تریبون مستضعفین- فرشته صادقی
«وال استریت مست کرد ، سردردش مال ما بود.»
این جمله ای است که رییس جمهور سابق جرج بوش در مورد بحران اقتصادی می گوید که از سال 2006 شروع شد و حالا برای اولین بار خودش را نه در کاهش ارزش بازارهای سهام بلکه در زندگی واقعی مردم امریکا نشان می دهد: اعتراض.
آنچه امروز در امریکا به عنوان اعتراضات -هرچند نه چندان بزرگ – شکل گرفته ، ریشه در سیاست های اقتصادی دارد که پیرو اصول سرمایه داری و سود بیشتر به هر قیمت – است. مردم امریکا از روزی که به دنیا می آیند عبارت رویای امریکایی را می شنوند. هرکس که شاغل باشد می تواند با کارتهای اعتباری زندگی کند، وام بگیرد ، خانه و خودرو بخرد و برای آینده اش برنامه ریزی کند ولی …. این رویا تاوقتی ادامه دارد که چرخ های اقتصاد بچرخند و روزی که اقتصاد دیگر پاسخگوی نیازهای جامعه نباشد یا قدرت تطبیق با آنها را از دست بدهد این رویا مثل حبابی می ترکد.
آغاز همه چیز از کجا بود؟
در اواخر دهه 90 بخش مسکن در امریکا با رونق فوق العاده ای روبرو شد که ارزش املاک را بالا برد. بانک ها و موسسات مالی برای تشویق مردم شروع به دادن وام های طویل المدت با بهره کردند و بانک هایی که درآمد آنها از راه وام دادن است با خریدن این وام های کلان از موسسات وال استریت ، خرد کردن آنها و وام دوباره به مردم سعی کردند بازار خرید و فروش مسکن را شکوفا و جیب های خود را پر پول کنند. پس بسیاری از خانواده ها با درآمد متوسط یا حتی کمتر زیر بار وام ها رفتند. مثلا خانواده ای با 75 هزار دلار درآمد سالانه 200 هزار دلار وام گرفت. پس از مدتی دیگر از توان پرداخت اقساط خانه ای که از این طریق خریده بود، برنیامد. از طرفی چون طبق سیستم کارت اعتباری زندگی می کرد و هر چه درآمد داشت را عملا از قبل خرج کرده بود مجبور بود علاوه بر قسط خانه و بهره ها، اقساط دیگری را نیز بدهد و دچار کمبود پول شد. وقتی اقساط برای مدت معینی عقب افتاد بانک ها خانه ها را پس گرفتند و به دیگران فروختند . (و خانواده ما هر دوی خانه و اقساط پرداخت شده را با هم از دست داد.).
به همین ترتیب بانکها و شرکت های بزرگ سهامدار وال استریت که بیشتر از حد خود وام داده و طمع کرده بودند دچارفشار مالی شدند و آنهایی که توان ادامه دادن را نداشتند زمین خوردند ، حباب افزایش قیمت و رونق بازار مسکن شکست و مردم مجبور بودند وام خانه هایی را بدهند که از ارزش آنها کاسته شده و همزمان با دیرکرد اقساط مقدار وام و بهره آنها بیشتر می شد و یا خانه بالکل از دست می رفت.
وقتی پولی در بین نیست مشتری کم می شود، پس صنایع و خدمات هم دچار رکود شده و همه این بخش ها که خود نیز با وام های بانکی پا گرفته اند نمی توانند اقساط خود را بپردازند و ورشکسته شدند. وقتی ورشکستگی ها و تعطیلی ها به موسسات مالی عظیم، شرکت های بیمه و صندوق های بازنشستگی – که پول بازنشستگی امریکاییان را سرمایه گذاری می کنند – رسید دولت امریکا متوجه بحران شد و سعی کرد با وام های مالی کلان میلیارد دلاری به بانک های بزرگ یا ترتیب دادن ادغام بانک های کوچک در بانک های بزرگتر مانع ورشستگی آنها بشود چون دراین موسسات مالی کلان نه فقط خود امریکایی ها بلکه دولت ها و شرکت های بین المللی سرمایه گذاری کرده بودند؛ چنانچه اقتصاد کشور ایسلند با بحران مالی وال استریت به ورشکستگی رسید و فقط با کمک اروپایی ها سرپا ماند.
وقتی همه چیز از دست میرود
کمک دولت امریکا که از پول مالیات دهندگان و بر خلاف اصول اقتصاد سرمایه داری بود -که دخالت دولت را در امور اقتصادی بخش خصوصی ممنوع میکند – باعث خشم مردمی شد که همه چیز خود را از دست می دادند و کمکی به آنها نیز نمی شد. از طرفی هر از چند گاهی خبرهایی از بانک ها و صنایعی که وام های کمکی گرفته بودند تا سرپا بمانند منتشر می شد که آنها را بیشتر عصبانی می کرد. مثلا این شرکت ها بدون توجه به اوضاع مالی نامناسب خود همچنان به مدیران و سهام دارانشان سودها و پاداش های کلان می دادند ، هواپیماهای خصوصی می خریدند ، مدیران را به سفرهای تفریحی می فرستادند بطوریکه باعث شد اوباما آنها را گربه های چاق وال استریت بنامد.
از طرف دیگر با ادامه روند ورشکستگی صنایع ، بخش تولید ، خدمات ، خطوط هواپیمایی و کارخانجات هر روز تعداد بیشتری از مردم از کار بی کار می شدند. دولت انتظار داشت که با کمک به بانک ها ( و آنها به زیر مجموعه های وام گیرنده و حتی دوباره به مالکان خانه ها) چرخ های بخش خصوصی را بچرخاند تا شغل ایجاد کنند. مطابق آمار و گزارش ها این سیاست با اینکه وال استریت را نجات داد اما منجر به ایجاد شغل برای کسانی که بیکار شدند نشد و شر کت های خصوصی ترجیح دادند عملیات تولید خود را به خارج از مرزهای امریکا ببرند. میانگین نرخ بیکاری در امریکا هم اکنون بالای 9 درصد است اما در بعضی ایالت ها به 15-12% هم می رسد که برای جامعه ای مصرفی که زنده ماندن هر فرد به داشتن شغل و پول وابسته است نسبتا زیاد است.
علاوه بر وضعیت اقتصادی داخلی امریکا عوامل دیگری چون: هزینه های لشکرکشی به عراق و افغانستان ، مخارج سرسام آور حضور نظامی امریکا در دیگر نقاط جهان ، کمک های بلاعوض به رژیم های دست نشانده ای چون مصر و اردن یا اسراییل ، بروز بحران مالی در اروپا و وابستگی اقتصادی دو سوی اقیانوس به هم و البته برنامه کاهش مالیات که از زمان بوش اجرا شد و اوباما نیز آنرا ادامه داد، در تسریع بحران اقتصادی نقش داشتند بخصوص که کاهش مالیات ها باری از دوش خانواده های طبقه متوسط برنمی دارد ولی از بار مالیاتی ثروتمندان و شرکتهای بزرگ و معظم امریکایی و چند ملیتی – که نقش اصلی کمک مالی به سیاستمداران و احزاب و انتخابات دارند- می کاهد و در عوض آنها باز هم از قوانینی که در سنا و کنگره همسوی منافع آنها تنظیم می شود بهره می برند.
ادامه بحران … آغاز اعتراضات
با ادامه بحران ، بیکاری ، کمبود پول ، بی خانمان شدن و تمام تبعات اجتماعی پس از آن مردم کم کم به فکر علل واقعی سختی هایشان افتادند و همه را متوجه وال استریت دانستند. خشم آنها همچنین متوجه واشنگتن ، سیاست مداران کنگره و سناست که اگر چه رقیب سیاسی هم هستند اما منافع وال استریت ، شرکت ها و طبقه مرفه امریکا را اولویت خود می دانند. پس مردم به این نتیجه رسیده اند که 1 % جامعه رو در روی 99 % بقیه قرار گرفته و با الهام از قیام های خاورمیانه ، اعتراضات آنها نیز شکل گرفت و می رود که بیشتر شود. چنانچه از جنبش تسخیر وال استریت به تسخیر شیکاگو و تسخیر لوس آنجلس و واشنگتن رسید و راه خود را به سوی کانادا باز کرده است.
البته نباید از نظر دور داشت که معترضین خواسته اصلی خود را نه براندازی سیاسی نظام حاکم بر امریکا بلکه بازگرداندن آن از مسیر اشتباه و بازگشت به ارزش هایی می دانند که امریکا بر اساس آنها پایه گذاری شد و از دولت و سیاستمداران می خواهند که جلوی زیاده روی ، آزمندی و طمع وال استریت و کمپانی ها را بگیرند ، چیزی که بعید به نظر می رسد دولتمردان امریکایی قادر یا مایل به انجامش باشند.
واقعیت اینست که جنبش اعتراضی که سه هفته از عمرش می گذرد و شنبه گذشته و چهارشنبه شب در تظاهراتی نسبتا بزرگ به خشونت گرایید و باعث دستگیری بیش از 800 نفر شد به زودی به ثمر نخواهد نشست، قرار نیست به انقلاب منجر شود یا می تواند مانند اعتراض اسپانیایی ها برای مدتی در سکوت فرو رود. معترضین نیویورکی می گویند ما علیه 1 % و برای 99% به پا خواسته ایم و از مردم می خواهیم به ما بپیوندند تا با فشار بر دولت امریکا به تغییراتی که نیازمند آنها هستیم دست یابیم . آنها با این هدف زیر چادرهایشان به مردمی که به دیدنشان می آیند کتاب هایی در مورد ریشه بحران کنونی ، سرمایه داری و مشکلات امریکا می دهند یا سخنرانی می کنند. آگاهی مردم امریکا بتدریج از اقتصاد به سیاست های بین الملل هم کشیده می شود و خود را در مخالفت با سیاست خارجی خصوصا حمایت و کمک به اسراییل نشان می دهد.
این اعتراضات به نوبه خود می تواند چهره و موقعیت ضعیف شده امریکا در عرصه بین المللی را خدشه دار کند و نشان دهد دیگر خبری از رویای امریکایی نیست و معترضانی که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود از عملکرد سیاسی- اقتصادی بزرگترین حامی سرمایه داری ناراضی اند.
Sorry. No data so far.