آدمی را در ذهن خود تجسم کنید که از مبارزین فعال و شناخته شده قبل از انقلاب بوده و به دلیل جایگاه مبارزاتی و اطلاعاتش تحت سختترین شکنجهها قرار گرفته است. کسی که بعد از انقلاب به دلیل شناخت بالایش از اعضای منافقین و دانستن زیر و بم آن سازمان، نقش مهمی در شناسایی نفوذیهای منافقین داشته است و در ابتدای پیروزی انقلاب هم در کمیتههای انقلاب فعال بوده است. فکر میکنید چنین شخصی الان کجا باشد؟ مطمئنا هر حدسی بزنید هیچوقت به ذهنتان هم خطور نخواهد کرد که این آدم در یک کارگاه ساده و قدیمی مشغول تولید پاکت نامه باشد و جز چند سال اول انقلاب کلاً کسی سراغش را نگیرد. حتما خواندن سرگذشت این مبارز قدیمی شیرین خواهد بود که کتاب خاطراتش چند روزی است به چاپ بیستم رسیده است.
عزت الله مطهری (شاهی) که به عزت شاهی معروف است از آن جمله مبارزان انقلابی بوده که خواندن شکنجههایی که در کمیته مشترک شده است، مو را بر تن آدم سیخ میکند. اما نشان دادن سفاکی و شقاوت ساواکیها همه حسن این کتاب نیست. نکته مهمی که در این کتاب وجود دارد و در خلال خاطرهها به چشم میخورد، اطلاعات دقیقی است که از سازمانهای مبارز قبل از انقلاب داده میشود. ارتباط عزت شاهی با سازمانهای مبارز بهویژه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و حشر و نشر او با طیفهای مختلفی از مبارزان مخصوصا در دوره زندان موجب شده است تا اطلاعات ناب و دسته اولی در کتاب دیده شود. البته کتابهایی که در قالب خاص تاریخ نگاری به جریانشناسی گروههای مبارزاتی قبل از انقلاب میپردازند، کم نیست اما ویژگی کتاب خاطرات عزت شاهی این است که با روایتی خاطرهگونه و در بستر اتفاقاتی جذاب این اطلاعات را ارئه میکند و همین امر هم موجب خوشخوان شدن کتاب شده است.
عزت شاهی در خاطرات خود پرده از منش و روحیه به اصطلاح مبارزان مارکسیست کنار میزند و با نشان دادن افرادی مثل وحید افراخته که با دو ساعت شکنجه همه چیز را لو داده است، مبارزان راستینی که انقلاب را به ثمر نشاندند، معرفی میکند.
او در جایی از کتاب میگوید: زمانی که مرا روی تخت بسته بودند، مسعود رجوی را هم دستگیر کردند. او این وضع مرا میدید و از دور برای من بوسه میفرستاد. همین طور دکتر علی شریعتی را گاهی میآوردند نزدیک پنجره، آفتاب بدهند. یک بار وقتی مرا دید به من گفت: شما را برای چه دستگیر کرده اند؟ گفتم: اسلحه داشتهام و او برای من دعا کرد.
یا در جایی دیگر میآورد: صفر قهرمانی از افراد چپی بود که توسط رژیم دستگیر و زندانی شده بود. من در زندان با او هم صحبت بودم، بعضی مواقع او گریه میکرد و میگفت، شما صاحب دارید. صاحب شما آقای خمینی است، دین دارید، خدا را دارید، مردم از شما حمایت میکنند، به چپیها خیلی بد و بیراه میگفت، اینکه اینها فکر میکنند، هوشی مینه یا چه گوارا هستند و… با او صحبت میکردم و میگفتم، دیگر از این حرفها گذشته، اگر واقعاً کمونیست نیستی و خدا را قبول داری، اعتقاداتی داری، نماز بخوان. گفت: دوست دارم نماز بخوانم اما از دست این چپیها میترسم که به من بگویند او بریده، نماز میخواند که آزادش بکنند. سپس ادامه داد زمانی که از زندان آزاد شدی، به یاد من باش، چون مرا آزاد نمیکنند.
اگر هنوز هم برای خواندن این کتاب قانع نشدهاید، خوب است به نقل قولی که خود آقای عزت شاهی درباره دیدارشان با رهبر انقلاب داشتهاند، توجه کنید. ایشان میگوید: «مقام معظم رهبری از این کتاب بسیار تقدیر کرده و این کتاب را به شهر تشبیه کردهاند که اکنون از زیر آوار بیرون آمده و مردم متوجه شوند که در اینجا هم شهری بوده.»
نکته دیگری که رهبر انقلاب اسلامی به آن اشاره داشتهاند، رویکرد صادقانه آقای عزت شاهی در بیان خاطراتش بوده است. ایشان در این دیدار تاکید کردهاند که کتابهای زیادی به دست من میرسد اما به دلیل مشغله، وقت مطالعه همه آنها را ندارم. کتابهایی هست که با چاپهای خوبی چاپ شده اما مطلب قابل توجهی ندارد، اما من علاوه بر مطالعه کامل این کتاب بخشهایی از آن را چند مرتبه مطالعه کردهام.»
عزت شاهی در سال ۱۳۵۱ ضمن درگیری و در حالی که پنج تیر به او اصابت کرده بود، دستگیر شده و در بیمارستان شهربانی بستری میشود. ساعاتی بعد وی را تحت شکنجه گرفته و تلاش کردند تا به هر صورت از وی اعتراف بگیرند.
سیزده روز بعد او را در حالی که پنج تیر به وی اصابت کرده و مجروح بوده و هزاران شلاق خورده بود، به زندان کمیته مشترک میبرند و در سلولی زندانی میکنند. وی مینویسد: سلولم آن قدر بوی تعفن میداد که افسر نگهبان وقتی صبحها برای سرکشی به سلول من میآمد، از پنجره کوچکی که آنجا وجود داشت، صحبت میکرد، بینی خود را میگرفت و شروع به فحش دادن میکرد (ص ۱۲۳)
میگوید: هنگام بازجویی، مأمورینی که میآمدند، مرا مثل بادمجان روی زمین میکشیدند. موقع بالا بردن از پلهها سرم به پله میخورد و دور سرم همه ورم کرده بود. در سالن، بازجوها بالای سرم میآمدند. یکی آتش سیگار میانداخت. دیگری تف میکرد و آن دیگری آب دماغ حوالهام میکرد. لباس هم که نداشتم، لخت بودم. یکی میآمد پای مرا از وسط باز میکرد و همه جایم پیدا بود. یکی میگفت: چریک چطوری؟ دیگری میگفت: چروک چطوری؟ مرا که لباسی بر تن نداشتم بر روی زمین سرد مینشاندند و هرچه التماس میکردم که یک تکه کاغذ و یا مقوایی به من بدهید بیفایده بود… مدت ۵ ماه در سلول انفرادی و یک ماه هم در بند شماره ۳ زندانی بودم و در این مدت یک بار هم اجازه حمام رفتن به من ندادند. (ص ۱۲۴ – ۱۲۵)
در آخر بد نیست یکی دو نمونه از شکنجههایی که این مبارز انقلابی شده است را بخوانید، البته مطمئن باشید که این دو خاطره در برابر آنچه در کتاب آمده خیلی هم شکنجه به حساب نمیآید!
آن یکی دو نمونه این است: یکی دیگر از شکنجههای آنها این بود که سوزن ته گردی را درون انگشت متهمین میکردند، یعنی نصف آن داخل انگشت و نصف دیگر بیرون بود. سپس با فندک سر سوزنها را داغ میکردند که بر اثر آن قسمتی هم که در داخل انگشت قرار داشت باعث سوزش شدید و حتی عفونت انگشتها میشد.
گونه دیگری نیز برای شکنجه وجود داشت. در اتاق شکنجه یک تخت بود از نوع تختهایی که توری فلزی داشت. مرا روی آن انداختند و دستها را به طرفین تخت دستبند زدند و پاها را هم با پابند قفل کردند. چشمهایم را هم بستند و توی گوشم را هم پنبه کردند. تمام بدنم زخمی، چرکی و متورم بود. زخمهای بدنم چرکی و مشمئز کننده بود. مرا به شکل یک مترسک درآورده بودند… هر کس را که برای اولین بار میگرفتند و برای بازجویی میآوردند اگر کمی مقاومت میکرد او را به کنار این تخت میآوردند و مرا نشانش میدادند و میگفتند اگر میخواهی به این صورت در نیایی حرفهایت را بزن (ص ۱۶۴ ).
کتاب خاطرات عزت شاهی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و تدوین آن به عهده محسن کاظمی بوده است.
Sorry. No data so far.