آنچه ملاحظه میشود نکاتی قابل دقت از مرحوم علامه فقید سید منیرالدین حسینی الهاشمی است که از یکی دو جلسه سخنرانی ایشان در ایام محرم اخذ شده است.
عجز از فهم کامل سیّدالشّهداء
سخن گفتن دربارهي وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء به این معنا نیست که کسی بخواهد آن حضرت را همانگونه که هست بشناسد؛ چراکه فهم «تدریجی الحصول» ما، دربارهي شناخت موجودات ساده هم، مطلق و حقیقی نیست. فهم ما عاجز از فهمیدن حقیقت امور است، به ویژه فهم آنهایی که محور حقایق همهي جهانند.
بنـابرایـن در سطحـی کـه مـا هستیم بـه آثار مادی وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء در سطوح نازلش اکتفا میکنیم؛ یعنی در سطوحی که البته آنها هم سطوح حقیقی آثار مادی ایشان نیست.
شخصیت تاریخی سيّدالشّهداء
برای معرفی وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء بسیار خوب است که ایشان را به عنوان یک شخصیت تاریخی شناسایی کنیم.
بنابراین عاشورا یک حرکت تکاملگرای ساده نیست، بلکه «فلسفهي تکامل اجتماعی» را در تاریخ تبیین میکند و لذا برای همهي عصرها و نسلها الگوی جاوید تکاملگرایی است. اما اولین سؤال این است که «شخصیت تاریخی» کیست و «تکاملگرایی تاریخی» چیست و چه تفاوتی با «تکاملگرایی اجتماعی» دارد؟
شخصیت تاریخی، شخصیتی است که در تحوّل تاریخی، مبداء و محور تأثیر باشد. وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء برحسب آثار ظاهری، نه فقط جامعه را، بلکه تاریخ را متحوّل کردند. برای شناخت تکاملگرایی تاریخی نیز میتوان از تفاوت آن با تکاملگرایی اجتماعی بهره برد. تکاملگرایی اجتماعی، بهدنبال ایجاد نظم و نظامی، متناسب با سیر بلوغ مبارزه است که هدف آن بهدست گرفتن قدرت و سقوط ساختار قبلی است. تکاملگرایی اجتماعی، همواره بهوسیلهي انقلابها ایجاد میشود. بنابراین یک انقلاب در دل خود معنای «ساختار ستیزی» و پیریزی ساختار جدید را دارد و تعریف خاصی از عدل را پیگیری میکند. مثلاً عدالت در توزیع قدرت، آزادی، احساس هویت، یا بهرهوری اقتصادی، عدالت سیاسی یا عدالت فرهنگی را به گونهای متفاوت از قبل معنا میکند. تفاوت انقلاب با دیگر انواع حرکتهای اصلاحی نیز آن است که اصلاحات انقلابی بدون واژگونی ساختار کهنه و شکل گیری ساختار نو ممکن نیست. اما جامعهای که فقط تا سطح تکامل اجتماعی را برای خود معنا کرده است و تکامل تاریخی را طراحی نکرده است، حتی اگر مدعی آشنایی با فلسفهي تاریخ نیز باشد، تکاملگرای تاریخی خوانده نخواهد شد. بنابراین برنامهي توسعهي خود در دويست سال آینده را نخواهد داشت؛ چراکه قدرت تحلیل او در حد شناخت «موضعگیریها» و «هماهنگسازی موضعگیریها» تا حد فروپاشی ساختار گذشته و ایجاد ساختار جدید است؛ نه «توسعه»ي وضع موجود به وضع مطلوب. تکامل تاریخی چشم به پیروزی در «وهله» ندارد، بلکه برنامه او در کلیهي موضوعات «سخن گفتن با نهادینهترین نظام عاطفهي انسان و جامعه» است.
سخن گفتن سیّدالشّهداء با عاطفهي تاریخ
شخصیت تاریخی، همواره تکاملگرایی تاریخی یا ستیز با ظلم را بهگونهای سامان میدهد که با عاطفه و گرایش به عدل و رحم در هم آمیزد و با این ترکیب مجموعهسازی میکند. به همین دلیل است که در آن ذرهای احساسِ خشونتِ ساختارسازی مشاهده نمیشود! اینکه سیّدالشّهداء در میدان جنگ در شدیدترین مقاومتها و ظلمستیزیها به عواطف انسانی کمال اهتمام را میورزد و در کشاکش مقابله با ظلم در یک روز، دوازده بار از جنگ به خیمه بازمیگردد؛ به این دلیل است که باید عاشورا الگوی تکاملگرایی تاریخی باشد. مثلاً حتی یکبار هم نقل نشده است که سیّدالشّهداء در عاشورا، با خشونت به زنها گفته باشد که ساکت شوید. اینکه حتی وقتی به دشمن میرسیده اند و جای ترحم وجود داشته است، بلافاصله ترحم میکرده اند، اینها همه نشانهي آن است که مبنای زبان ایشان، زبان سخن گفتن با «عاطفه تاریخ» است؛ اصلاً حضرت با زبان عاطفه با تاریخ سخن میگفتند!
وقتی قمربنی هاشم وارد بر شط شدند، تشنه بودند، چرا آب نخوردند تا بهتر بجنگند؟ این که «منطق» ایشان به همان اندازه که برابر دشمن شدید است، در برابر دوست رؤوف و دلبسته است، این منطق سخن گفتن با تاریخ است. گریه کردن های سیّدالشّهداء در عاشورا و ابراز عاطفهي شدید ایشان، مثل ابراز عاطفهي شدید ایشان به حضرت علی اکبر یا جناب قاسمبنالحسن به همین علت است. در عین اینکه این اظهار عاطفهها یک لحظه هم او را در سختگیری و مقاومت در برابر دشمن سست نمیکند! ابراز عطش میکند، اما هیچگاه ابراز تسلیم نمیکند؛ تقاضای رعایت حال حرم میکند، ولی یک ذرّه هم به خواستهي ایشان تسلیم نمیشود! والّا از یک مرد جنگی تمام عیار همچون سیّدالشّهداء، ابراز اینگونه عواطف در حین یک جنگ شدید، بی معناست و غیر منطقی مینماید.
او در عین طراحی عاطفی عاشورا، در میدان جنگ نیز شدیداً مقابله میکند و با این ترکیبسازی، مُشت دشمن خود را در خودکامگی و بیاعتنایی به ارزشهای انسانی باز میکند، اما خود هیچیک از ارزشهای انسانی را فراموش نمیکند، بلکه همه را بهطور حداکثری رعایت مینماید!
اینکه سرلشکرش را در ابتدای جنگ و با یک اسکادران کامل به جنگ نمیفرستد، بلکه او را در آخر جنگ آنهم برای آب میفرستد؛ یعنی با زبان تاریخ سخن میگوید!
اگر این جنگ تحلیل عاطفی دقیق شود، که کجای آن موج ارزشگرائی و انسانیت است، و کجای آن مقابله با ستمگری است، موجی که از دو سو تاریخ را تحت تأثیر شدید قرار داده است را خواهیم دید. این معنای «استراتژی تکامل تاریخی» است! و تنها کسی میتواند به زبان تاریخ سخن بگوید که بتواند ستیز و عاطفه را به عالیترین شکل تاریخیاش ترکیب کند. در ضمن همواره به یاد داشته باشیم که اشراف مطلق به عاطفه و متغیرهای آن در جمیع مراحل تاریخ، فقط برای امام معصوم ممکن است؛ یعنی سخن گفتن برای تاریخ به نحوی که هیچ وقت کهنه نشود، کار دیگران نیست؛ کار اندیشمندان و شعرا نیست، بلکه فقط کار امام معصوم است. کار ایشان ایجاد یک حرکت تاریخی است؛ حرکتی که مرتباً در تعریف انقلابها و حرکتهای اصلاحی بشر خود را به رخ میکشد و نمیگذارد بدون توجه به آن، حرکتهای اصلاحی بشر شکل گیرد. نتیجه این میشود که هیچ وقت کهنه نمیشود؛ روز به روز نوتر هم میشود. در حقیقت این رفتار همان رفتار «مطلق» است، پس کهنه شدنی نیست، بلکه رفتار مطلق قابل الگوبرداری در همهي زمانها و متناسب با سطوح مختلف رشد و تکامل است.
در حرکت کاروان اسرای کربلا نیز این موضوع کاملاً دیده میشود. هیچگاه یکدیگر را به عدم ابراز عاطفه توصیه نمیکنند؛ حتی شدیدترین ابراز عواطف را نیز از خود نشان میدهند، اما یک ذرّه هم، پای از مقاومت پس نمیکشند! این با جنگی که بخواهد در همان زمان اثر بگذارد و ساختارسازی کند، سازگاری ندارد. از این منظر به سادگی میتوان به این سؤال معروف پاسخ داد که «از کجا معلوم که سیّدالشّهداء بهدنبال تکامل اجتماعی و بهدست گرفتن قدرت نبودهاند؟» چراکه اساس ادعای کسانی که میگویند سیّدالشّهداء برای استقرار حکومت اسلامی آمده بودند (چنانچه صاحب کتاب شهید جاوید مدعی است) به این دلیل است که معنای تکاملگرایی تاریخی را نمیفهمند! تکاملگرایی تاریخی حرکتی بسیار عظیمتر و عمیقتر از تکاملگرایی اجتماعی است. تکاملگرایی تاریخی باقی میماند، بدون اینکه شخص در حیات باشد. بعد هم در تمام مراتب دیگر تکامل، «موضوع» تکامل و رشدها واقع میشود. به همین دلیل، گرایشی که امروز به سیّدالشّهداء وجود دارد قطعاً در سدهي اول وجود نداشته است.
وجود مبارک سيدالموحدین هنگامی که عمروعاص در یکی از میادین جنگ صفین لُخت میشود، حضرت او را رها میکند؛ این دقیقاً معنای انسانگرایی است! انگار که امیرالمؤمنین میفرمایند عمروعاص با این حرکت ابراز ذلّت کرده است و من هیچگاه با برتری بر آدمی که ابراز ذلّت کرده است ابراز قدرت نمیکنم! این آئین ماست که فراری از جنگ را تعقیب نکنیم، هر چند یقین داشته باشیم که او دوباره نامردی میکند و نامردیاش را شدیدتر نیز ابراز خواهد کرد. این دقیقاً یعنی باز کردن مشت عمروعاص؛ یعنی شکستن آئین عمروعاص بهجای شخص او. این یعنی شکستن آئین «خود محوری» در برابر آئین «ارزشمحوری». اصلاً امیرالمؤمنین و سیّدالشّهداء برای این شمشیر میزدند که ارزش بر «تاریخ» مسلط شود، نه اینکه در همان وهله، ساختارها اصلاح شود.
عاشورا؛ قائمهي ادیان الهی است
جامعهي محبین امام حسین، جامعه ای است که در تاریخ متولد شده است و دمادم با پرورش خود سیّدالشّهداء و بر محور علاقه به آن حضرت رشد کرده است. به نظر میرسد اگر جامعهي حسینی نبود، جامعهي نبوی نیز باقی نمیماند. جامعهي اسلامی پس از پیامبر مکرم اسلام به طرف بتپرستی میرفت. جامعهي حسینی ایجاد شد تا زیر خیمهي دین مثل عمود خیمه بایستد. حتی باید گفت جوامع الهی دیگر که مسلمان نیستند و به ظاهر مخالف سیّدالشّهداء هستند نیز امکان بقاي خود را مدیون سیّدالشّهداء هستند. اگر آنها خدا را میپرستند در اثر عاشوراست. اگر عدهای از یهودیان موسیبنعمران را قبول میکنند و مسیحیان به نسبتی عیسیبنمریم را قبول دارند، به جهت عاشوراست؛ یعنی خداپرستی روی زمین براساس قیام حضرت اباعبدالله تثبیت شد؛ چراکه اگر جامعهي حسینی نبود جامعهي کفر میتوانست جوامع مؤمنین را ببلعد! پس، اینکه در زیارات سیّدالشّهداء میگوییم «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیرت الضلاله»[1] تعارف و تشریفات نیست.
اسلام، حسینی است؛ ممکن است عدهای فکر کنند که این سخن غلوّ است، اما اسلام در تحقق، حتماً اسلامِ حسینی است. مگر اینکه کسی مسئلهي جامعهشناسی را متوجه نباشد! اینکه در طبقهبندی انتزاعی اسلام را بالاتر بدانیم عیبی ندارد و اگر میخواهید در تحقق و از تحولات تاریخ صحبت کنید، شما فقط اسلام حسینی دارید. اسلام حسینی، اسلامی است که قائمهي کلّ ادیان الهی روی زمین است و آثار آن کاملاً در فلسفهي تاریخ نیز قابل تعقیب است. بنابراین اول باید پایهي شاخصههای جامعهي حسینی را شناخت؛ بعد با تحقیقات میدانی نشان داد که چگونه عاشورا همیشه در سیر تحولات عالم حضور داشته است.
برای تقریب به ذهن، چند دایرهي متّحدالمرکز و متداخل رسم کنید. جامعهي حسینی در مرکز این دوایر است و شعاع آن، نسبت کلّیهي جوامع به جامعهي حسینی را نشان میدهد. این تصویر برای شما فهم این مطلب را ساده میکند که چرا مدعی هستیم عدلی که کفر ادعا میکند، به خاطر امام حسین است. اگر وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء نبود سوسیالیسم یا کمونیسم، دعوی عدالت دروغین هم نمیکردند! هویت ارزشی بشر، در همهي سطوح به وجود مبارک سیّدالشّهداء باز میگردد. البته گفته شد که سخن گفتن دربارهي شخص ایشان برای ما که بشر معمولی هستیم ممکن نیست. ما فقط میتوانیم دربارهي جامعهي حسینی بحث کنیم. آنچه در موضوع و قلمرو بحث ما قرار میگیرد، آثار مادی محبین حضرت سیّدالشّهداء است.
ضرورت طراحی فلسفهي تاریخ
پس از «فلسفهي حرکت»، بزرگترین گامی که برای «پرورش» برداشته میشود، تنظیم «فلسفهي تاریخ الهی» است. به یاد بیاورید وقتی که فلسفهي تاریخ دروغین در دستگاه مارکس برای عدالت اجتماعی درست شد، توانست سالها نصف دنیا را به خود مشغول کند.
«در فلسفهي تاریخ اسلامی، مُشت دشمن باز میشود!» معلوم میشود کارآمدی انسان، بر کارآمدی ابزار حاکم است. حکومتش هم خیلی بالاتر است. کار آمدی جامعه و امت نیز بر کارآمدی انسان حاکم است. کارآمدی ابزار، تابعی از کارآمدی انسان است و کارآمدی انسان تابعی است از کارآمدی جامعه.
در دستگاه الهی «جامعه» برابر است با «امت» و جامعهي حسینی یک امت است. اگر یک جامعه بر این اساس شکل گیرد، حرکت و رشدی خواهد داشت که بسیار عظیمتر از تمام تحرکاتی است که در تاریخ گزارش شده است. آنگاه خواهیم دید که آثار محبین حضرت اباعبدالله یا جامعهي حسینی، در تاریخ چقدر است و این جوامع الهی هستند که در تحولات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی محور واقع میشوند؛ نه جوامع الحادی.
نکتهي آخر هم این است که گزارشهاي بهدست آمده از جوامع گذشته نیز، تازه معنادار میشود و انسان به مرتبهي صحیحی از تحلیل دست پیدا میکند.
Sorry. No data so far.