شنبه 14 آوریل 12 | 16:23

سمیه کردستان که بود؟

بیش از ۱۴۰۰ سال بعد، سمیه دیگری پرچم دفاع از اسلام را بلند کرد؛ ‌ آن هم در خطه کردستان که هنوز هم نام و یادش در ذهن مردمان سرزمین‌اش جاودانه و زنده است.


او دختر ۱۶ ساله‌ای بود که ۱۱ ماه توسط ضدانقلاب شکنجه شد؛ موهای سرش را تراشیده و ناخن دست و پایش را کشیدند تا به امام خمینی (ره) توهین کند اما او شهادت را به زندگی با ذلت ترجیح داد.

تاریخ تکرار می‌شود؛ روزگاری می‌رفت که زمین و آسمان از جهالت خسته شود؛ پیامبر اکرم (ص) ظهور کرد و بت‌ها را بیرون راند و از دل‌های غبارگرفته زدود. تمام غبار‌ها را از دل‌ سمیه همسر یاسر و مادر عمار ربود و همین زدودن‌ غبار دل‌ها، ابوجهل‌ها را بر آن داشت تا سمیه را زیر بار سنگین شکنجه‌ها قرار دهد تا به اسلام توهین کند؛ او زیر بار شکنجه‌ها به شهادت رسید به جرم گرویدنش به دین مبین اسلام و ایمان آوردن به پیامبر اکرم (ص).

بیش از ۱۴۰۰ سال بعد، سمیه دیگری پرچم دفاع از اسلام را بلند کرد؛ ‌ آن هم در خطه کردستان که هنوز هم نام و یادش در ذهن مردمان سرزمین‌اش جاودانه و زنده است.

نام سمیه شهید ایران «ناهید فاتحی‌کرجو» است، پدرش پرسنل ژاندارمری بود و مادرش خانه‌دار. او از کودکی هم قلب مهربانی داشت، اغلب لباس‌ها و وسایلش را به دیگران هدیه می‌کرد. از دوره نوجوانی با گروه‌های مبارز مسلمان همکاری نزدیک داشت و دیگر همسالانش را نسبت به ظلم و ستم رژیم پهلوی آگاه می‌کرد. بعد از درخشیدن نوری از قلب زمین، این نوجوان ۱۳ ساله، از یاران روح‌الله شد.

 جلوی تلویزیون ایستاد و با امام درددل کرد

«محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژیم شاه شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت و با دیدن عکس و پوس‌تر شهدا منقلب می‌شد.

به امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشت. روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام (ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت «بابا این آقای خمینی است». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام.

 ناهید، خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند

مریم فاتحی کرجو خواهر این شهیده ادامه می‌دهد: ناهید به قرآن علاقه زیادی داشت. در ماه مبارک رمضان حتماً در کلاس قرآن شرکت می‌کرد و قرآن را ختم می‌کرد. خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی می‌خواند و ما از خواندن او لذت می‌بردیم.

ایستادگی سمیه کردستان در مقابل ساواک

یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آن‌ها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتند.

آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد.

نفوذ یک کومله در زندگی سمیه کردستان

لیلا فاتحی‌کرجو خواهر شهیده می‌گوید: ناهید ۱۵ ساله بود که خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعیت خوبی داشت و اصرار زیادی به این ازدواج داشت. ناهید هم راضی نبود. فاصله سنی زیادی با آن مرد داشت و می‌گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسیده‌ام». مراسم نامزدی مختصری برگزار شد. کم کم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد.

بعضی وقت‌ها رفتار مشکوکی از خود نشان می‌داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت‌های ضدانقلابی‌اش و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند. ما آن وقت بود که فهمیدیم از اعضای کومله بوده است و بعد از محاکمه اعدام شد. ناهید اصلاً او را دوست نداشت و نمی‌خواست چیزی از او بداند. ناهید را برای بازجویی هم برده بودند. اما چون چیزی نمی‌دانست بعد از مدتی او را آزاد کردند.

بعد از قضیه نامزدی‌اش، تمام فکر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خیلی به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و کنایه‌های مردم را می‌شنید و تو دلش می‌ریخت و دم نمی‌زد. در واقع فشار مضاعفی را تحمل می‌کرد. از یک طرف مردم می‌گفتند «او جاسوس کومله است چون نامزدش کومله بوده»، از طرف دیگر می‌گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختی‌هایی که متحمل شده بود، معمولا هر جا می‌رفت، من همراه او بودم.

 زمستانی که کومله ناهید را به اسارت گرفت

لیلا فاتحی‌ کرجو ادامه می‌دهد: روز دوشنبه بود؛ در روزهای سرد دی‌ ماه ۱۳۶۰ ناهید بیمار شد به طوری که باید دکتر می‌رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن کارم، پیش او بروم. درمانگاه در میدان آزادی سنندج بود. نیم ساعت بعد کارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم. خبری از ناهید نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود که اتفاقی نیفتاده است. با اطمینان از پاکدامنی دخترش می‌گفت «حتماً کاری داشته است، رفته دنبال کارش، هر کجا باشد برمی‌گردد؛ دختر سر به هوا و بی‌فکری نیست».

مادر به من هم دلداری می‌داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه کسانی که او را می‌شناختند پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی‌ها، مغازه‌دار‌ها و… پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دور کرده بودند، دیده‌اند که سوار می‌نی‌بوس شده است». مادرم، راننده می‌نی‌بوس را که آن‌ها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت که «آن‌ها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است».

جست‌وجوی مادر برای پیدا کردن ناهید و نامه‌های تهدید‌آمیز کومله

لیلا فاتحی‌کرجو می‌گوید: مادرم، با کرایه‌ قاطر یا با پای پیاده، روستاهای اطراف را گشت، اما او را پیدا نکرد. پس از ربوده شدن ناهید، مرتب نامه‌های تهدید کننده به خانه ما می‌انداختند، زنگ خانه را می‌زدند و فرار می‌کردند. در آن نامه‌ها، خانواده‌ را تهدید کرده بودند که اگر با نیروهای سپاه و پیشمرگان کرد همکاری کنید، بقیه فرزندانتان را می‌دزدیم یا اینکه می‌نوشتند شبانه به خانه‌تان حمله می‌کنیم و فرزندان را جلوی چشم مادرشان خواهیم کشت. زمان سختی بود. بچه‌ها سن زیادی نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگرانی در خانه حاکم بود. مادرم همه جا را می‌گشت تا خبری از ناهید بگیرد.

سیده زینب مادر شهیده «ناهید فاتحی‌کرجو» در زمستان سخت و سرد کردستان به همه جا سر می‌کشید، گاهی بعضی از فرصت طلبان از او مبالغ زیادی پول می‌گرفتند تا آدرس یا خبری از ناهید به او بدهند و آدرس قلابی می‌دادند. خیلی او و خانواده‌اش را اذیت می‌کردند. او تمام شهرهای کردستان را به دنبال ناهید گشت، اما اثری از او پیدا نکرد. سقز، بوکان، دیواندره، مریوان، آبادی‌های اطراف شهرهای مختلف،… هر کجا که می‌گفتند کومله مقر دارد، می‌رفت. نیروهای پاسدار هم از اسارت ناهید خبر داشتند و آن‌ها هم به دنبال ناهید و دیگر اسرا می‌گشتند.

کومله‌ها موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند

شهلا فاتحی کرجو خواهر شهیده اضافه می‌کند: خبر به ما رسید که کومله‌ها، موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام (ره) قرار داده بودند اما ناهید استقامت کرده و در برابر این خواسته آن‌ها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود.

مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرأت دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه‌ این دختر اعتراض کرده بودند. بعد از مدتی به آن‌ها گفته شد، او را آزاد کرده‌اند.

 و اما زنده به گور کردن سمیه کردستان توسط ضدانقلاب

ناهید فقط ۱۶سال داشت؛ او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجه‌های بسیار او را در آذر ماه ۱۳۶۱ زنده به گور کردند و پیکر مطهر این شهیده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.