تریبون مستضعفین- حکایت بسیجی جماعت هم حکایت جالبی است. مخصوصا وقتی که چهره آنها در جشنواره فجر به تصویر کشیده شود. جشنوارهای به نام انقلاب اسلامی! انگار که اسم بسیجی همیشههمراه با انقلاب بوده است. از همان آغاز!
انقلاب که پیروز شد شهربانی هم منحل شد. اما نیاز بود که گروهی امور نظارت و امنیت شهرها را به دست گیرند؛ هرچند به طور موقت. انقلاب را مردم پشتیبانی کرده بودند و این بار هم قرعه بدون قرعه کشی به نام آنها افتاد. جوانهای هجده بیست ساله داوطلب شدند برای ساماندهی به این امور. جوانهایی ساده و بیآلایش که پاتوقشان مسجد بود و دانشگاه. محاسنی که به صورت داشتند شاید تنها شاخصی ظاهری بود که میشد آنان را از دیگران تشخیص داد. شبها تا پاسی را بیدار بودند و به رفت و آمدها نظارت و خاطیان را شناسایی میکردند؛ بی توقع و بی منت.
هنوز زیاد از آغاز انقلاب نگذشته بود که جنگ شروع شد. چندماه اول جنگ با اتکا به نیروهای نظامی گذشت اما نه با موفقیت! برای به کارگیری استراتژیک جدید جنگی به نیروهای بیشتری نیاز بود. نیرویی که کم توقع باشد و صبور و از مرگ نترسد. باز هم جای قرعه کشی نبود. بیقرعه نام نیروهای مردمی درآمد. همانهایی که امام به اسم بسیجی میخواندشان. همان جوانهایی که هر روز در کوچه و محلهی خود میدیدیم. یکی درس میخواند. دیگری تازه عقد کرده بود و آن یکی تازه پسرش داماد شده بود. امام که دستور داد هرچه داشتند در شهر گذاشتند و رفتند خط مقدم. آنجا مرگ بود و خون و آتش و جز این از هیچ، خبری نبود.
جنگ که تمام شد از آنانی که رفته بودند تنها نامی بر سر کوچهها و خیابانها ماند. سهم آنان که مانده بودند زخم بود و جراحت و فراموشی و چه زخم زبانها که کاری تر از هر جراحت دیگری بود. حالا چند سالی از انقلاب گذشته بود. هرجا جبههای به راه بود بسیجی در صف مقدم آن سینه سپر کرده بود هرچند نام و نشان او حتی در رسانههای انقلاب ظهور نکرد.
سالهای بعد از جنگ همه به عمران و آبادی گذشت و بار دیگر بسیجی پیشتاز میدان جهاد و آبادانی بود.
درست 10 سال از پایان قطع نامه میگذشت که فتنهای با انگیزه کودتا در کوی دانشگاه به راه افتاد. نیروی انتظامی برای سامانبخشی به اوضاع تلاش بسیار کرد هرچند توفیقی نیافت. رهبر انقلاب بسیجی را به میدان خواند تا به دست او قائله را ختم کند و از آن روز به بعد بود که چفیه، همان یادگار بسیجیها در جنگ، بر شانهی رهبر تکیه زد تا نشانی باشد برای پیوند عمیق ستون انقلاب با نام بسیجیها. حالا چند سالی از انقلاب گذشته بود. هرجا جبههای به راه بود بسیجی در صف مقدم آن سینه سپر کرده بود هرچند نام و نشان او حتی در رسانههای انقلاب ظهور نکرد.
ده سال از بعد ماجرای کوی دانشگاه، بار دیگر فتنهای برای براندازی نظام به راه افتاد. این بار هم بسیجی همان نیروی جان برکفی بود که بی مهابا به میدان آمده بود. باز هم او بود که کتک خورد و زخم برداشت و شهید شد تا دشمن به اهداف خود نرسد و نرسید! حالا چند سالی از انقلاب گذشته بود. هرجا جبههای به راه بود بسیجی در صف مقدم آن سینه سپر کرده بود هرچند نام و نشان او حتی در رسانههای انقلاب ظهور نکرد.
امسال سی سال از جشنواره فجر انقلاب اسلامی میگذرد. جشنوارهای که به بنا گفته مسئولین امر بنا است شکوه سینمای ایران در آن جلوه گر شود. و شاید این شکوه نمادش فیلمی باشد با نام«گشت ارشاد»! که اراذلی را در لباس بسیجی به تصویر کشیده است که خود در بزهکاری و فساد از فاسدترینهای جامعه هیچ کم ندارند و نه به قصد اصلاح که با انگیزههای شخصی با مصادیق فحشا برخوردهای تند و زننده میکنند و از آنجا که اعتقادی به عملکرد خود ندارند مدتی بعد با دختران جوان رابطهای دوستانه برقرار میکنند و حتی یکی از آنان برسر توفیق در ازدواج با دختر دلخواه خود با دوستان دیگرش شرط بندی میکند و جالب این است که شرط را هم در عالم رویا میبرد! اما با این همه فیلم بدون هیچ استدلالی منطقی ادامه پیدا میکند و دو نفر دیگر را در ندامتگاه نشان میدهد که البته به گفته سعید سهیلی این پایان بندی بنا به ملاحظاتی! در دستور کار قرار گرفته است و این ملاحظات چه میتواند باشد جز خط قرمزی که مسئولان امر در ارشاد برای فیلمساز تعیین کردهاند؟!
با این احوال سعید سهیلی با حضور در برنامه پارک ملت از ظرفیت بالای مسئولان برای طرح چنین مسئلهای اظهار خوشحالی کرد و گفت که فکرش را هم نمیکرد که نیروی انتظامی و وزارت ارشاد موضعی منعطف نسبت به نگاه داشته باشند.
اگرچه چندان هم عجیب نیست. هرجا که تندباد حوادث انقلاب، قربانی خواسته است بسیجی مرد میدان بوده و بعد از حادثه نام و یادی از او نمانده است. هرچند در محافلی منصوب به انقلاب و در جشنوارهای به نام فجر!
Sorry. No data so far.