گروهی در حال دویدن هستند تا از قطاری که صدای رسیدنش به ایستگاه میآید جا نمانند. یک عده هم سلانه سلانه و خسته از کار روزانه خود را از پلهها بالا میکشند. این تصویر غالبی است که در ایستگاهای مترو میتوان دید. حال در چنین جایی کتابفروشی زدن دل شیر میخواهد و مرد کهن!
البته نه هر کتابفروشی؛ اگر به اسم کتابفروشی یک میز رنگ و رو رفته را زیر چند متر پارچهتر و تمیز استتار کنی و بعد قاطی کتابهایت عناوینی مثل فال قهوه، اسرار جن، طالع بینی هندی و… بچینی شاید بتوانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی و هر شب با جیبی پر پول به خانه بروی؛ اما فرختن کتابهای فاخر و جدی حوزه ادبیات و اندیشه کاری است که کمی عاقلانه و منطقی به نظر نمیرسد. هرچند عدهای جوان که ظاهراً کلهشان بوی قرمه سبزی میدهد دارند این کار را انجام میدهند.
چندی پیش در ایستگاه متروی میدان شهدا فروشگاه کتاب «کتابستان» راه افتاد و حالا نزدیک دو ماه است که برادرخوانده آن در ایستگاهی در مرکز شهر خودش را جا داده است. «جرعه» نام سه متریترین کتابفروشی دنیاست! فروشگاهی جمع و جور که انقدر کوچک است که توقف بیجا در آن واقعا مانع کسب است.
اگر خیلی مته به خشخاش بگذاری و بخواهی مو را از ماست بیرون بکشی مساحت مغازه نزدیک سه و نیم متر میشود اما در هیمن فضای کم چیزی نزدیک پانصد عنوان کتاب در موضوعات شعر و رمان، خانواده، مذهب و… جا شده است.
مسئول فروشگاه استقبال مردم را خوب میداند هرچند که میگوید هنوز کار به درآمدزایی نرسیده است. او میگوید باید روی جذاتبیتهای بصری مغازه مانند ویترینش کار کنیم تا مسافران را میخکوب کند.
او میگوید خیلی از مخاطبان ما خانمهایی هستند که دنبال کتابهای روانشناسی یا رمانهای عامه پسند میگردند که ما نداریم. به او میگویم خب چرا نمیآورید تا چرختان بگردد؟ جوابش را خودم هم از قبل میدانم: ما اگرچه دنبال اقتصادی کردن کار هستیم تا از پس هزینهها بر بیاییم و دوام بیاوریم اما نمیخواهیم هر کتابی را بیاوریم.
توضیح میدهد که ما دنبال رساندن کتابهای خوب و مفید به دست مردم هستیم و به همین خاطر هم آمدیم در مترو تا مردم مجبور نباشند برای دسترسی به کتاب حتما به خیابان انقلاب بروند. او از استقبال مردم از طرح سفارش کتاب میگوید. طرحی که بر اساس آن اگر کتاب خوب و مفیدی را نداشته باشند از مشتری سفارش میگیرند و برایش میآورند. او هم مثل بچههای کتابستان روی معرفی کتابهای خوب تاکید میکند و میگوید فروشنده کتاب باید خودش اهل مطالعه باشد و کتابها را خوانده باشد تا بتواند به مردم معرفی و راهنماییشان کند.
میگفت پیش یکی از مسئولین فرهنگی رفتیم و درباره حمایت از کارهای فرهنگی گفتیم و از اجاره نزدیک به پانصد هزارتومانی این مغازه سه متری گلایه کردیم. طرف که مثلا مسئول فرهنگی بود برگشت گفت که ساندویچی روبروی شما هم همینقدر اجاره میدهد! بعد هم برای اینکه راهی جلوی پایمان گذاشته باشد گفت چرا مثلا سیدیهای آموزشی نمیفروشید؟ گفتیم مثلا چه جور سیدیهایی؟ گفت مثلا آموزش وُرد!
مسئول فروشگاه کتاب جرعه اینها را وقتی گفت که از او خواستم کمی از مشکلاتی که پیش رویشان بوده است بگوید. او برای اینکه قضیه دستمان بیاید همین خاطره را تعریف کرد و انصاف ما هم تا ته ماجرا را خواندیم! البته این یک طرف سکه است؛ طرف دیگرش استقبال خوب بعضی مشتری هاست. کسانی که در وبلاگهایشان به تبلیغ جرعه پرداختهاند و حتی بعضیها خودشان برای این فروشگاه پوستر طراحی و چاپ کردهاند.
به هر حال فروشگاه کتاب جرعه که دو ماهی است در ایستگاه متروی هفت تیر پا گرفته، یکی دیگر از حلقههای توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب است. اگر گذرتان به این ایستگاه افتاد و مشغول دویدن یا سلانه سلانه رفتن نبودید، حتما به آن سری بزنید و حداقل دست مریزادی به آنها بگویید. حتی اگر مسیرتان آنطرفها هم نیفتاد میتوانید کاری انجام دهید: دعا برای اینکه این دست فعالیتهای مخلصانه در جبهه فرهنگی انقلاب بیشتر شود و دوام بیاورد.
Sorry. No data so far.