تریبون مستضعفین – رضا پیامی گلهین
فردای دیگر۲:
لختگی پول در رگهای سرمایهداری
فردای دیگر۳:
امپراطوری سرمایهداری و دولتهای فرومانده
فردای دیگر۴:
بحرانهای اجتماعی غرب؛ تفریق جمع
فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً (بقره، 79)
پس واى بر كسانى كه كتاب [تحريفشدهاى] با دستهاى خود مىنويسند، سپس مىگويند: «اين از جانب خداست»، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند!
فساد و تحجر مسیحیت قرون وسطایی
خيانت و كتمان حقيقت توسط علماي مسيحي تحريف گستردهی تعاليم الهي را باعث شد. فساد و خودكامگي اينان به عدم تمكين از پيامبر خاتم انجامید و ضرباتي مهلك بر پيكر آيين حضرت عیسی وارد آورد. به محاق رفتن حصن امن الهي با تثليث، نوشتن كتاب و منسوب كردن آن به خداوند، ايجاد تقابل عقل و ايمان و قرباني كردن خردورزي، گناه كار دانستن نوع بشر و… در حوزه نظر و زراندوزي، فروش بهشت و جهنّم، به راه انداختن جنگهاي خونين به بهانه هاي مذهبي و… در حوزه عمل، تنها قطرهاي از منجلاب پليديهاي علماي نصراني بود. آنان كه هر آنچه از منزلت اجتماعي و ثروت داشتند، به بركت وجودي فرزند مريم مقدس بود.
جهل و عقب ماندگي ناشي از سيطره مسيحيت تحريف شده بر اروپا، متفكران غربي را به اين نتيجه رساند كه براي درمان بيماريهاي اجتماع به سراغ علاجي غير از دين بروند. البته در اين ميان كساني پا را فراتر گذاشته و ويروس دين را عامل بيماري دانستند. [۱] فلذا ليبراليسم و ساير مكاتب مادي نه به عنوان طريق نجات بلكه تنها براي رهايي از چنگال علماي فاسد مسيحي و حل معضلات مخلوق آنها متولد شد. در طي قرون اخير براي درمان هر يك از ارمغانهاي كليسا نسخههايي پيچيده شد تا در كنار هم بشوند نظام ليبراليستي حاضر. في المثل براي درمان عقلستيزي، راسيوناليزم و براي رهايي از تظاهر و ريا، آزادي و اباحهگري و براي احياي كرامت بشر ذاتاً گنهكار، اومانيسم و براي دوري از تعصبات و جنگهاي مذهبي، پلوراليسم و براي رهايي از يوغ استبداد كليسا، دموكراسي پيشنهاد شد كه البته هيچكدام درمان حقيقي نبودند.
اينكه عامل اصلي پاسخ غلط به اشكالات قرون وسطايي نرسيدن كلام حق به اصحاب انديشه در غرب(استضعاف فكري) بوده [۲] يا انكار حقيقتِ اظهر من الشمس توسط متفكران، خود بحث مفصلي دارد كه در اين مقال نميگنجد. لكن در برهه زماني حاضر كه كاروان بشري بي تاب گذر از پيچي تاريخي است تا از پس ورطه سقوط ليبراليسم، فرداي ديگر را زيارت كند، از آنجا كه گفتمان جهاني آتي جايگزين ليبرال سرمايه داري غرب خواهد شد در سه حوزهي فلسفه، اقتصاد، سياست و علمالاجتماع اين مكتب را بوته نقد برده و با بررسي كاستي هاي آن به تبيين فرداي بشري و تكاليف ما در قبال آينده ميپردازيم.
فلسفهی مدرن، اولین خشت كج
در مباني فلسفي ليبراليسم دو محور عمده ي معرفت شناسي و انسان شناسي مورد مداقه اند. لاك مهم ترين ابزار معرفتي را حس دانسته است. از آنجا كه حسگرايان معتقدند تنها پديدههايي را ميتوان شناسايي كرد كه با حواس پنج گانه قابل درك باشند، لذا در امور ماوراي حسي لاادري هستند. پرواضح است كه در خارج امور بي شماري وجود دارند كه با حواس ظاهري قابل درك نيستند.
براي توسعه معارف بشري از عقل به مثابه ابزار شناخت مي توان بهره جست.(مثلاً بسياري از مفاهيم رياضيات را نه با حواس پنجگانه بلكه با عقل ميفهميم) طرفداران اصالت عقل، آنچه را عقل درك كند پذيرفته و آنچه خارج از ادراك آن است را رد ميكنند.
بر سر راه عقل موانعي وجود دارد، من جمله تمنيّات نفساني. جالب آنكه برخي از متفكران ليبرال هم قائل به محرّك بودن خواهشهاي نفساني در رفتار بشر بوده اند. [۳] كار وقتي خرابتر مي شود كه، لذات حيواني بالاتر از معارف بلند توحيدي تنها حقيقت بدون ترديد شمرده شوند. فيالمثل: اگرچه در مورد توحيد و نبوت و به طور كلي معرفت شك داريم، در مورد لذتمند بودن زراندوزي ترديدي نداريم. در اين صورت ميرسيم به نگاه ديويد هيوم كه معتقد بود عقل برده خواهشهاي انساني است. يعني عقل از مرتبه «حجيّت خدا» به مرتبه مَرْضيِ خواهش هاي نفساني تنزّل ميكند!
از اين گذشته حتي اگر عقل را« از هوا و از خاك تن رها» كنيم چه طور ميتوانيم با «قطره دانش» خود به تمام سؤالات بشري پاسخ دهيم؟ آيا هر كسي مي تواند حقيت عالم را تشريح كند؟ حتي گماردنِ گلچينِ فلاسفه و انديشمندانِ مصون از هواي نفس براي كشف و ارائه پاسخ نيز ناكارآمد است ( هرچند اين فرض مقرّب به محال است!). چرا كه تا زمان يافتن جواب عمر نسلهايي از بشر به ضلالت خواهد رفت. و صد البته فيالحال و با گذشت هزاران سال از آغاز فلسفه در ميان ابناء آدم هنوز فرياد متحد و قابل اعتمادي از فيلسوفان برنخاسته. چرا كه عقل علاوه بر نقصان، اشتباه پذير است. مثلاً افلاطون بر پايهي عقل نظريه مُثُل را مطرح ميكند و ارسطو به كمك همان عقل آن را رد ميكند و فارابي به وسيله عقل دو نظريه را جمع ميكند! حتي اگر بتوانيم به وسيله عقل در مواردي مختصر به حقيقت برسيم، در ليبراليسم ضمانت اجرايي براي تحقق آن نداريم. به قول داستايوفسكي: «اگر خدا نباشد، هر كاري مجاز است!» [۴] لذا براي نجات بشر نياز به ابزاري “قويتر و كاملتر”، «بری از خطا» و «داراي ضمانت اجرايي»، چون وحي است. به هيچ رو از متفكران خداپرست ليبرال پذيرفتني نيست كه وحي را در مقام مهم ترين ابزار معرفتي، تخطئه كنند! علاوه بر وحي كه خاص رسل است، عرفان و شهود هم ميتواند موجب درك معارف بلند در غير انبياء شود.
انسان شناسي غرب متأثر از تفكرات اومانيستي است. چندان غريب نيست كه اگر در عهد عتيق از كشتي گرفتن انسان با خدا سخن رفت و اصحاب كليسا با پرچم خدامداري از مردم شيّادي كردند، روشنفكران به جاي خدامحوري از انسانمحوري دم بزنند. چرا كه در آيين كليسا منافع انسان با منافع(!) پروردگار در تزاحم بوده. در حالي كه توده عوام جوامع اسلامي مي دانند كه: « من نكردم خلق تا سودي كنم». تعبّد مسيحي به معناي اعتراف به گناهان و ذلت در برابر كشيش بوده:« اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» [۵] حال آنكه محمد(ص) قبل از آنكه رسول خدا باشد عبد اوست [۶] و در شريعت مقدس اسلام افشاي گناه و سجده دربرابر غير خدا تحريم شده.
در تفكر ليبرال به جاي آنكه خليفهاللهي شاخصه كرامت ذاتي انسان باشد، اجابت همه گونه خواستههاي فرد نشانه تكريم اوست. و لابد چون شيطان شهوات انساني را محترم ميشمارد نسبت به خداوند براي انسان ارزش بيشتري قائل است!؟ انسان شناسي اومانيستي، انسان را نه سرور همه مخلوقات بلكه حيواني با ابزار پيشرفتهتر(عقل) براي ارضاي غرايز تفسير مي كند. با اين نگاه عقل موجب حيوانيتر شدن انسان ميشود! عقل علمي توليد مي كند كه ثمرهاش مواد مخدر و بمبهاي اتمي [۷] است، أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل! اگر از اصالت انسان سخن گفتيم لاجرم بايد به دنبال تعالي و كمال او باشيم و مسلماً با اسارت در اميال شهواني نميتوان به تعالي رسيد. نهايتاً اينكه چهار قرن جنگ، كشتار، غارت و استعمار نتيجه محور قرار گرفتن خواست انسانهاي خودخواه بوده و بشر در انتظار فردايي ديگر است. [۸]
۱ – كارل ماركس: دين اقيون توده هاست.
۲ – در كتب مختلف اين استضعاف فكري را مي توان ديد:«مخلوقات با يكديگر برابرند مگر آنكه خداوند و سرور همه آنها بنا به خواست خود و با انتصابي آشكار به كسي حق برتري و سلطه بر ديگران را اعطا كند.»كه دلالت بر عدم درك ولايت الهي دارد.لاك،جان،رساله اي در باره حكومت،ترجمه عضدانلو، نشرني، ص73
۳ – مانند “جرمي بنتام”
۴ – دقت شود كه نتيجه عملي دخالت ندادن خدا در مناسبات اجتماعي مشابه اثر انكار خداست.
۵- اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند، با آنكه مأمور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. منزّه است او از آنچه [با وى] شريك مىگردانند. (توبه، 31)
۶- اشهد انّ محمّد عبده و رسوله
۷- به ياد بياوريد فرانسيس بيكن را كه گفت: علم قدرت است
۸ – نام مقاله اي از شهيد آويني
Sorry. No data so far.