تریبون مستضعفین- «ویتکنگ» نام مستعاری بود که به اعضای مبارز جبهه آزادی بخش ملی داده بودند، نامی که مخفف «ویتنامی کمونیست» بود. گروهی که علیه ویتنام جنوبی و نیروهای آمریکایی عملیات پارتیزانی میکردند، چشم بادامیهای کوچک جثه با آن کلاههای حصیری که اغلب روزها در مزارع کشاورزی میکردند و شبها عملیات، در جنگل خوب مانور میدادند، همه جا را بلد بودند و تونلهایی داشتند که موقع فرار از دست آمریکاییها راهش را پیدا میکردند، تونلهایی تنگ و باریک خیلی تند و نیمخیز از این تونلها فرار میکردند و جای دیگری سر در میآوردند. شیوهی مبارزهی ویتکنگها، سربازان آمریکایی را به ستوده آورده بود.
این مردان و زنان میتوانستند لابهلای علفها پنهان شوند و تله کار بگذارند. آمریکاییها نمیتوانستند آنها را از مردم عادی تشخیص دهند، یکی از راهای حملهویت کنگها، کمین بود. کمینشان شکلهای مختلفی داشت، یکی «کمینمین» بود که نیروهای مخفی به محض دیدن دشمن، آن را منفجر میکردند. کمین «دلماغ خونین» را گروههای کوچک استفاده میکردند، گروههایی که تعدادشان در برابر نیروهای دشمن خیلی کم و میخواستند حملهی دشمن را عقب بیندازند. دو طرف مسیر دشمن، تله و مین کار میگذاشتند طوری که دشمن وقتی به تله میافتاد، نمیدانست به چپ یا راستش شلیک کند.
ویت کنگها هم با پوشی که از کمین داشتند، تلفات کمتری میدادند و خیلی زود به یک منطقهی دیگر فرار میکردند.
کمینهایی با آرایش حرف ال، تی، وی یا خلاقیتهای دیگری که تجربه میکردند برای این بود که بیشترین تلفات آسیب را ببینند و سریع بتوانند فرار کنند. میتوانستند از اشتباهاتشان، چیزهای تازهای یاد بگیرند و خودشان را با شرایط جدید تطبیق بدهند.
سلاحهای پیشرفتهی ویتکنگها یا از چین و روسیه آمده بود یا موقع حمله به آمریکاییها غنیمت گرفته بودند. خودشان تلههایی درست میکردند که کشنده بود، مثل «چالهی پونجی».
بامبوهای تیز شده را دنبال هم در زمین کار میگذاشتند و رویش را با خاک و خاشاک میپوشاندند. روی هر بامبو، یک گلولهی آمادهی شلیک میگذاشتند طوری که با قدم گذاشتن روی بامبو ، منفجر میشد.
سیستم اطلاعاتی کمونیستها هم قویتر بود، طوری عمل میکردند که حتی وقتی هم شناسایی میشدند، کمتر گیر میافتادند. یکی از افسران ویت کنگ وقتی شناسایی شد و عکسهایش را روی دیوار و تیر چراغ برق چسباندند تا زودتر پیدایش کنند، بعدها تعریف کرد که همیشه در یکی از خانههای همسایهی سفیر آمریکا زندگی میکرده.
سربازان آمریکایی
سیستم سربازگیری آمریکا بعد از جنگ ویتنام، عوض شد و از حالت اجباری به داوطلبانه تبدیل شد. بنابراین سرباز آمریکایی در جنگ ویتنام انگیزهای برای جنگیدن نداشت، سربازی که مجبور بود برای منافع سیاسی سیاستمدران بجنگد، مدت کوتاهی میتوانست به پروپاگاندا دل خوش کند، شرایطی واقعی جنگ، خستهاش میکرد، مبارزه با دشمنی که اغلب بین مردم ناپدید میشد، دشمنی که نمیتوانستند راحت ثابت کنند همانی بود که چند لحظه قبل به آنها حمله کرده، محیط جنگی گرم، شرجی و پر از پشه، شرایط روحی بدی در پی می آورد، این شرایط باعث میشد برای آرام شدن به هر چیزی روی بیاورند. مواد مخدر پیش پا افتادهترین راهی بود که تجربهاش میکردند.
خونریزی، شاید فجیحترین راه آرام شدن بعضی از سربازها شده بود. یکی از سربازها بعد از جنگ تعریف کرده: «لازم نبود کسی برای کشتن بگردی. همه همان جا بودند. من گلویشان را میدریدم، دستهایشان، را میبریدم، زبانهایشان را در میآوردم و پوست سرشان را میکندم.
من این کارها را میکردم. خیلیهای دیگر هم میکردند من فقط از آنها تقلید میکردم. من شعورم را از دست داده بودم.»
این روحیهی سبعانه که در سربازها تقویتشده بود در فیلم هایی که دربارهی این جنگ ساخته شده هم نشان داده شده است. فیلم غلاف تمام فلزی استنلی کوبریک از فیلمهای معروف جنگ ویتنام است. در صحنهای از فیلم، سرباز جوکر میگوید:
«روز بدون خونریزی مثل روزی است که آفتاب نتابد.» در طول جنگ بیشتر از 500 هزار سرباز ترک خدمت کردند. روحیهی اطاعت سربازی کم کم جایش را به عصیان در این سربازان داد و جنگ را زیر سوال بردند. یکی از این سربازها، کیت فرانکلین بود. او نامهای نوشت و وصیت کرد بعد از مرگش آن را باز کنند. کیت 12 می 1970 کشته شد. در نامه اش نوشته بود، «اگر دارید این نامه را میخوانید دیگر هرگز مرا نمیبینید چون وقتی دارید این نامه را میخوانید که من مردهام. سوال این است که آیا مرگ من بیهوده بوده یا نه. جوابش این است، بله. جنگی که جان من و هزاران نفر دیگر قبل از من را بگیرد، غیراخلاقی، غیر قانونی و سبعانه است. من راه چارهای برای انتخاب سرنوشتم ندارم. این سرنوشت به دست جنگ طلبان ریاکار واشنگتن رقم خورده است.
حالا که از دنیا رفتمام لطفأ آخرین آرزوی مرا برآورده کنید. کمکم کنید مردم آمریکا را آگاه کنم، اکثریت ساکتی را که هنوز نظرشان را نگفتهاند.» سال1982 بنای یادبودی برای کشتههای جنگ در واشنگتن دیسی درست کردند. این بنا دیواری بود که اسم تمام 58272 کشتهی جنگ و 1300 نفری که مفقود شده بودند را رویش حک کردند.
عامل نارنجی
ویت کنگها بین نیها و علفها پنهان میشدند. این کارشان آمریکاییها را میترساند. نمیدانستند دشمنی کی است و کجا مخفی شده. راهی که برای مقالبه با این شیوهی ویتکنگها به نظرشان رسید، این بود که همه چیز را بسوزانند و خاکستر کنند. وقتی همه جا عریان میشد، پیدا کردن دشمن راحتتر بود. عملیاتی که برای این کار طراحی شد عملیات «کارگر مزرعه» بود. کابینهی کِنِدی به ارتش اجازه داد برای از بین بردن گیاهان و ذخیرهی غذایی دشمن از سلاح شیمیایی استفاده کند. در طول سالهای جنگ، هواپیماهای سی130 آمریکایی فقط روی بخش کوچکی از ویتنام، بیشتر از 75میلیون لیتر مادهی شیمیایی ریختند. این هواپیماها ظاهرأ روی جنگلها علفکش میریختند اما تبعاتش بعدها گریبان همه را گرفت. عامل نارنجی اسم رمزی بود که برای این نوع مواد شیمیایی استفاده می کردند. مقداری از این باران شیمیایی هم نصیب سربازهای خودی میشد. بعد از جنگ، سربازها از مشکلاتی شکایت میکردند که عواقب شیمیایی شدن بود. این مشکلات به بچههایی که بعد از جنگ به دنیا آمدند هم منتقل شد، بچههایی که ناقص یا با سندرمِ دان متولد شدند. سربازها از کارخانههایی که این مواد را میساختند ادعای خسارت میکردند و توانستند 180میلیون دلار غرامت بگیرند. اما ویتنامیها هیچ غرامتی نگرفتند. در عامل نارنجی مادهای استفاده شده که به فرآوردههای خاک و آب نفوذ میکند و وارد چرخهی غذایی میشود. به این ترتیب این مادهی شیمیایی از مادر به جنین منتقل میشود. برای همین است که نوههای ویتنامیها هم قربانیان جنگ هستند. گزارش سال 2003 خبر میدهد که هنوز 650هزار نفر از ویتنامیها دست به گریبان بیماریهای مزمنی هستند از تبعات بمباران شیمیایی بوده. صلیب سرخ ویتنام هم تخمین زده که یک میلیون نفر بر اثر عامل نارنجی از کار افتاده شدهاند.
داستان یک عکس
ادی آدامز، عکاس خبری آمریکایی است که با یک عکس معروف شد، عکسی که از اعدام یک ویتکنگ انداخت. او دربارهی روزی که این صحنه را عکاسی کرد، گفته :«سرباز ویتنامی را دیدم که یک اسیر در انتهای خیابان با خود میبردند. اسیر ویتکنگ، پیراهن آستین کوتاه چهارخانه پوشیده بود و دستهایش از پشت بسته شده بود. سربازهای ویتنامی او را میکشیدند و هل میدادن. متوجه شدم که آنها به سمت ما میآیند در این حین گهگاهی ازشان عکس گرفتم. وقتی به پنج فوتی ما رسیدند، سربازان ایستادند و سپس بازگشتند. آماده عکس گرفتن بودم، از سمت چپ دریچهی دوربینم مردی را دیدم که به صحنه آمد. تپانچهاش را بالا آورد. گرفتن تپانچه روی سر اسرا در حین بازجویی عادی بود. آماده بودم که چنین عکسی بگیرم، تهدید، بازجویی! اما آن اتفاق نیفتاد. آن مرد تپانچه را از جلدش بیرون آورد. تا سر ویتکنگ بالا آورد و به گیجگاهش شلیک کرد و من در همان زمان عکس گرفتم. من واقعأ نمیدانستم که او قصد شلیک کردن دارد. اسیر روی سنگفرش اقتاد و خون از سرش فوران کرد.»
عکسی که جایزه پولیتزر و ورلدپرس را برد، ژنرال نگون نگوک لون nguyen ngoc loan را قاتل معرفی کرد. او را برای این کار محاکمه کردند. عکاس آمریکایی اعتقاد داشت ژنرال لون، ویتکنگ را کشت و او با عکسش ژنرال را. اما این صحنهای بود که اگر در آن لحظه ثبت نمیشد همه بیاعتنا از کنارش میگذشتند. نه تنهایی بیاعتنا که حق را هم به ژنرال میدادند. همانطور که ادی آدامز این طور فکر میکرد، «اگر شما جای ژنرال در آن زمان و در آن مکان و در آن روز گرم بودید و شروری که چند آمریکایی را کشته بود، گیر اندخته بودید، چه میکردید؟ ژنرال که به یک جنگجوی واقعی معروف بود، توسط همرزمانش تحسین میشد. من نمیگویم کاری که ژنرال انجام داد درست بود اما شما باید خودتان را جای او بگذارید.» این عکس، یکی از معروفترین عکسهای ضد جنگ و ضد دموکراسی صادراتی آمریکا شد.
Sorry. No data so far.