تریبون مستضعفین- گفتوگویی که در ادامه میآید پیرامون عرفانهای نوظهور در شماره ۵۷ ماهنامه سپیده دانایی منتشر شده است. سپیده دانایی در این شماره، پروندهای را به بررسی روانشناختی عرفانهای نوظهور اختصاص داده است.
بررسی تعریف، علل پیدایش و گرایش به عرفانهای نوظهور از دیدگاه دینشناسی، براي شناخت بیشتر مبحث عرفانهای نوظهور امری مهم به نظر میرسد. بدین منظور با حجتالاسلام والسلمین حمزه شریفیدوست، مدیر گروههای پژوهشی مؤسسهي بهداشت معنوی و عضو گروه عرفانهای نوظهور در نهاد رهبری و مؤلف چندین کتاب در این زمینه، گفتوگو كرديم.
عرفانهای نوظهور چیستند و چه تفاوتی با عرفان اسلامی دارند؟
اولین تفاوت این دو در حوزهي غایت است، یعنی در عرفان اسلامی یا همان عرفان برآمده از آموزه های دینی، غایت خداوند متعال است. این غایت ابزار خاص خودش را دارد. در عرفان های نوظهور همین غایت مطرح میشود، اما نه به عنوان غایت، بلکه با این عنوان که ما خدا را قبول داریم، اما در عمل به خداوند دعوت نمی شود و سالک به سوی خداوند دعوت نمی شود، گرچه بسیاری از جریانات خداوند را پذیرفته اند و در همین حد باقی می مانند که ما هم خدا را قبول داریم و به واقع خداپذیر هستیم. مثلاً جریانی مانند اوشو که بسیار از خدا دم میزند، وقتی هدف سالک را معرفی می کند، هدف را رسیدن به شادی میداند و تصریح می کند که عارف هیچ کاری با بی خدایی و باخدایی ندارد و خداوند را غایت سلوک معنوی نمیداند. بنابراین، ما در عرفان نوظهور با خداپذیری مواجهه میشويم؛ بدین معنا که تنها خالقیت خدا را پذیرفتهاند و به همین حد از توحید راضی شدهاند. اما در عرفان اسلامی نهتنها پذیرش خالقیت خداوند، که با خدامحوری مواجهیم. به گونهای که هیچچیز غیر از رسیدن به رضای خداوند و شهود صفات و اسماي خداوند، برای عارف مطرح نیست. در واقع، عارف با عمل به مناسکی که در متن دین است میخواهد به معرفت الهی برسد. بنابراین، اولین تفاوت این شد که در عرفان اسلامی خدامحوری مطرح است، اما در عرفانهای جدید حداکثر خداپذیری مورد قبول است. البته هدف در مواردی شادی و در مواردی آرامش (به معنای شرقی که نتیجهي مراقبه و مدیتیشن است) و در مواردی رسیدن به نیروانا و عدم مطلق و گاهی سلامت جسمی و در بسیاری از موارد انسانمحوری است و فرار از استرسهای خستهکنندهي زندگی ماشینی.
ابزار نیز در این دو متفاوت است. در عرفان اسلامی ابزاري که ما را به هدف ميتواند برساند فقط شریعت و آموزههای دینی است، اما در معنویتهای نوظهور هرکدام ابزار خود را معرفی میکنند که گرچه متفاوتند، اما وجه مشترک آنها این است که چیزی را معرفی میکنند که مخالف شریعت است. از همینجا یکی از شاخصهای برجستهي معنویتهای نو به دست میآید که همان شریعتگریزی است. البته منظور ما شریعت برآمده از تعلیمات پیامبران است، والا هرکدام از اینها برنامههای رفتاری و سلوکی دارند که خود این برنامههای بخواهند یا نخواهند شریعت است. بنابراین، گریزی از شریعت داشتن نیست. همه شریعت دارند، اما برنامههای شریعتی آنها نه برآمده از متن ادیان الهی، که ساختگی و با اتکا به برداشت شخصی رهبران این مکاتب جعل شده است. خلاصه، بریده از وحی و عالم معنا و جایگاه رسالت چیزی را به عنوان ابزار معرفی میکنند که به هدف خود برسند.
به عنوان تعریف ميتوان گفت که عرفانهای نوظهور مجموع جنبشهای معنوی هستند که با شعار معنویت، یا عرفان یا با شعار درمان به کشور ما وارد شدهاند که البته همگی ادعای واحدي دارند و آن نجات بشریت و سعادتآفرینی است، یعنی میگویند شما با عمل به گفتههای ما ميتوانید به سعادت برسید که به همهي اینها میگویيم عرفان نوظهور. بسیاری از این عرفانها در منطقهي جغرافیایی خود که در آن پدید آمدهاند، قدیمی هستند و چندان نوظهور نیستند، مانند جریانات شرقی از قبیل لامائیسم یا تائو یا جریانات آمریکایی مثل عرفان سرخپوستی. ما به آنها از این نظر نوظهور میگويیم که در کشور ما بهتازگی اشاعه پیدا کردهاند.
از تفاوت خداپذیری و خدامحوری بگوييد.
ما در متون دینی دو مفهوم داریم: یکی ربوبیت تکوینی خداوند و دیگری ربوبیت تشریعی خداوند. ربوبیت تکوینی یعنی ما بپذیریم که خداوند خالق هستی است و هم اکنون نیز جهان را اداره میکند و زنده است. جالب آن است که مشرکان اوایل ظهور اسلام نیز این ربوبیت تکوینی را پذیرفته بودند و حتی بالاتر ابلیس نیز با این میزان ربوبیت مشکلی نداشت و حتی معاد را نیز قبول داشت. لذا ما به این میزان پذیرش میگويیم ربوبیت تکوینی. اما در متون اسلام از ما خواسته شده که ربوبیت تشریعی خداوند را بپذیریم؛ یعنی علاوه بر اینکه قبول داشته باشیم خداوند خالق هستی است و آن را اداره میکند، باید بپذیریم که نقشهي راه زندگی ما را خداوند باید بدهد و او مشخص کند که برای رسیدن به سعادت باید چه برنامهای را پیاده کنیم؛ یعنی دستورهاي او فصلالخطاب ما باشد. وقتی این ربوبیت را پذیرفتیم، در ادامه ما باید نبوت را نیز قبول داشته باشیم و از نبی خط بگیریم. این خدامحوری که مساوی با ربوبیت تشریعی است، در عرفانهای نوظهور کاملاً رد میشود. مثلاً وین دایر (که یک روانشناس برجسته است و کتابهایش در کشورمان بسیار ترجمه شده است. در آثارش گرچه از بسیاری پیامبران نام برده و تمجید کرده است، اما معتقد است پیامبران افراد خوبی بودند که در زمان خود روشنفکر بودند و آموزههای آنها به درد شرایط کنونی نمیخورد. او پیامبران را انسانهای روشنضمیری میداند که با زندگی فعلی من و شما هیچ ارتباطی ندارند و تعلمیات ایشان الان نسبتی با زندگی انسانها پیدا نمیکند، چرا که اساساً کسانی مانند وین دایر منکر اينند که پیامبران الهی برای انسانها مأموریت الهی آورده باشند و به همین دلیل، ضمن این که مثلاً از عیسی(ع) و یا از پیامبر خاتم(ص) تمجید میکند محترمانه آنها را کنار میگذارد و مخاطب را با تعلیمات خودش درگیر میکند.
سردمداران بسیاری از جریاناتی که هماکنون در کشور ما به عنوان عرفان نوظهور مطرح شده است، مانند وین دایر، خودشان ادعای جریان یا عرفان نو و جدیدی ندارند. پس برای چه افکار و آثار آنها جریان نوظهور تلقي میشود؟
بله، همینطور است، زیرا اگر مطالب خود را به عنوان عرفان و جریان جدید معرفی کنند، مردم پس میکشند، اما در عمل اینها دقیقاً ادعاهایی مطرح میکنند که همان ادعای پیامبران است. وقتی این افراد ادعا میکنند که من تعالیمی دارم که مردم با عمل به آنها به رستگاری میرسند، در عمل عرفان جدید را معرفی میکنند. زیرا پیامبران الهی نیز غیر از این نگفتهاند. لذا لازم نیست فردی بیاید و بگوید من رهبر جریان جدیدی هستم. همین که تعالیمی را ارائه دهد که به عرفان و معنویت دعوت میکند و ادعای تکامل انسانها را داشته باشد کافی است تا جریان معنویتگرا یا عرفان جدید معرفی شود.
تألیفات اخیر شما خود گویای آن است که عرفانهای نوظهور در حال گسترشاند، علت را در چه میبینید؟
این موضوع را از دو نظر ميتوان بیان داشت: یکی علل پیدایش و دیگری علل گسترش عرفانهای نوظهور است. اصلیترین علل پیدایش عرفانهای نوظهور فطرت خداخواهی انسان است. همان نیاز به خداخواهی و پرستش که همیشه در درون انسان شعله میکشد و فعال است انسانها را به رفع این نیاز سوق میدهد و زمينهي پیوستن به جریانات معناگرا را فراهم میکند. در واقع، وقتی دینی وجود نداشته باشد که به این نیاز پاسخ دهد، به عرفانهای جعلی روی آورده میشود. خیلی از عرفانهای نوظهور، بهخصوص در جوامع غربی، روی همین موضوع و نیاز تمرکز کردهاند. در کنار این علت، باید توجه کنیم به بسترهایي که زندگی غربی به وجود آورده، یعنی همان تبعات سبک زندگی غربی که نتیجهي آن اضطراب، فشارهای روانی و استرس بوده است که باعث شده انسان کنونی سریعتر احساس بحران هویت کند و زندگی را بیمعنی بداند و به عرفانهای نوظهور گرایش پيدا كند. در مورد علل گسترش نیز ابتدا همان نیاز خداپرستی انسان را ميتوان بیان کرد، زیرا این نیاز هم به عنوان علت پیدایش و هم به عنوان علت گسترش مطرح میشود.
علت دیگر ظرفیتی است که غرب زیر علم لیبرالیسم و با شعار دموکراسی ایجاد کرده است؛ یعنی تمدن غرب نهتنها با فرقهتراشی مخالف نیست، بلکه از قضا بستری ایجاد میکند که این فرقهها ایجاد شوند و مدام تکثیر شوند، به طوری که بعضی از محققین ادیان جدید در آمریکا که تعریفهای محدودکنندهای از ادیان دارند، تنها در چند سال اخیر خبر از هزار فرقه جدید در ایالات متحده میدهند. ما الان میبینیم که فرقهي خطرناکی به نام شیطانپرستی امروزه در فرهنگ ادیان نامش و آموزههایش تبلیغ میشود و به رسمیت شناخته میشود که البته هدف روشن است. هدف این است که هرکسی با هر ذوق و سلیقهای، احساس اقناع درونی کند که موج اعتراضات علیه دینستیزی درغرب گسترش نیابد. خلاصه، غرب با رویکرد لیبرالیسم الاهیاتی، همهگونه بینش و گرایش را به رسمیت میشناسد تا کسی احساس کمبود در حوزهي معنویت نکند و از تکرار اعتراضات دانشجویی دههي 1960 در غرب که ميخواست رفت که بنیادهای نظام سرمایهداری را نابود کند جلوگیری کند. با چنین رویکردی که کشورهای غربی به خصوص آمریکا در پیش گرفتهاند نظام سرمایهداری به حیات خود ادامه میدهد و روي بحران معنویتِ فعلی در غرب سرپوشی از معنویتهای انسانمحور و دروغین گذاشته میشود. نتیجه اینکه انسانها از تعلیمات انبیا فاصله میگیرند و فطرت خداخواهی آنها خاکمالی ميشود و به ظاهر با مسالمت در کنار هم زندگی ميکنند. این در حالی است که اگر انسانی میخواهد به حقیقت برسد نميتواند هر باطلی را قبول داشته باشد. البته علل دیگری نیز مطرح است که از حوصلهي بحث خارج است.
علل گرایش به این عرفانها بهخصوص در قشر جوان را در چه میبینید؟
جوامع مختلف شدت گرایش متفاوتی به این عرفانها نشان دادهاند، اما به جرئت ميتوان گفت کشور ما از لحاظ شیوع و میزان گرایش در بین بقیهي کشورها رتبهي بالاتری دارد. البته نمیخواهیم نگاه توهمی داشته باشیم و بگويیم که همهي اینها کار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی در غرب است، اما به صورت قاطع ميتوانیم بگویيم دستکم برخی از این جریانات حسابشده و با هدایت دولت آمریکا و رژیم صهیونیستی در کشور ما فعال شدهاند و طبیعی است با هدف کاهش برد و نفوذ معنویت شیعی به این شیوع دامن زدهاند. مثلاً کوئیلو که در زمان اصلاحات از سوي وزارت ارشاد رسماً به ایران دعوت شد کسی است که سران رژیم صهیونیستی اظهار امیدواری کردهاند روزی برسد که مردم دیگر کشورها مانند اسرائیل برای خرید آثار کوئیلو صف بکشند.
شیمون پرز اسرائیلی در اجلاس داوس بعد از سخنرانی كوئيلو از او تجلیل میکند و رسماً میگوید که معنویت شما برای استقرار صلح مورد نظر ما در خاورمیانه مفید است. همینطور دالاییلاماي تبتی که تاکنون بیش از 40 مدرک افتخاری و جوایز علمی در غرب به او دادهاند و آثارش در کشور ما به سرعت ترجمه و چاپ شده، بسیار شیفتهي رژیم صهیونیستی است و گاهی در یکسال چند مسافرت به اسرائیل دارد. از این نظر، دستهای پشت پرده در معرفی این معنویتهای وارداتی به نسل جوان ما را نباید نادیده گرفت. در این شرایط که افکار معنوی اینگونه تبلیغ و معرفی میشود جوانان با آنها آشنا میشوند و آرام آرام گرایش هم پیدا میکنند.
علت دوم گرایش به این جریانات عرفانی این است که خیلی از افراد تجارب عمیق روحی در ارتباط با خداوند ندارند و احساس خلأ روحی میکنند. اگر کسی در قالب نماز و دعا و روزه بتواند ارتباط روحی با خالق خویش داشته باشد، حضور در این جلسات برایش بهرهي جدید روحی نخواهد داشت و حتی احساس دلزدگی و اتلاف وقت میکند. این خلأ را در اقشار مرفه جامعه و کسانی که با آموزههای اسلامی آشنایی ندارند بیشتر مییابیم. این افراد چون ذهنی خالی از معنویت دارند و به گونهای در فقر معنوی به سر میبرند، وقتی با عرفان جدیدی روبهرو میشوند، بهخصوص اگر چاشنی روانشناسی داشته باشد، به سرعت جذب میشوند. در مقابل، اگر فردی (همانطور که بنده در تجارب شخصی خود دیدهام) از معنویت حقیقی برخوردار باشد، با حضور در جلسات این عرفانهای جدید جذب نخواهد شد.
آیا عوامل فردی و شخصیتی نیز در این گرایش موثر است؟
برخی افراد به صورت شخصیتی به عرفان و معنویت گرایش بیشتری دارند، بهطوری که در خلوت خود مشغول خواندن کتابهای ماوراءطبیعی (مانند کتابهای احضار روح و ارتباط با جن) هستند. این افراد ظرفيت بیشتری برای رفتن به سمت عرفانهای جدید دارند. افرادی هم که بحرانها و اختلالات روانی دارند و به گونهای به روانپریشی رسیدهاند مستعد گرایش هستند. حتی افرادی که اختلال ندارند اما از استرس و اضطراب زیادی رنج میبرند و به نوعی دچار روزمرگی شدهاند نیز زمینهي گرایش بیشتري دارند. از نظر جنسیتی هم خانمها بیشتر به این موضوع گرایش دارند و از نظر سنی، جوانان به علت نیاز بیشتر به معنویت و انرژی زیاد و در مواردی به علت ناپختگی و کمتجربگی استعداد زیادی برای گرایش عرفانهای نوظهور دارند.
آیا این عرفانها همانطور که ادعا میکنند، ميتوانند بهداشت روانی افراد را تضمین کنند؟
نباید فراموش کرد که شعار اینها بهداشت معنوی و بهداشت روحی انسانهاست. عرفانهای جدید در شعار خودشان موفق نبودند. البته ممکن است به حد پایینتر یعنی بهداشت روانی روی بیاورند و بخواهند با تخلیهي هیجانات منفی و کاستن از فشارهای زندگی مدرن به بهداشت روانی کمک کنند.
بنده به عنوان کسی که چندین سال است با افرادی که به این عرفانها گرایش پیدا کردهاند آشنا هستم و در این زمینه مشاوره میدهم، به یقین میگویم نهتنها در بهداشت روحی، که در بعد روانی هم چندان کارامدی نداشتهاند و حتی در موارد زیادی باعث اختلال روانی و آلودگی خاص در حوزهي روان انسانها شدهاند و دیگران را از نظر روانی بسیار آسیبپذیر کردهاند. یعنی گاهی افرادی آمدهاند تا چیزهای عرفانی را تجربه کنند و به کشف و الهام و اشراق برسند، در حالی که سر از چیز دیگری درمیآورند. مثلاً فردی آمده است تا شهود را تجربه کند، اما از عالم جن سر در میآورد و زندگیاش به نیروهای عجیب آلوده شده است، مانند افرادی که در عرفان، زندگیشان آلوده به نیروهای عجیب و غریب شده و حتی خواب آرام ندارند. این همان آسیب روانی عرفانهای خرافی است که امروزه مشهود است. لذا این عرفانها نهتنها آسیبهای اعتقادی و خانوادگی به جا میگذارند، بلکه کم نبوده که همان میزان سلامت روان را که قبلاً فرد داشته هم از بین بردهاند.
Sorry. No data so far.