امیر حسین ترکش دوز
از دفاع مقدس بسیار گفته شده است؛ اما به رغم انبوهی از گفتهها و نوشتهها، هنوز چهرههای مُهمی از آن مبهم و مغفول مانده است. یکی از این چهرهها، برخورد نادرستی است که در آن سالها با «متفاوت اندیشی در میان حزب اللهیها» صورت گرفت. متاسفانه اطلاعاتِ نسل جدید در این زمینه همچنان اندک ومبهم است اما همین اطلاعات اندک نیز بسیار تامل برانگیز و عافیت سوز جلوه میکند. دفاع مقدس مردم مسلمان ایران در مقابل رژیم بعثی عراق (و فی الواقع نظام جهانی سلطه) مخالفین بسیاری داشت. گروه موسوم به نهضت آزادی که از همان سالهای ۵۶-۵۷ با تفکر انقلاب و جهت گیری اصیل آن به نحو اصولی همراه نبود، در شمارِ همین مخالفین قرار داشت. این گروه، به رغم داعیههای ملی گرایانه خود، تا قبل از فتح خرمشهر، هیچگاه به صورت سازمان یافته، پایدار و به عنوان اولویت اصلی، در بسیج مردم علیه متجاوزین به میهن وارد عمل نشد. پس از فتح خرمشهر نیز، اگر گروه مزبور با جنگ مخالفت میکرد آنرا درچارچوب تفسیر نادرست ِ خود از انقلاب مطرح میکرد. مرحوم باز رگان درکتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» به صراحت شعار علیه آمریکا را یک انحراف در شعارهای انقلاب میدانست. درک ساده انگارانه بازرگان از استبداد، به او این امکان را نمیداد که بفهمد پدیده استبداد یک پدیده پیچیده است که اولا باید آنرا در چهرههای دیرپایِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و نظامی دید و از جانب دیگر نمیتوان آنرا از پشتوانه خارجیِ استعماریاش، جدا در نظر گرفت علاوه براینکه مشکل نظام شاهنشاهی فقط استبداد نبودو لذا اهداف انقلاب ایران را که در گفتار امام به عنوان رهبر برگزیده ملت متجلی بود نمیشد به صرف ضدیت با استبداد تقلیل داد.
با این حال، انتقادها در زمان جنگ، همه از سنخِ مخالفتهای مزبور نبود. بودند کسانی که با پذیرش تفکر امام و انقلاب و حتی سرسختیِ در این پذیرش، اهل چون و چرا در سیاستها و راهکارهای نیل به اهداف انقلاب بودند، اما متاسفانه فضای آن سالها بدیشان امکان بروز و ظهور نمیداد. سردار شهید کاظم نجفی رستگار فرمانده تیپ ۱۰ سید الشهداء یکی از همینها است. شهید نجفی رستگار از نیروهای قدیمی سپاه بود که پیش از جنگ در درگیریهای کردستان سابقه مجاهدت داشت و در جریان دفاع مقدس هم در مسئولیتهای مختلف، خدمت کرده بود تا آنکه عاقبت، در بیست و پنج اسفند ۶۳ در عملیات بدر، به شهادت رسید. آن شهید بزرگوار در اواخر حیات طیبه خود، در گیر یک سلسله چالشها و اختلاف دیدگاهها بود تا آنکه این چالشها نهایتا» به واگذار کردن تمامی مسئولیتها و منجمله فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهداء (و به تعبیری کنار گذاشته شدن وی از جانب بالائیها) انجامید اما او، بازهم، در لباسِ یک پاسدار معمولی، روی در جبهه نهاد و شهید شد. متاسفانه علیه شهید رستگار چنان جوی ساخته شده بود که حتی بعد از شهادت وی، این فضای سنگین همچنان ادامه داشت. سال گذشته که به همت خانواده شهید، تاحدودی غبار فراموشی از چهره شهید رستگار کنار زده شد، همسرِ شهید، در مصاحبه با یکی از خبرگزاریها بدین مضمون گفته بود که: وقتی بعد از شهادتِ کاظم، برای پیگیری پرونده او به بنیاد شهید رفته بودم گفتند که فلانی ضد ولایت فقیه بوده است! همسر شهید، در آن مصاحبه، متعرض این پرسش نشده بود که این جو مسموم، به کدام جهت بود؟ و افسوس که در این زمینه، برای سالها، اطلاعاتی حتی به اجمال هم منتشر نشد و اکنون نیزهمچنان ازاطلاعاتِ تفصیلی محرومیم. با این حال با همین اطلاعات اندک و مجمل هم میتوان برای پرسش مزبور پاسخی فراهم کرد. پاسخ، این است که سردار شهید رستگار در شیوه ستیز با دشمن (بله! شیوه ستیز با دشمن و نه اصل آن!) با بخشهائی از فرماندهی وقت جنگ و (به نحو غیر مستقیم) با مدیریت وقت کشور (که به هر تقدیر، دیدگاهی، مقابلِ دیدگاهِ او را پذیرفته بودند) هم نوا نبود و از آنجا که نسبت به آینده انقلاب احساس مسئولیت میکرد، اینجا و آنجا از دیدگاه خود دفاع هم میکرد. البته این داستانِ تلخ، منحصر به شیوه برخورد با شهید رستگار نیست، سردار شهید حسن بهمنی و سردار شهید لاجوردی (غیر از لاجوردی مشهور) فرمانده گردان سید الشهدا از تیپ بیست رمضان واز نیروهای فعال سپاه تهران از دیگر چهره هائی هستند که در همان سالها متفاوت اندیشی واصالت ایشان به حاشیه رانده میشود.
البته برخی کوشیدهاند با عبارت «ولایت پذیری» (که متاسفانه در تمامی سالهای بعد از انقلاب به وفور شاهد سوء استعمال آن بودهایم) این ماجرا را به نحوی ختم به خیر کنند. به این ترتیب که بگویند درست است که اینها دیدگاه متفاوتی داشتنداما بالاخره اطاعت از ولی فقیه زمان یعنی حضرت امام را فرو گذار نکردند و شاهد صدق آن هم شهادت آنها است. این سخن را با دخل و تصرفی به ظاهر جزئی اما در واقع مهم و تاثیر گذار، میتوان پذیرفت. بدین معنا که اطاعت یا بهتر بگوئیم پیوند این شهیدان با امام را هم گُترهای و چشم و گوش بسته و نامعقول نفهمیم که اگر پیوند آنها با امام و ولی فقیه زمان اینچنین بود، اساسا «ابراز نظر نمیکردند ومتحمل پیامدهای آن هم نمیشدند. اما صرفنظر از این توضیح، توجیه مزبور از اساس با آنچه نگارنده این سطور مد نظر دارد بیربط است. چون در ولائی بودن این شهیدان و پیوند آنها با امام خمینی، شک و شبههای نداریم. پرسش اصلی و مورد تاکید در نوشته حاضر این است که کدام سازو کارها و کدام فرهنگ سیاسی در بالائیها و پائینیها راه را بر طرح دیدگاههای مختلف برای نیل به اهداف انقلاب میبندد و به سرعت و پشت درهای بسته، تصمیمِ اجماعی! و غیر قابل بحث میگیرد وبه شیوههای مختلف، آن تصمیم، یگانه تصمیم ممکن برای نیل به هدفی خاص قلمداد میشود یا به تصمیم یا سیاستی بشری در حوزههای مختلف سیاست خارجی سیاست اقتصادی و غیرآن، هالهای از تقدس بخشیده میشود و یا چرا» بیگانه «و» بیتفاوت «راحتتر از» خودی متفاوت «تحمل میشوند و همو، ناجوانمردانه در برابر انبوهی از هجمهها کهگاه حسادتها و خرده حسابهای شخصی هم بدان آمیخته میشود رها میشود. به راستی آیا برخی از آنها که متفاوت با شهید رستگار بودند و چون و چرا نمیکردند یا آنها که آنروز ناجوانمردانه یا از سر ناآگاهی انگ مخالفت با امام و ولی فقیه به او میزدند ولائیتر و پایِ کارِ نظام و انقلاب و راه امام بودند یا امثال شهید رستگار که به رغم انتقادات خود، ذرهای هم آب به آسیاب دشمن خارجی و گروهکهائی همچون نهضت آزادی نریخت و همچنان تا نثار جان، در خط امام پایدار ماند و همه مرزبندیهای مکتبی و انقلابی را محفوظ داشت و جهاد مقدس را هم ترک نگفت؟ به نظر میرسد با گذشت زمان بهتر میتوان به این سوال جواب داد و مهمتر به این پرسش که از راه و رسمِ موصوف، بیشتر، سود عائد انقلاب و نظام شد یا ضرر؟
تردیدی نیست که در جریان جنگ با دشمن، «اطاعت» یک عنصر کلیدی است اما اگر این اطاعت، دست کم دربرخی سطوح همراه با تامل و سنجشگری و چون و چرای ِمنضبط نباشد، مفسده زا است.
بُرون دادهایِ راه و رسم ِ موصوف، منحصر به موارد سابق نیست. به عنوان نمونه، ا گرچه بسیار سعی شده که متفاوت بودنِ سردار شهید صیاد شیرازی در چگونگی اداره جنگ ناگفته و نانوشته مانَد یا دست کم تلطیف شود، اما خوشبختانه اینکه او، در پیشبرد دفاع مقدس از سلیقه خاصی برخوردار بوده و به همین جهت از مقطعی منصب خود را ترک میگوید، مورد اذعان قرار گرفته است. صد البته در مورد این شهید نیز» متفاوت بودن «به معنای این نبود که در ثبات قدم و استواری در دفاع از نظام و انقلاب چیزی کم گذارد کما اینکه بعد از پذیرش قطعنامه آنکه در عملیات مرصاد تمام قد در مقابل متجاوزین ایستاد شهید صیاد شیرازی بود تا بدانجا که هزینه ایستادگی خود را، سالها بعد، با شهادت، در تهران دریافت کرد.
مبارزِ اصیلِ قدیمی عزت الله مطهری (یا همان عزت شاهی) هم که از همان سالهای ۶۰-۶۱ به کنج انزوا رفت (یا رانده شد) اما هیچگاه خود را چهره و دست مایه نشریات اپوزیسیون و بیگانگان با راه امام نکرد، در خاطرات خود از دیدگاه متفاوت خود در مورد جنگ سخن گفته است. مسئله این نیست که آیا دیدگاه او در ست بوده است یا نه. اشکال، متوجهِ روش برخورد با کسانی است که اگرچه با جوغالب همراهی نمیکنند اما اگر بیشتر از هجمه کنندگان، حزب اللهی نباشند (که در بسیاری از موارد، هستند) کمتر از آنها حزب اللهی نبوده و نیستند و تقابل قاطع خود را هم با ضد انقلاب و ملحقین به ایشان حفظ میکنند. البته اثباتِ شیء، نفیِ ما عدا نمیکند؛ اثبات گروهی از رزمندگان به معنای نفی گروهی دیگر یا به معنای نفی تفکر و اصالت و آزادگی از دیگران نیست؛ دیگرانی هم بودند که همان ایام اهل تامل و سنجشگری بودند اما به تشخیصی متفاوت از شهیدان مورد بحث رسیدند. علاوه بر اینکه قصد نگارنده این سطور، این نبوده و نیست که در این مجال، به محتوای دیدگاهها بپردازد و مثلا» بگوید که این دیدگاه درست بوده است یا آن دیدگاه؛ به خصوص با توجه به آنکه، بزرگانی که از آنها یاد شد، در همه مواضع، هم نظر نبودهاند. مقصود نگارنده تقبیح یک روش است. آنچه باید مورد نقد و با زنگری قرار گیرد، روشی است که ثمرات نامیمون آن را در گذشته شاهد بودیم ونسبت به بازتولید آن، همچنان میباید احساس خطر کرد.
Sorry. No data so far.