تسهیل میکرد و بسترها را فراهم میساخت اما در اصل همین بدنه بودند که فرایند «جامعهپذیر کردن» ارزشهای مورد توافقشان را انجام می دادند و نه دولت.
علاوه بر این آنها برای رسیدن به اهدافشان نوعی «از خود گذشتگی» و «تعلقخاطر به آن کار و هدف» را هم دارند که نمود خارجی و بیرونی آن هزینههایی است که آنها برای رسیدن به اهداف جمعیشان میپردازند. از مطبوعات زنجیرهای بگیرید تا محافل فلسفی و ادبی همه و همه «هزینه» میدهند؛ هم هزینههای مادی و هم هزینههای معنوی. پول دادن برای خرید تولیدات فرهنگی جریانشان که عمدتا هم گران هستند، کمترین کاری است که میکنند. حتی در پارهای موارد که خط قرمزهای هویتی نظام را مانع میبینند، حاضرند با انجام اعمال ساختار شکنانه، حتی به زندان هم بروند اما راه رسیدن به خواست جمعیشان هموار شود!
همچنین علاوه بر این ساختار ارتباطی مناسبی هم بین آنها برقرار است. طیف مقابل نیروهای معتقد به انقلاب در جریان غائله دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ساختاری شبکهای – هرمی را برای سازماندهی نیروهایش به کار گرفت. ساختار این سازمان جدید بود اما بدون شک ظرف چند ماه به وجود نیامده بود. این شبکه هم در فضای مجازی و هم در فضای حقیقی فعالیت کرد و به راحتی پیام سر شاخهها و گردانندگان جریان به بدنه و نیروهای فعال در جریان منتقل میشد. این ساختار به گونهای بود که با دستگیری اعضا در هر سمت و ردهای، هیچ اختلالی در فرایند انتقال پیام از بالا به بدنه فراهم نمیشد.
۴- مشکل ما کجاست؟ آسیب شناسی فعالیتهایی که در جبهه فرهنگی نیروهای انقلاب صورت میگیرد کار چندان آسانی نیست و من هم در این مجال نمیخواهم وارد بحث تحلیل عملکرد جمهوری اسلامی ایران در حوزه فرهنگ شوم اما داستان فعالیتهای فرهنگی ما بعد از انقلاب تقریبا یکسان است؛ در عمده عملکردهایمان در زمینه فرهنگ، تجربههای مشابهی داریم که عموما نتیجهی آنها به گونهای نبوده که ما انتظارش داشتهایم و به عبارت بهتر شکست خوردهایم؛ نتیجه فعالیتهای فرهنگیمان به جایی رسیده که بین دین حکومتی که مذموم است و حکومت دینی که هدف ماست، گاهی تشابهاتی به چشم میآید. به جایی رسیدهایم که برای برپایی یک راهپیمایی ساده و دفاع از کیان دینمان منتظر بیانیه رسمی دولت و یا فرا رسیدن جمعه میمانیم که بعد از نماز جمعه و در راه بازگشت به خانه چند شعار هم بدهیم! تازه اگر در نماز جمعه شرکت کنیم!
در این بین دو نکته قابل تامل است. اول اینکه ما برای اهدافمان حاضر به «هزینه دادن» نیستیم. منظورم از هزینه فقط هزینههای مادی نیست که اتفاقا در مورد فعالیتهای فرهنگی بودجههای میلیاردی در کشور ما هزینه میشود و از سازمان تبلیغات بگیرید تا ارشاد و بسیج و صدا و سیما همه کار فرهنگی میکنند بلکه مقصودم بیشتر هزینهدادن در حوزه رفتار فردی و جنبههای غیر مادی است.
استاد شهید مطهری در تعریف انسان کامل معتقدند انسان کامل انسان «دردمند» است. توجه به جنبه اجتماعی این سخن شاید در آفت شناسی فعالیتهای فرهنگی جریان انقلاب اسلامی، جالب توجه باشد. به نظر میرسد متاسفانه جریان فرهنگی انقلاب اسلامی با این نقیصه جدی رو به رو شده که نیروهای دردمندی که در حوزه فرهنگ حاضر به هزینه دادن باشند کمتر در آن پیدا میشود.
به عبارت بهتر بیشتر ما برای رسیدن به جامعه ایدهآل، در خود هیچ احساس تکلیفی نمیکنیم و دیگران – از حکومت گرفته تا همفکرانمان – را متولی فراهم آوردن زمینه مناسب برا ی بسط فرهنگ و ارزشهای انقلاب میدانیم. ما عمدتا حاضر نیستیم در قبال کم و کاستیهایی که میبینیم آستین بالا بزنیم و در راه حل کردن آن گام برداریم! همه خود را مدیر فرهنگی میدانیم در صورتی که در بیشتر مواقع نوع نیاز جامعه به گونهای است که عملهی فرهنگی میخواهد نه مدیر اتو کشیده!
دومین معضل به نظر من نداشتن سازمان است. البته باید تاکید کنم شاید بعضی از نهادهایی که بعد از به وجود آمدن تب «جنگ نرم» در حوزه اینترنت تاسیس شدند در افق برنامهریزی خود به دنبال حل همین نقیصه بودهاند ولی در عمل نتایجی که محقق شده، هیچ تاثیری در سامان بخشیدن به فضای اینترنت و یا حداقل پررنگتر کردن حضور جریان حامی انقلاب نداشتهاست.
علاوه بر این هر چند هنوز ما در تئوریهای کلان مدیریت فرهنگی هیچ تعریف جامعی از سازمان و ساختار مدیریت فرهنگی کشورمان نداریم و به طور واضح نمیدانیم به دنبال چه هستیم، به کجا میخواهیم برسیم و چه نقاط ضعف و قوتی در این راه داریم، اما حداقل این نکته واضح و روشن است که ما از نبود یک «سازمان توزیع محصولات»، رنج میبریم. نبودن این سازمان توزیع هم به معنی نداشتن شبکه توزیع محصولات است و هم به معنی نداشتن شبکه ارتباطی و پوششی بین اعضا.
شاید در ساختار سنتی جامعه ایران «مساجد» چنین نقشی را بر عهده داشتند اما با تغییر سبک زندگی و ظهور تکنولوژیهای جدید در این چرخه نقصهای فراوانی به وجود آمدهاست و لزوم به کارگیری راهکاری مناسب برای پرکردن این خلا یکی از وظایف اصلی استراتژیستهای نظام است.
کاش به جای این همه هزینهای که به اسم «جنگ نرم» در فضای اینترنت صرف میشود، متولیان امر کمی هم به فکر طرحریزی و بنیانگذاری یک سازمان توزیع متناسب با شرایط و مقتضیات روز بودند!
Sorry. No data so far.