چهارشنبه 02 نوامبر 11 | 14:55

چراغ غرب را ما روشن کردیم؛ دریغا که خود راه را گم کردیم!

ما روش درست کار کردن را یاد دادیم. روش‎اندیشیدن را یاد دادیم. در آن زمان هم در اسلام می‎گفتند اولین واجب بر مسلمان شک است. ما به هر بچه محصلی آموزش می‎دادیم که در فلسفه نباید به نتیجه متعهد باشید؛ آزاد فکر کنید و ما این‎ها را به غرب یاد دادیم.


درباره تأثیرات فلسفه اسلامی بر فلسفه غرب تاکنون بسیار سخن گفته شده است. اما روایت دکتر یثربی در این باب شنیدنی است، او با شور و حرارت همیشگی از داشته‎‎های بومی ما می‎گوید و مانند همیشه زبان به انتقاد از کم کاری‎‎های موجود و عملکرد نخبگان فرهنگی می‎گشاید.

چرا همیشه وقتی بحث از تأثیر فلسفه اسلامی بر فلسفه غرب می‎شود، پیش از هر چیز بحث از ابن‎سینا و قرون وسطی به میان می‎آید؟ ویژگی این دوران در تاریخ اندیشه اسلامی و البته تاریخ اندیشه غرب چیست؟ چه ویژگی‎هایی در آن برهه خاص بوده و آیا این خصلت در دوران دیگر دیده نشده است؟
به میراث گذشته به دو صورت می‎شود نگاه کرد. یکی نگاه تحلیلی است و دیگری نگاه عوامانه و چون ما اغلب روش علمی نداریم، به‎خصوص در علوم انسانی نگاه‎مان به گذشته، آن رویکرد تحلیلی را ندارد و فکر می‎کنیم که یک‎دفعه سهروردی، ابن‎سینا و ملاصدرا ظاهر شدند، یکی بود شد دو و سه… و تمام شد و ما شانس آوردیم. این‎ها برخورد عرفی یا بهتر بگویم برخورد عامیانه با تاریخ است. اما برخورد تحلیلی و علمی و روشمند، بررسی می‎کند که چرا چنین اتفاقاتی افتاد و مثلا سهروردی معلول کدام حوادث بود و ابن‎سینا چطور؟ و سپس بررسی می‎کند که سهروردی چه لوازمی را در اختیار داشت و ابن‎سینا چه لوازمی؟

اما تا‎کنون آقایان در کشور ما هیچ بحثی را ریشه‎یابی نکردند که مثلا این آقا که از اصالت وجود حرف می‎زند، ریشه‎اش در کجاست؟ فکر می‎کنند انگار لحظه‎ای الهام شده است و تمام. اما غرب اخیرا، در این دو سه قرن اخیر، روش و منطق جدیدی پیدا کرده و به گذشته خود به‎صورت تحلیلی نگاه می‎کند. وقتی تحلیلی نگاه می‎کند، آن بیداری و روشن‎اندیشی خودش را می‎برد زیر ذره‎بین. وقتی می‎برد زیر ذره‎بین، می‎بیند که ابن رشد و ابن‎سینا آغازگر این روشن‎اندیشی در غرب بوده‎اند، وگرنه این را هم ما کشف نکردیم. شما در کدامیک از آثار خود ما چنین بحثی را می‎بینید؟ ملاصدرا و یا ملاهادی سبزواری اصلا از غرب خبر داشتند؟ ما هرگز یک نگاه تحلیلی به غرب نداشتیم. این را آن‎ها به ما گفتند که دنیای اسلام را در قرون وسطی دنیای مدرن و جدید می‎نامیدند. من آدرسی می‎دهم برای خوانندگان شما. یک تاریخ فلسفه‎نویس داریم به نام برتراند راسل که ریاضی‎دان و فیلسوف است و آدم قدرقدرتی است در کشوری مثل انگلستان که کتابی می‎نویسد با عنوان «چرا مسیحی نیستم» و مبانی مسیحیت را رد می‎کند؛ آثار او در ایران هم ترجمه شده است. در جلد دوم تاریخ فلسفه برتراند راسل (فصل دهم) آمده: ابن رشد در شرق اسلامی نقطه پایان بود، ولی در غرب مسیحی نقطه آغاز بود. یعنی چراغی که در این طرف خاموش شد، در آن طرف چراغ روشن کرد. و جالب‎تر از این می‎گوید همین سلسله روشن‎اندیشان و نواندیشان و متجددین غرب، قبلا با نام روشن‎اندیشی مطرح نبودند. به‎عنوان مثال به سهروردی از اول نمی‎گفتند اشراقی، بعد‎ها به مکتب او گفتند مکتب اشراق. راسل می‎گوید این گروه اگرچه اوایل به این نام شناخته نمی‎شدند، اما پیشوایان روشن‎اندیشی بودند و همه آن‎ها به نوعی تحت‎تأثیر ابن رشد و ابن‎سینا بودند.

بنابراین ما در آن‎جا چراغ روشن کردیم و این چراغ چندان ناشناخته هم نبود. این چراغ عقلانیت بود. یعنی غربی‎ها غرق در هپروت نوافلاطونی و مسیحی بودند و ما کمک کردیم از آن آسمان هپروت آوردیم‎شان روی زمین. ما کمک کردیم که پیش‎پای‎شان را ببینند. این‎همه دم از آسمان نزنند. آبی را که می‎خورند ببینند و بفهمند که چه ترکیبی دارد. ما روش درست کار کردن را یاد دادیم. روش‎اندیشیدن را یاد دادیم. در آن زمان هم در اسلام می‎گفتند اولین واجب بر مسلمان شک است. ما به هر بچه محصلی آموزش می‎دادیم که در فلسفه نباید به نتیجه متعهد باشید؛ آزاد فکر کنید و ما این‎ها را به غرب یاد دادیم.

بنابراین ما به آن‎ها روش را یاد دادیم و برای آن‎ها راه باز کردیم دریغا که خود راه را گم کردیم. راه درست تفکر را گم کردیم. و این یک وارونگی بود که اتفاق افتاد، یعنی دقیقا در قرن 11 و 12 و 13 که اروپا به کمک ما از افلاطون و نوافلاطون و آیین‎‎های هندی بازمی‎گشت به عقلانیت؛ همان زمان ما به کمک امثال غزالی و شیخ اشراق، از عقلانیت برمی‎گشتیم به حوزه‎‎های مبهم غیرعقلانی مثل تصوف. حالا این چرا اتفاق افتاد، دقیقا همان چیزی است که در اخلاق ما نیست و نمی‎پرسیم: چرا؟ ببینید ما هیچ‎وقت نگاه تحلیلی و روشمند نداریم و نمی‎بینیم ریشه افکار ابن‎سینا در کجاست و یا این‎که خود ابن‎سینا روی چه‎کسانی اثر گذاشت. این‎ها را مثل یک قطار به هم وصل می‎کنند و سلسله دارند.

با این وصف می‎توان گفت که خردگرایی در اروپا، به نوعی ماحصل تأثیر فلسفه اسلامی بر غرب است. خصوصیت آن زمان فلسفه شرق چه بود که چنین تأثیری روی سایر تفکر‎ها داشت؟
خصوصیت اندیشه آن زمان این بود که شرق اسلامی در سایه هدایت قرآن که یک کتاب عقلانی است، روی عقل متمرکز بود. در قرآن حتی یک جا نداریم که عقل را تحقیر کند. مدام گله دارد که مردم از عقل استفاده نمی‎کنند؛ لایعقلون. اسلام مدام تأکید بر تفکر و تدبر و دقت و نظر و شعور دارد. بنابراین هر دو مکتب اولیه‎ای که در اسلام پیدا شدند، هر دو خردمحور بودند. شیعه و معتزله و ادامه این معتزله رسید به عقلانیت مشایی که با کندی شروع شد و با ابن‎سینا و فارابی ادامه یافت. این‎ها با این عقلانیت، به‎دنبال بررسی این موضوع بودند که پیشینیان چه‎کار‎هایی کردند. مثلا کندی می‎گوید علم را هیچ‎کس به تنهایی نمی‎تواند به‎جایی برساند؛ باید هر کسی سهم خودش را ادا بکند. این نکته را ما آن زمان فهمیدیم. اما الان نمی‎فهمیم. فکر می‎کنیم هرچه هست ملاصدرا انجام داده است و دیگر نیازی نیست من کاری بکنم؛ تنها باید تلاش کنم تا ملاصدرا را بفهمم. هر کس باید وظیفه خودش را انجام بدهد و سهم خود را در معرفت بشری ادا کند. این نیست که برای کتاب 9 جلدی ملاصدرا شرح 30 جلدی بنویسم؛ پس حرف خودمان و کار خودمان کجاست؟

کندی آن زمان گفته است که ما باید گذشتگان را قدر بشناسیم که آن‎ها علم را تا جایی پیش بردند و کار ما را آسان کردند که ما امروز از صفر شروع نمی‎کنیم. بنابراین در آن زمان روی آوردند به ترجمه آثار متفکران یونانی و آن قسمت‎‎های عقلانی‎اش را بیشتر مورد توجه قرار دادند. ارسطو را بیشتر موردنظر قرار دادند؛ نرفتند به‎دنبال عرفان هندی. اگرچه عده‎ای از صوفیان قبل از دوران ترجمه، از قرن دوم به‎سراغ عرفان هندی و مسیحی رفته و جلوه‎‎هایی از آن را وارد جهان اسلام کرده بودند. اما این‎که ما چرا از سده پنجم و ششم بر سر عقلانیت زدیم، خود مسأله‎ای عجیب است. نشانه‎‎هایی از این فرار از عقلانیت در زمان ابن‎سینا وجود داشت. دوستان علاقه‎مند، به آخر کتاب سفسطه ابن‎سینا مراجعه کنند و ببینند چقدر نگران است از گرایش مردم به افلاطون و از این‎که متفکرین ما ارسطو را ر‎ها کنند. و ما ارسطو را ر‎ها کردیم و آخرین صدای ابن رشد برای دفاع از عقلانیت خفه شد. ما هنوز ابن رشد را نمی‎شناسیم. کتابی هم چند سال پیش درباره ابن رشد نوشته شده که من آن را نقد کردم و باید بگویم که اصلا چیزی به ما نمی‎گوید. نمی‎توانیم ابن رشد را بشناسیم چون اصلا نگاه تحلیلی و روش مند نداریم. اهل مطالعه هم نیستیم که ببینیم دیگران درباره ابن رشد چه کرده‎اند. همین یک‎سری کلی‎گویی‎‎های معمولی مثل اتحاد عاقل و معقول و… را بلدیم و روی همه پیاده می‎کنیم.

دوباره می‎پرسم این فلسفه اسلامی بود که غرب را به‎سمت خردگرایی سوق داد؟
بله. البته کار خاصی نکردیم و فقط راه را نشان‎شان دادیم. نیامدیم به آن‎ها یاد بدهیم که سال‎ها دور ابن‎سینا بچرخند. فقط یادشان دادیم که از عقل خود استفاده کنند. دکارت می‎گوید که من این‎طور عقل خود را به‎کار بردم و لازم نیست شما این‎گونه فکر کنید. عقاید دکارت 20 سال بعد از او نقد شده و همه باطل شد به غیر از آن روش او که ارزشمند بود و ماندگار شد. اما دکارت زود مرد و جوانمرگ شد. اگر بود قطعا خوشحال می‎شد که به این سرعت به لطف عقل، تفکر او را کنار زده‎اند.

غربی‎ها امروز پول خود را خرج کسانی می‎کنند که یک کلمه حرف تازه‎تر نسبت به گذشتگان می‎زنند. اما ما توی سر مبتکران می‎زنیم و پول را مدام خرج بزرگداشت ملاصدرا و ابن‎سینا و… می‎کنیم. این دیگر در یک گفت‎وگو قابل‎بررسی نیست؛ من در برخی از آثار خودم مثل «خودکامگی و فرهنگ» و یا «ماجرای غم‎انگیز روشنفکری» به گوشه‎‎هایی از این مسأله اشاره کرده‎ام. اما این کار دسته جمعی می‎طلبد و تنها کار چند نفر نیست.

این مؤسساتی که میلیاردی پول می‎گیرند و مدام دور خود می‎چرخند، باید یاد بگیرند که به شکل روشمند روی این مسأله‎ها کار کنند. امروز در علوم انسانی هیچ‎چیز سر جای خودش نیست و هیچ‎کس هم اهمیت نمی‎دهد و برخی از آقایان هم مدام همدیگر را تحویل می‎گیرند و روز به روز هم اوضاع وخیم‎تر می‎شود.

حال در نتیجه این روشنگری جهان اسلام در غرب، چه دست‎آورد‎هایی را می‎توانیم در فیلسوفان غرب ببینیم که ریشه در همان دوران بیداری شرقی داشته است؟
روشن‎اندیشان غرب که خود اقرار می‎کنند از ابن رشد و ابن‎سینا الهام گرفتند، آن زمان هم مورد سؤال بودند که می‎خواهند چه‎کار کنند؟ همان مجموعه مقالاتی که کانت و دیگران نوشتند، پاسخی بود به این سؤال که اصولا شما فیلسوفان چه می‎گویید؟ این‎ها می‎گفتند که شما به ما چند قرن مهلت بدهید تا ما دنیای دیگری بسازیم و دیدیم که ساختند. کسی که آن زمان‎ها برده بود، امروز می‎تواند بشود رییس‎جمهوری آمریکا. این‎ها در سایه تحولات علوم انسانی است. و امروز به‎واسطه تلاش فیلسوفان و تفکر آن‎ها، دنیای دیگری را شاهد هستیم. این حرکت، نتیجه تجدد است وگرنه قدیم 100 سال می‎گذشت و بازهم آسمان همان رنگ بود و چنین تحولی در کار نبود. این علوم جدید نتیجه عقلانیت و تفکری است که آن‎ها در علوم انسانی و فلسفه پیدا کردند. راه علوم جدید را هم هیوم‎ها گشودند و در سایه این چهره‎ها بود که فیزیک ارسطو جای خود را به فیزیک نیوتون داد.

ما بازهم می‎بینیم که در این سمت دنیا گاه زندگی همان‎طور است که در گذشته بوده است. چرا باید برای جابه‎جایی قدرت کسی مثل قذافی هرچه را که در عرض 40 سال ساخته، طی چند ماه نابود کند. اما آن‎ها از این مرحله عبور کردند و با دو تا رأی همه‎چیز را حل می‎کنند. البته آن‎ها هم مشکلات زیادی دارند. اما وقتی مشکلاتی داشته باشیم که به آن تحلیلی نگاه کنیم، قابل‎حل خواهد بود. وگرنه متفکرین خود آن‎ها هم معترفند که دموکراسی، معیوب‎ترین نظام است. اگر روزی بهتر از آن را پیدا کنند، دموکراسی را عوض می‎کنند. در نتیجه این نگاه آگاهانه است که آن‎ها به جامعه خود میلیون‎ها نقد دارند.

آیا بعد از این دوران که صحبت شد، دیگر هیچ ارتباطی بین این دو نوع تفکر وجود نداشت؟ دیگر این شرق است که تحت‎تأثیر اندیشه‎‎های غرب مانده است؟ آیا ما مقهور پیشرفت‎‎های آن‎ها شده‎ایم؟ و در جاده‎ای یک‎طرفه و بدون برداشت بومی کردن، تنها افکار آن‎ها را دنبال می‎کنیم؟

دیگر تنها آن‎ها بودند که بر ما تأثیر گذاشتند. مشروطه تأثیر آن‎ها بر ما بود و حتی ماشینی که امروز سوارش می‎شویم، مال آن‎هاست و همین‎طور… اما برداشت بومی، یک مُسکِن است. ما یا کار می‎کنیم یا کار نمی‎کنیم و نتیجه هر دو را هم می‎بینیم. این مهم است. اما بومی کردن حاصلی نخواهد داشت و تنها ما را سرگرم می‎کند. واقعیت این است که آن‎ها مثل آوار ریختند روی سر ما. و ما زیر این آوار ماندیم اما این دلیل نمی‎شود که نتوانیم کار کنیم. مشکل ما در خود ماست. این ما هستیم که نمی‎توانیم کار کنیم. امروز هر کسی به قصد اداره خودش با یک انضباطی می‎تواند پول بگیرد مؤسسه‎ای داشته باشد و کاری بکند. اما وقتی کسی می‎آید و همین حرف‎ها را که من با شما زدم، می‎گوید؛ با او برخورد می‎شود. نه این‎که مسئولین سیاست‎گذار بیایند و جلوگیری کنند. حتی تا به حال هیچ نهادی از من گله نکرده است، اما پوست ما را همین همکار‎های خود ما می‎کنند. همین همکاران من هستند که مدت‎هاست مرا به انجمن حکمت و فلسفه راه نمی‎دهند که بروم و حرف‎های خود را بزنم. چرا در فرهنگستان علوم در این چهل سال یک سخنرانی نداشته باشم؟ این کاری است که خودمان با کوتاه‎بینی انجام می‎دهیم. تازه یکی از دوستان ما ادعا کرده است که آزادی نداشته و قاچاقی زندگی می‎کند؛ پس چطوری شما بیش از 2000 رساله را در این مملکت راهنمایی و مشاوره و داوری کرده‎اید؟ هر جایی که باز شده، شما در آن‎جا هستید. اما حرفی برای گفتن ندارند و برای تبرئه خود می‎خواهند به حکومت تهمت بزنند

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.