تریبون مستضعفین- محمدالیاس قنبری
میرکریمی در یه حبه قند چه می خواهد بگوید؟ شاید این سوال به جا نباشد چرا که پرسش از غرض مولف نوعی رویگردانی از اثر است و این رویکرد اساسآ هنر را به سخن تقلیل می دهد. اگر غرض از ایجاد یک اثر هنری سخن گفتن باشد مسلمآ راه های بهتری برای سخن گفتن وجود دارد و نیازی به گرداندن لقمه بر دور سر نیست. گفته معروفی وجود دارد که آنگاه که سخن پایان می یابد، شعر آغاز می شود و اساسآ شعر زبان را به نحو دیگری به کار می گیرد تا از ناگفتنی ها بگوید. شعر به رقص در آمدن کلمات است. با این نگرش هر اثر هنری و یا به عبارت بهتر هر اثری که مدعای هنر دارد نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما این حرف بدین معنا نیست که اثر هنری صامت است و هیچ سخنی برای گفتن ندارد. سخن در ضمن اثر اتفاق می افتد و مولف در حاشیه ارائه هنرش حرف می زند و اتفاقآ سخنی که در حاشیه مدیوم قدرتمندی چون سینما گفته می شود بسیار موثر است. آن دسته از جریانات منتقدی که تحت عنوان سینمای استراتژیک به تحلیل آثار هنری می پردازند معطوف به این وجه اند و به هر رو نمی توان این بعد را نادیده گرفت و این جریان را سرزنش نمود. پرداختن به فرم و محتوا و یا سبک و مضمون هر دو در کنار هم برای نقد و تحلیل اثر لازم است.
منتقدینی که یه حبه قند را فیلمی فاقد قصه تلقی می کنند احتمالآ تعریف محدودی از روایت دارند. البته شاید بتوان قصه داشتن را به نحوی طیف بندی کرد و از سینمایی سخن گفت که بیشتر یا کمتر قصه می گوید اما نمی توان به صراحت حکم کرد که کاستن از دغدغه قصه گویی نوعی ادا و اصول روشنفکری است. گاه بسیاری از آثار موسوم به روشنفکری به شدت قصه می گویند و بالعکس بسیاری از آثاری که نشانی از روشنفکری ندارند کمتر قصه محورند. روایت در معنای عام، توالی و تعاقب هایی است که پیرنگی را شکل می دهد و با این توالی و تعاقب ها دست به معنابخشی می زند. یه حبه قند از این حیث عاری از روایت نیست. اما این روایت پردازی موفق نیست چون در معنابخشی موفق عمل نمی کند. سخن از معنابخشی را نیز نباید با عبارت کلیشه شده سینمای معناگرا اشتباه گرفت. معنابخشی نتیجه پیرنگ دهی و روایت گری است و اختصاص به سینمای خاصی به نام معناگرا ندارد. شاید بهتر باشد به جای قصه نداشتن، بی قهرمانی را مشخصه این نوع از فیلم ها دانست. در این سیاق فیلم ها هیچ کس قهرمان نیست. هیچ کس ضد قهرمان هم نیست. همه قربانی اند نه به این معنا که رنج می کشند به این معنا که محکوم اند به میانمایگی.
فیلم، ملغمه ای است از آدم ها. آخوند سرطانی و زندانی تازه آزاد شده و کاسب و بنا و دختر و پسر و پیر زن و پیرمرد و داماد خارج نشین. با شناختی که از میرکریمی و آثار او داریم به نظر می رسد در یه حبه قند ضعف و عدم توجه در شخصیت پردازی عامدانه است. میرکریمی می خواهد تجربه ای جدید کند ولی مسلمآ این تجربه برای سینمای او یک قدم به عقب است. میرکریمی در این تجربه به سراغ فضا رفته است. تئاتری کردن بیش از حد دکور و رنگ و فضا کاریکاتوری تقلیدی از فیلم ماهی ها عاشق می شوند را به نمایش می گزارد. او با آدم ها کاری ندارد با زندگی کار دارد. اما نمی تواند زندگی را از مفاهیم سبک زندگی و زندگی روزمره تفکیک کند. دو مفهومی که برخاسته از زندگی شهری صنعتی است. میرکریمی سبک زندگی و روزمرگی از جنس تهران زده اش را درون آدمیانی برده است که به نحو دیگری می زیند. این تلفیق متناقض نما نیز جاذبه ای برای اثر او ایجاد نمی کند.
مساله این نیست که در یه حبه قند نیز مانند تمام فیلم های سینمایی تنها آخوندها و پیرزن های آلزایمری نماز می خوانند بلکه فراتر از اینهاست. باید از او پرسید که چه اصراری بر شهرستانی بودن و به طور خاص لهجه یزدی آدم ها دارد؟ آیا صرف اینکه او می خواسته لوکیشن اش خانه ای باشد با کلون و حوض و زیرزمین او را به این صرافت انداخته که با هنرپیشه های معروف لپ گل انداخته فیلم بسازد؟ در این صورت چرا مانند مجیدی به سراغ نابازیگر نرفته است؟ آیا در حسرت خانواده های گسترده ای است که دور هم جمع می شوند و دیگ پلو بار می گذارند؟ آیا در حسرت ساخت فیلمی چون مادر علی حاتمی بوده است؟ سرایت دادن این بی معنایی از نوع سبک زندگی قشر متوسط به زندگی سنتی بدعتی است که خواسته یا ناخواسته یه حبه قند انجام می دهد. نوجوان خموده ای که اوقاتش را با لپ تاپ و موبایل و مموری دو گیگش می گذراند و دختری با چادر گل گلی که به جای ازدواج با قاسم با پسر به فرنگ رفته ای عقد می کند که با وب کم لب تاپ سر سفره عقد نشسته است تلاش برای بازنمایی این سرایت است.
بله زندگی همین هاست. پیرمرد به رادیو گوش کند و نوزادان شیر بخورند و عمه را به حمام ببری و غذایش را بدهی و بچه ها قایموشک بازی کنند و آدم ها با هم غذا بخورند و قهر کنند و آشتی کنند و با هم فوتبال تماشا کنند زن ها دور هم جمع شوند و غیبت کنند و عروسی بگیرند و برقصند و عزا بگیرند و گریه کنند و دختر پسرها عاشق هم شوند و در عشق شکست بخورند و شبانه از خانه بیرون بروند و … زندگی همین هاست و حتی مرگ نیز گاه همینقدر کوچک و ساده است و زندگی اینقدر ساده است که یک حبه قند می تواند آن را از این رو به آن رو کند و این سخن به خوبی از فیلم فهمیده می شود. مردم هم می رقصند و هم نوحه زینب می خوانند و هم می خندند هم گریه می کنند اما اینها وقتی به قالب سینما می رود و پسوند هنر می خورد چه تفاوتی باید ایجاد شود؟ بازنمایی زندگی در قالب هنر آیا صرفآ به این معناست که موزیک متنی در پس زمینه پخش شود و گاهی حرکات اسلوموشن شود و رنگ و لعابی بر زندگی زده شود و به جای مردم عادی هنرپیشه ها را در حال زندگی روزمره ببینیم؟ هنر و در اینجا هنر روایتگری سینمایی چه دخل و تصرفی در این زندگی مستندگونه ایجاد می کند؟ چه معنایی ایجاد می کند؟
وقتی از معنا حرف می زنیم از چه چیز سخن می گوییم؟ معنای معنا چیست؟ معنا همواره در جایی دیگر است. معنا ارجاع امر حاضر به غایب است. اگر معنا دم دستی و سهل الوصول بود از معنا بودگی می افتاد. بی معنایی و با معنایی را می بایست در شدت حضور و غیاب آن جست. در سینما، معنا و بی معنایی را باید در آن لحظه ای جست که چراغ ها روشن می شود و مخاطب از لابه لای صندلی ها به سمت درب های خروج می رود. این خروج اگر به همراه ارجاع به آن امر غایب نباشد خروجی از جنس فرار است. خروجی از زندانی دو ساعته. خروجی از جنس بی معنایی و یا به عبارت حداقلی ارجاع به یک معنای دم دستی و سهل الوصول. فیلم موفق اثری است که در لحظه خروج از سینما تازه شروع می شود اتفاقی که به هیچ وجه در یه حبه قند نمی افتد. میرکریمی در خیلی دور خیلی نزدیک در معنابخشی موفق تر است اما معنای یه حبه قند به کوچکی همان یه حبه قند است.
مخالفم
معنابخشي يک حبه قند در فرار از مدرنيته اش است و نياز به اين ندارد که صريح وارد القاي معنا شود
اين عادت اشتباه و از سر تنبلي مخاطب است که نمي خواهد معنا را کشف کند
معنا اگر راحت الحلقوم بود خوب است و فيلم هم خوب ولي اگر نياز به درگير شدن ذهن مخاطب باشد ان موقع بي معني بايد تلقي شود ؟!
اين پندار اشتباه است
ياعلي
خیلی استفاده کردم. درباب نسبت معنا داری و خروج … اتفاقا میرکریمی به شدت علاقه دارد به نمایش سادگی… دنبال سادگی معنایی است در پس این شلوغیها زندگی! انگار برای او زندگی در سادگی است