همین چند روز پیش نروژ در قلب اروپا شاهد دو عملیات تروریستی بود که طی آن دهها نفرکشته شدند؛ هرچند در ابتدا اعلام شد که احتمالا گروههایی چون القاعده ممکن است در این حادثه دست داشته باشند اما در فاصله کوتاه مشخص شد که بر عکس، طراح این عملیات کسی است که خود را «شوالیه مسیحی» میخواند؛ شوالیههایی که در این چند سال پردههای سینمای آمریکا و اروپا را پر کردهاند.
در ابتدای قرن سیزدهم میلادی یعنی در سال ۱۲۱۳ در انگلیس «جان» فرمانروایی داشت که با شورش بارونها و عدهای از خواص حکومتیاش روبرو میشود. وی در جنگهای داخلی شکست خورده و مجبور میشود تا به پیمان صلح مشهوری که در تاریخ انگلیس به «مگنا کارتا» مشهور است تن دهد؛ داستان قرارداد «مگنا کارتا» و شورش بارونها این بار دستمایه فیلمی شده است که «جاناتان انگلیش» به عنوان یک فیلم تاریخی با عنوان «زره پوش» و نام لاتین «Ironclad» مقابل دوربین برده و در سال جاری میلادی به اکران رسیده است.
فیلم از لحاظ جلوههای ویژه و تولید خاصاش قابل توجه است، اما از نظر فیلمنامه و طرح داستانی چیزی در خود ندارد که بشود آن را به عنوان یک فیلم شاخص محسوب کرد. یک داستان تخت تاریخی بدون تعلیق و افت و خیز چندانی که اندکی رمانتیسم هم به آن اضافه میشود و یک داستان فرعی عشقی نیز در آنجای میگیرد، حرف چندانی برای گفتن نخواهد داشت.
اما مروری بر داستان فیلم زره پوش لایههایی دیگر از این فیلم را مشخص میکند که قابل تامل هستند و نشان میدهند که این داستان و کارکترها و تاریخ آن به هیچ وجه سر دستی انتخاب نشدهاند.
درست در ابتدای فیلم، گفتار متن، شاه جان را معرفی میکند. آنچه فیلم در مورد او میگوید در این خلاصه میشود که جان مردی خونریز و فاسق بود که حتی به همسران فرماندهان خود نیز رحم نمیکرد؛ بر اساس همین روایت در نهایت بزرگان کشور علیه او شورش میکنند و آنقدر میجنگند که شاه جان مجبور میشود تا با آنها قرار داد صلحی را که در تاریخ به آن «مگنا کارتا» میگویند امضا کند؛ اما فیلم و روایت آن از این قرارداد «حقوق مردم» یاد میکند، که با توجه به اینکه طرف این قرارداد صلح، بارونها یا بهتر بگویم ملاکان و تجار انگلیسی هستند این قرارداد در حقیقت حقوق این تجار را تامین میکند. از طرف دیگر بخشی از سربازان شورشی بر اساس روایت داستان فیلم شوالیههای معبد هستند که تحت فرمان کلیسای کانتربری انگلیس قرار دارند و این گونه است در طرف مقابل شاه جان دیگر گروه شورشی وابستگان به کلیسای کانتربری هستند.
داستان از اینجا آغاز میشود که شاه جان با همراهی پاپ و به کمک مزدوران دانمارکی قرار داد صلح را زیر پا میگذارد. درست زمانی که جان به یکی از شهرهای انگلیس میرسد، یک کشیش و سه شوالیه معبد بدون سلاح در آن شهر حضور داشتند. شاه کشیش را زبان میبرد و دو نفر از شوالیهها کشته میشوند و قهرمان فیلم یعنی شوالیه سوم معبد معرفی میشود؛ او فردی با نام «توماس مارشال» است. مارشال به فرمان اسقف کانتربری در کنار یک بارون و تعدادی مزدور به قلعه «روچستر» میروند تا مانع از موفقیت شاه جان در سیطره دوباره بر سرزمین انگلیس شوند.
شوالیههای معبد چه کسانی بودند؟
عبدالله شهبازی در جلد دوم کتاب مهم و محققانه زرسالاران یهودی و پارسی و استعمار بریتانیا و ایران، وقتی درباره نقش فرقههای راز آمیز در غارت آندلس میپردازد به «شوالیههای معبد میرسد و آنها ار این گونه معرفی میکند:» طریقت شهسواران معبد در ابتدا نام دستهای از شوالیههای فرانسوی بود که پس از اشغال بیت المقدس به دست صلیبیها به سال ۱۱۱۸ میلادی در این شهر ایجاد شد. ۹ تن از شوالیهها دستهای را تشکیل دادند و نام خود را «سربازان فقیر مسیح» نهادند. بالدوین، کنت فلاندرز و سرکرده سپاهیان صلیبی که بر خود نام «پادشاه اورشلیم» نهاده بود، این دسته را در نزدیکی معبد سلیمان جای داد و حفاظت از زائران مسیحی را به ایشان سپرد. بدینسان، اعضای این گروه و سربازانشان، «سربازان فقیر مسیح و معبد سلیمان» نام گرفتند.
به تدریج این دسته توسعه یافت و به صورت یک سازمان مزدور نظامی در آمد که خدمات خویش را به حکمرانان صلیبی عرضه میکرد. توانمندی نظامی آنان چنان مورد توجه قرار گرفت که ماموریت انتقال شمشهای طلا و اموال تاراج شده از شرق به پاریس و لندن به ایشان سپرده شد.
با پایان جنگ صلیبی در سال ۱۲۹۱ اعضای گروه فوق به ارپا بازگشتند. آنان که سالها به کشتار و راهزنی خو گرفته بودند، طبعا در محیط جدید آرام نداشتند؛ لذا سازمان خود را حفظ کردند و برای خود رئیسی به نام «استاد اعظم» برگزیدند و به شکلی پنهان به عملیات خود ادامه دادند.
شهبازی در ادامه به کشتارهایی که این گروه در خاک فرانسه مرتکب میشود و اعلام انحلال این گروه توسط پاپ و اعدام برخی از اعضای ارشدشان توسط پادشاه فرانسه اشاره میکند ودر نهایت توضیح میدهد که امروزه نیز این طریقت به عنوان یکی از شاخههای مهم ماسونی وجود دارد.
فیلم» زره پوش «اولین فیلمی نیست که در دورههای اخیر اشارات مستقیم یا غیر مستقیم به شوالیههای معبد داشته است. سینمایی» کد داوینچی «به صورت صریح و مستقیم به شوالیههای معبد اشاره کرد و به نوعی این گروه را، گروهی مدافع حقیقت معرفی کرد که گروههای تندروی مسیحی به دنبال حذف اعضای این گروه و دست آوردهای آنها هستند، در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ نیز بودند آثار سینمایی که به این ماجرا اشاره کردهاند. از میان این آثار میتوان به سینمایی« فصل جادوگری» اشاره کرد که در آن چند شوالیه که به دلیل خونریزی در جنگهای صلیبی گریختهاند مامور انتقال دختری که به او اتهام جادوگری وارد شده است به معبدی میشوند که راهبان آن معبد در حال نسخه برداری از«کتاب سلیمان »هستند.
اما« زره پوش »داستان اندکی متفاوت دارد. توماس مارشال مردی است که در عین جنگاوری و تواناییهای فراوان در جنگها تن به تن، از خونریزی چندان راضی نیست و در نهایت دوست دارد هر چه زودتر از خدمت کلیسا مرخص شود.
شوالیه معبد و جنگ برای اومانیسم مسیحی
«زره پوش »روایتهای موازی را دارد که شخصیتهای خاکستری، سفید و سیاه را در کنار هم روایت میکند. شخصیت سیاهی مانند شاه جان در کنار شخصیت خاکستری مانند اسقف کانتربری و در نهایت شخصیتهای سپیدی مانند؛ بارون، ایزابل و در نهایت قهرمانی مانند توماس مارشال یک داستان حماسی را نقل میکنند.
اسقف کانتربری شخصیتی است که تنها به مصلحت قدرت میاندیشد و حتی در شرایطی حساس مارشال و بارون را که با اعتماد به او راهی جنگ شدهاند را فراموش میکند، و البته ایزابل همسر مالک قلعه روچستر که عاشق مارشال میشود و او را آنقدر وسوسه میکند که در نهایت مارشال تن به عشق بازی با او میدهد و دل به او میبازد. از دقیقترین دیالوگهای فیلم میشود به دیالوگهایی اشاره کرد که میان ایزابل و مارشال در نمازخانه کلیسا در سکانسهای نهایی فیلم رد و بدل میشود اشاره کرد. مارشال از رابطهاش با ایزابل شرمسار است و احساس گناه میکند، اما ایزابل به او تاکید میکند که رابطه او با یک زن شوهر دار تنها یک عشق است و عشق گناه نیست. ایزابل به مارشال میگوید این کلیسا است که تو را از این احساسات طبیعی محروم کرده است و در مقابل مارشال که میگوید عهد بسته بوده که برای خدا بجنگد، ایزابل همه خونریزیهایی را که صورت گرفته است را ازنتایج عملکرد کلیسا میداند و در همین جاست که یک معنویت، جنگ و حقیقت جدا از مذهب و به قولی انسانی! شکل میگیرد.
گفتوگوهای مارشال و ایزابل، و حتی متن روایت داستان و اتفاقاتی که طی آن رخ میدهد زمینهای برای ساختن پایههای تاریخی برای نوعی لیبرالیسم و اومانیسم است که در آن در عین اشارات حماسی به شوالیههای معبد که برای حقوق مردم میجنگند فرهنگی را گسترش میدهند که شباهت عجیبی به فرهنگ آمریکایی دارد، فرهنگی که البته دیگر نمیتوان آن را آمریکایی صرف دانست بلکه امروز هر جا که محل نفوذ بارونهای عصر جدید باشد رگههای آن جریان دارد.
از سوی دیگر شاید بتوان ارتباط معنا داری را میان گسترش وسیع داستانسرایی درباره شوالیههای معبد در فیلمهای هالیوودی و تندرویهای اخیر راست افراطی در آمریکا و اروپا پیدا کرد، شوالیههای معبد در سالهای جنگ صلیبی ابزار مهمی برای راهزنی بین المللی و غارت اموال مسلمانان غرب آسیا و اروپا برای تاجران سرمایه داران غربی بودند، آیا باید منتظر اتفاقات جدیدی بود؟
Sorry. No data so far.