بهزاد حلال خور- افرادی در حوزههای گوناگون در تاریخ ایران درخشیدهاند، «صادق هدایت» در حوزهٔ ادبیات درخششی منحصر به فرد داشته است. کتابهای او توانستهاند اکنون بعد از ۶۰ سال از خودکشی او همچنان در زمرهٔ کتابهایی قرار گیرند که مورد علاقه و پسند طبع جوان ایرانی قرار گرفته است. اما خاص بودن آثار هدایت که خود ریشه در خاص بودن شخصیت و اندیشهٔ این نویسندهٔ توانمند ایرانی دارد، جای بحث و کنکاش بسیار دارد که در ادامهٔ این مطلب به آن توجه خواهد شد.
خاص بودن آثار هدایت در میان جامعهٔ ادبی ایران نیز طیف رنگارنگی از واکنشها را در برداشته و از تشویق و تمجیدهای بسیار غیرمنطقی تا تکفیر و طردهای غیرعقلانی را در برمیگیرد با این وجود در این نوشتار تلاش میشود که آثار صادق هدایت را در غالبهای اندیشهای خاص مورد بررسی قرار دهیم و از تشویق و طرد کردن افراطی خودداری کنیم. از این رو هدف این متن تحلیل اندیشهای آثار او به عنوان یکی از شناخته شدهترین شخصیتهای ادبی ایران میباشد.
پیش زمینهٔ خانوادگی
«صادق هدایت» در سال ۱۲۸۰ه. ش. در یک خانوادهٔ اشرافی رو به زوال که اعضای آن در هر دو رژیم «قاجار» و «پهلوی» صاحب مناصب بالای سیاسی، نظامی و قضایی بودهاند، به دنیا آمد. جدش، «رضا قلی خان هدایت طبرستانی» ملقب به «الله باشی»، از رجال صاحب نام دورهٔ قاجار و صاحب تألیفات بسیار زیادی بوده است. او در دربار «محمد شاه» و «ناصرالدین شاه»، صاحب جایگاه بود و از همین راه به ریاست مدرسهٔ «دارالفنون» رسید. گفته میشود که الله باشی نسبت به روحانیون و مجتهدان عناد داشته و به همین دلیل در یکی از کتابهای خود دخالت مجتهدان در جنگ با روس را مورد نکوهش قرار داده است و گناه شکست در آن جنگ را به گردن جامعهٔ دینی انداخته است. [۱]
پدر بزرگ او هم از تجربیات فرهنگی خالی نبود و صاحب مناصبی چون ریاست مدرسهٔ دارالفنون و وزیر علوم، رییس معارف استان فارس، حاکم مراغه، رییس شرکت شیلات، مدیر کل ثبت اسناد و املاک و رییس الوزرا در رژیم قاجار بود. پدر او هم صاحب مناصب مختلفی نظیر مشاور وزرا، نخست وزیران و مدیران کل ادارات و سازمانهای بزرگ بوده است. [۲]
با توضیحاتی که از خانوادهٔ هدایت ذکر شد، ۲ عامل اصلی در این مورد به چشم میخورد. اولین مسئلهٔ بسیار مهم، پس زمینهٔ اشرافیت و بزرگی در عرصهٔ اجتماعی میباشد که به وضوح بر جهتگیرهای هدایت در آثارش به چشم میخورد چرا که اشرافیت همواره با یک نگاه رسمی و چارچوبمند با وقایع، حوادث و در مجموع زندگی برخورد میکند و این همان چیزی است که هدایت از آن در آثارش فرار میکند.
توجه هدایت به غیررسمی بودن در داستانهایش به میزان زیادی بر میگردد به فرار هدایت از این رسمیت، اشرافیت و به اصطلاح پس زمینهٔ زندگی خانوادگیاش. دومین عاملی که در زندگی ادبی و حتی خصوصی هدایت به چشم میخورد، سطح علم و سواد در خانوادهٔ اوست. افراد خانوادهٔ هدایت به صورت سنتی از علم و سواد بهرمند بودند از این رو این موضوع نیز بر جهتگیریهای صادق در داستانهایش، در آینده تأثیرگذار بوده است.
هدایت در ۶ سالگی به دبستان «علمیه» فرستاده شد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ دارالفنون رفت. گفته میشود که این دوره را به سبب بیماری چشم ترک کرد و به مدرسهٔ فرانسوی «سن لویی» که توسط هیئتهای «تبشیری مسیحی» اداره میشد، رفت. در این مدرسه درسها هم به زبان فرانسه و هم به زبان فارسی گفته میشد و در نهایت بعد از اتمام درس در مدرسه نیز با مشکلات فراوان توانست دیپلم متوسطه را در سن ۲۴ سالگی اخذ نماید. تاریخ اخذ دیپلم ۱۳۰۴ میباشد که بلافاصله بعد از آن و در سال ۱۳۰۵ با نخستین گروه اعزامی به بلژیک اعزام شد و به تحصیل در مدرسهٔ «شهر گان» مشغول شد. [۳]
در این مرحله از زندگی، هدایت موفق به اتمام تحصیلات خود نشد، از این رو با تغییر رشته به فرانسه مهاجرت کرد و رشتهٔ ادبیات فرانسه را مورد مطالعه قرار داد و در ۱۳۰۹ بعد از اینکه در رشتهٔ دوم خود نیز موفق نبود، به تهران برگشت کارمند بانک ملی شد و در سال ۱۳۱۱ استعفا داد و بعد از چند مرحله تغییر شغل به بمبئی سفر کرد. [۴]
در این مرحله از زندگی هدایت، نکتهٔ قابل بررسی، ویژگی شخصیتی او میباشد. هدایت به عنوان فردی که به کانونهای قدرت در ایران وصل بوده است بعد از چند مرحله تغییر رشته و با وضعیت بسیار بد، تحصیلات خود را ادامه داده است. به نظر میرسد که رفتن او به غرب و دیدن غرب مانند تمام آنچه او قبل از آن داشته است به مثابه تفریح بوده است، تفریحی که به پشتوانهٔ وضعیت و نفوذ خانوادگی او برایش فراهم گردیده است. عدم اتمام درس در غرب به عنوان مکانی که در آنجایی برای تفریح امثال هدایت وجود ندارد به نوعی نماینگر این ویژگی خاص شخصیتی هدایت میباشد.
او خود و با زبان خود در مورد سفرش به غرب گفته است که در آنجا اصلاً قصد تحصیل آکادمیک را نداشته که فقط به دنبال تفریح و دیدن فرنگ بوده است. شخصیت او همچنان بعد از بازگشت از غرب از طرف خانواده حمایت میشده است و همین امر موجب شد که به راحتی مشاغلی را که بسیاری از مردم آن روز ایران به شدت به آن نیاز داشتند را به دست بیاورد و ترک کند. ویژگیهای شخصیتی خاص هدایت وقتی بیش از پیش قابل درک میشود که «شریعتی» او را محصول رفاه میداند و آن را این گونه بیان میکند: «دلهرهٔ فلسفی هدایت ناشی از رفاه است. رفاه یک پوچی است. پوچی معنا ندارد. زندگیاش هدف و معنا ندارد. کسی که رفاه دارد برخوردار از واقعیتی است که خود در انجام آن سهمی ندارد.»
بعد از تمام این مسائل به «بمبی» رفت و بعد از یک سال اقامت در هند دوباره به استخدام بانک ملی درآمد و در سال ۱۳۲۴ به واسطهٔ رفاقت با بعضی از اعضای حزب «توده» و با استعفا از بانک ملی به «تاشکند» رفت و در نهایت بعد از مدتی در سال ۱۳۲۹ به پاریس سفر کرد و بعد از ۴ ماه اقامت در این شهر، دست به خودکشی زد. در ۲۷ فروردین همان سال جسدش بدون رعایت تشریفات در گورستان مسیحیان شهر «پرلانشز» به خاک سپرده شد. [۵] در مورد این موضوع نیز میتوان خودکشی دوم صادق هدایت را که منجر به مرگ او شد به وضعیت فکری اروپا و به خصوص فرانسه نسبت داد.
درست در همان زمانی که صادق هدایت خودکشی دوم خود را انجام داد. به این عمل به عنوان یک تفکر پیشرو در اروپای مرکزی نگاه میشد و جالب آن است که از آن نه به عنوان پایان زندگی که به عنوان آخرین برگ ترقی انسانها نگاه میکردند. این نظر البته حتی در سطح عوام در فرانسه نیز مطرح نبود ولی در سطح لابیهای روشنفکری فرانسه مورد بحث بوده است.
این وضعیت روانی برای هر فردی با شخصیت صادق هدایت دقیقاً همان چه را که ایجاد شد قابل پیشبینی میکرد. از این رو در این خصوص مسئلهٔ افسردگی و خودکشی ناشی از آن رد میشود چرا که آخرین نامهٔ او به برادرش حاکی از شادی فراوان او در فرانسه بود و درست فردای آن روز خودکشی کرد. این شواهد نشان میدهد که نوع خودکشی او نظیر آنچه که در فرانسه رخ میداد، بوده است.
ناسیونالیسم و صادق هدایت
ناسیونالیسم پدیدهای جدید میباشد که ریشه در قرارداد «وستفالیا» دارد. این واژه تعاریف بسیار متعددی دارد که یکی از کاملترین آنها عبارت است از وفاداری و ایثار به ملت، به ویژه طرز تلقی احساس یا اعتقاد به آگاهی ملی، «هویت ملی»، ستایش یک ملت به عنوان ملتی برتر از ملتهای دیگر و تأکید بر وفاداری به تعالی فرهنگ و علایق ملی مانند استقلال سیاسی یک ملت در برابر دشمنی و ضدیت با سرزمینهای تابع یا ملتهای دیگر و گروههای فوق ملی و جهان وطنی. [۶]
با توجه به تعریفی که از ناسیونالیسم ارائه شد، یک فرد ناسیونالیست میباید این ویژگیهای بنیادین را در خود گردآوری نماید.
به عقیدهٔ بسیاری از نویسندگان، صادق هدایت از دیدگاههای ناسیونالیستی از نوشتههای ادبی خود بهره برده است و به نظر بسیاری دیگر او فاقد این جنبه بوده است؛ از این رو به بررسی این موضوع میپردازیم. دورانی که صادق هدایت به بلوغ فکری و جسمی رسید همزمان شد با روی کار آمدن رضاخان و شبه روشنفکران وابسته به او. در این مرحله از زندگی هدایت او موجودی فاقد اراده از خود محسوب میشد و غرق در فرهنگ غالب روشنفکری آن دوره شد، چنان که برخی از آثار او که در دورهٔ مدنظر نگاشته شدهاند، مظاهر ناسیونالیسم افراطی را به وضوح در خود داشتهاند.
در این خصوص حتی مسافرت او به هند را برای آموختن زبان پارسی پهلوی عنوان کردهاند. او در نمایش نامهٔ «پروین دختر ساسان» قهرمان داستان را یک زرتشتی معرفی میکند و از آنجا که ناسیونالیسم با غیریت سازی همراه میباشد، او اسلام را به عنوان سمبل اعراب در ایران معرفی مینماید و به یک مسلمان میگوید: «شما خود را دانشمند میدانید، لیکن از خداشناسی بو نبردهاید مردمان تازه به دوران رسیده چشم دل گرسنه، چگونه از کیش خودمان جلوی ما گفتوگو میکنید… خدایی که شما میپرستید خدای جنگ و کشتار است… روش و رفتار شما روی شکنجه و پستی است.»
از جای دیگر و در نمایش نامهٔ «مازیار» این گونه مینویسد: «این عربهای دزد گردنهگیر تازه به پول و زور رسیدهاند و میخواهند رنگ و روی عدل و داد را به خود نشان بدهند و بدتر از همه، ایرانیها برای افکار پست آنها فلسفه میبافند و بر ضد خودمان علو میکنند.» هدایت با دادن نمایندگی داستانهای خود به ایرانیان اصیل هر چند نقدی صحیح به رفتار اعراب در قبال ایران در بدو ورود به ایران میزند ولی افراط در این خصوص و جمع کردن اسلام با اعراب و نوشتن رفتارهای اعراب به پای اسلام مانع از رساندن درست مفهوم ناسیونالیسم توسط او میشود. در این خصوص او تا حدی در ناسیونالیسم خود افراطی میشود که حتی زبان عربی را حرامزاده میداند و عنوان میکند که در سفر به عتبات خداوند شما را از شرّ اعراب محفوظ نگه دارد. [۷]
در این خصوص «همایون کاتوزیان» نسبت به ناسیونالیسم افراطی او در دههٔ ۱۳۲۰ در کتاب «صادق هدایت از افسانه تا واقعیت» عنوان میکند: «در این دوران تغییر اساسی ناسیونالیسم رمانتیک رخ نداد ولی ظواهر امر بسیار متفاوت از قبل شد تغییر بنیادی در ظواهر یعنی در نحوهٔ بیان افکار و تصورات پدید آمده بر صورت و محتوای ادبیات تأثیر مستقیم گذاشته بود. مثلاً حمله به اسلام ادامه یافت و این بار بیشتر در قالب افکار و برنامههای مترقی همچنین فرنگی مآبی هم تبدیل به آرزو و احساس قویتر از گذشته شد.» [۸]
همان طور که گفته شد، ناسیونالیسم یک بعدش توجه به ارزشهای ملی و پر رنگ کردن آن در جریان تاریخی یک ملت در مقابل سایر ملتها میباشد و بعد دیگرش دلبستگی به ارزشهایی است که توسط یک فرد ناسیونالیست مورد بزرگ نمایی واقع میشود. ولی هدایت بعد اول آن هم در مقابل اعراب داشت در حالی که در مقابل اروپاییان و غرب حالتی شبیه تسلیم فرهنگی و سرسپردگی ارزشی را از خود به نمایش میگذارد.
در این خصوص نشانههایی از شیفتگی او را نسبت به اروپا به خصوص پاریس در قالب نفرت از خاک ایران، نفرت از زن ایرانی در عین شیفتگی به زن غربی و همچنین نفرت از آداب و رسوم، موسیقی ایرانی در برابر همانند ملی خارجیاش به نمایش گذارده است. برای مثال او در ولنگاری از دید چند روشنفکری که اطراف تهران قدم میزنند عنوان میدارد: «این فشم با چند تا درخت کوفتی و یک رود کم آب این همه آب و تاب ندارد.»
در نامهٔ دیگر به «تقی رضوی» در پاریس مینویسد: «باری، ایران و مافیها را زود فراموش کردید. حق هم دارید تا میتوانید این خواب خوفناک، این کابوس جانگداز را به یاد نیاورید.» همین طور قبل از خارج شدنش برای اولین بار در خرمشهر میگوید: «باری تا موقعی که از خرمشهر وارد کشتی شدم، خارج شدن از آن گندستان را امری محال تصور میکردم در فیلمی مشغول بازی هستم.» [۹]
جملات بسیار زیادی نیز در مورد تنفر از فرهنگ عمومی مملکت و آداب و رسوم، ارزشها و حتی غذای ایرانی قابل ذکر است که به سبب محدودیت بحث از آن خوداری میکنیم. ولی با توجه به تعریفی که از ناسیونالیسم ذکر شد، میتوان لااقل تنها در این مورد که اعمال هدایت و آثار او دال بر ناسیونالیست نبودن او هست، اطمینان داشت.
شاید هدایت با توجه به جوّ ابتدایی دوران رضاخان گرایشهای وطن پرستانهٔ غیر ارادی از خود نشان داده است و بعدها که از ایران خارج شد و تمدن غرب را دید، به دلیل ضعف شخصیتیاش وابستگیهای خود به سرزمین مادری را کاملاً از یاد برد و حتی از آن چیزی که دورانی آن قدر تبلیغش را میکرده، متنفر شده است. با شواهدی که از دورهٔ زندگی صادق هدایت ذکر شد، میتوان ایدهٔ ناسیونالیست بودن او را رد کرد. یکی از دلایل وابستگی هدایت به فرهنگ اروپا را میتوان به مدرسهای که او در نوجوانی در آن تحصیل مینمود، نسبت داد. او در یک مدرسهٔ فرانسوی تحصیل مینمود؛ از این رو بعدها به سرزمین مادری فرهنگ حاکم بر آن مدرسه برگشت و احساس تنفر از ایران را در آثار خود بروز داد.
در واقع گرایش هدایت به بعد انترناسیونالیست اندیشهای است که در یک سطح دیگر میتواند به دوستی او با برخی از اعضای حزب توده بازگردد. افرادی مانند: «بزرگ علوی، عبدالحسین نویش و تقی رضوی» کسانی که در آن زمان به خاطر افکار دموکراتیک مدرن و مردم پسند و حضور افراد خوشنام، یک جریان مترقی محسوب میشدند.
این دوستی و اندیشههای جهان وطنی تودهایها در قالب جامعهٔ پرولتاریای جهانی، صادق هدایت را از ناسیونالیسم افراطی در جوانی به جهان وطن گرایی سوق داد؛ برای مثال هدایت در داستان «میهن پسند» به طور واضح و پر رنگی به میهن پرستی و شرایط سیاسی آن روز حاکم بر کشور حمله کرد و به نوعی خوش بینی او نسبت به شورویها را به نمایش گذارد. [۱۰] در واقع همان طور که در قبل ذکر شد، هدایت به دلیل شخصیت سیال، منزوی و ناپایدار خود در هر دوره از زندگیاش با جریانهایی که او را احاطه کرده بودند، همراه شد؛ از این رو تکیهگاه اندیشهای ناسیونالیسم برای درک آثار هدایت مفید به فایده و مؤثر نیست.
صادق هدایت از سکولاریسم، لاییسیته تا دین ستیزی
واژهٔ سکولاریسم در ادبیات سیاسی به دیانت زدایی، دنیوی کردن، دنیوی شدن و عرفی شدن در بسیاری موارد نیز به جداسازی دین از دنیا، جدا نگاری دین و دنیا تعبیر میشود. چنانچه در ادبیات مربوط به سکولاریسم میآید، پدیدهٔ عرفی شدن نوعاً به دو فرآیند مرتبط به هم اطلاق میشود. اول عرفی شدن به معنای عبور از ساخت قدسی به ساخت دنیایی و این جهانی و دوم مبیّن جدایی ساختار نظام سیاسی از کلیسا به عنوان نهاد دین است. لاییسیته نیز مانند مفهوم قبل، دلالت بر جدایی کامل دین از اعمال قدرت در دولت و جامعه میکند. با تفاسیر ذکر شده میتوان به سادهترین بیان اعلام کرد که لاییسیته به معنای جدایی دین از سیاست میباشد. [۱۰]
مفهوم دین ستیزی سطح دیگری از تعامل میان دین و امور دنیوی را در نظر میگیرد، در واقع دین ستیزی به معنای طرد دین و تمام ارزشهای دینی در جامعه میباشد. در این مورد فراتر از جدا کردن حوزهٔ دین و دنیا به تبلیغات سوء نسبت به دین و تمام نشانههای آن پرداخته میشود. پس دین ستیزی مرحلهای فراتر از سکولاریسم و لاییسم است. در مورد صادق هدایت میتوان گفت که او فردی دین ستیز است چرا که نه تنها به دنبال دنیایی شدن جهان خود نبود بلکه در اکثر آثار او دین ستیزی به وضوح مشاهده میشود.
جالب اینکه برخی از رگههای دیگر اندیشهای در آثار صادق هدایت ضعیف و قوی میشوند ولی دین ستیزی در یک دوره در سایهٔ ناسیونالیسم در آثار او به چشم میخورد و در دورهای دیگر در سایهٔ غربی شدن و انترناسیونالیسم، در واقع این تفکر و گرایش دین ستیزی در آثار او همواره از قوت منحصر به فردی برخوردار بوده است. در ادامه به بررسی رگههای اندیشهای این تفکر او میپردازیم.
اهانت به مقدسات اسلامی: هدایت به اسلام به عنوان دین اصلی ایران به شدت حمله کرده است و تقریباً در تمامی سطوح و با تمام قدرت را مورد هجوم قرار داده است. در «توپ مرواری» که تماماً به قلم صادق هدایت میباشد، ادعا نمود که کتاب قرآن برخاسته از ذهن رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) هست و ربطی به خداوند ندارد. او این مسئله را به این صورت مطرح کرده است: «مگر پیغمبرشان رسول اکرم قبل از تحریف قرآن به دست عثمان رضی الله عنه نفرموده. کلمهٔ نفرموده اشاره به این دارد که پیامبر اینها را گفته است و از طرف خود نیز گفته است.» [۱۱]
در جای دیگر از قول پادشاه اندلس در قرن پانزدهم میلادی پا را از تمام مسائل ذکر شده فراتر گذاشته و اسلام را دینی ساخته و پرداختهٔ یهودیان معرفی کرده است که قصد برانداختن تمدنهای باستانی دیگر نظیر ایران و روم را دارند. [۱۲] در این خصوص میگوید: «عرب پستتر از آن بود که این فضولیها را بکند و این فتنه را جاسوسان یهودی را ه انداختند و با دست خودشان درست کردند برای اینکه تمدن ایران و روم را براندازند و به مقصودشان هم رسیدند مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد و خود موسی ازش ترسید، این اژدهای هفت سر هم دارد دنیا را میبلعد و دیگر بس» [۱۳]
همین طور ادوات اسلام مورد تمسخر قرار میگیرد. «اقلاً بدین وسیله ثروتمندان را به لی لی کردن دور حجرالاسود و انداختن هفت ریگ وادار کنند و به ریش حنا بستهٔ آنها بخندند.» در جایی توهین او به اسلام تا حدی تند و فراتر از شئون انسانی تبدیل میشود که قابل ذکر نیست ولی برای روشن شدن عمق دین ستیزی او ذکر این دیدگاه او در مورد اسلام خالی از لطف نیست: «تمام فلسفهٔ اسلام روی نجاسات بنا شده است اگر پایین تنه را از آن بگیرید، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنا و پر طمطراق برای اعمال مردم بسازند و تحویل بدهند.» [۱۴] (*)
پینوشتها:
۱. محمدرضا سرشار، حقیقت بوف کور، تهران، کانون اندیشهٔ جوان، ص ۱۵.
۲. محمدرضا سرشار، راز شهرت، تهران، کانون اندیشهٔ جوان، ص ۲۹.
۳. محمدرضا سرشار، حقیقت بوف کور، ص ۱۸.
۴. آشنایی با صادق هدایت: فرزانه م. ف، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۷۲- ص ۹۲.
۵. حقیقت بوف کور، ص ۲۳.
۶. Political science dictionary.
۷. راز شهرت، صص ۵-۸۰.
۸. محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ص ۲۰.
۹. خودکشی صادق هدایت، ص ۲۹۴.
۱۰. سیاوش جعفری، صادق هدایت، نویسندهای متفاوت و کوششی ناکام برای خویشتن یابی فردی و هویت یابی ملی، فصل نامهٔ مطالعات ملی، سال پنجم، ۱۳۸۳، صص ۱۰- ۱۱۵.
۱۱. علی رضا شجاعی زند، عرفی شدن در تجربهٔ مسیحی و اسلامی، نشر مرکز بازشناسی اسلام و ایران، تهران ۱۳۸۱، صص ۵- ۵۵.
۱۲. صادق هدایت، توپ مرواری، ص ۱۶.
۱۳. سرشار، راز شهرت، ص ۷۱.
۱۴. توپ مرواری، ص ۱۹.
Sorry. No data so far.