«حسن رحیمپور ازغدی» نویسنده و نظریهپرداز انقلاب اسلامی در اسفندماه 1383 در پاسداشت نهضت عاشورا، در تالار ابنسینای مشهد سخنانی را ایراد کرده که متن آن توسط مؤسسه «طرحی برای فردا» منتشر شده است:
جنبشی برای پیروز نشدن؛ معادله تکلیف و نتیجه
حضرت امام حسین(ع) هنگام خروج از مدینه، عبارتی فرمودند که عرایضم را با آن آغاز میکنم. اَللهُمَ اِنِی اُحِبُ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ الْمُنْکَرَ ؛ خدایا، من ارزشها را دوست دارم و از ضد ارزشها بیزارم. امام حسین(ع) با بیان این شعار، جنبش را آغاز و خروج از مدینه را عمومی و علنی کردند و با همین تعبیر در مزار پیامبر(ص)، از جد خویش خداحافظی و سفر خونین و تاریخی خود را آغاز کردند. معنای تاریخی و فراتاریخی این جمله کوتاه ولی پردامنه، آن بود که بیطرف نیستم و هرگز نخواهم بود. پس از این قیام، رویههای بسیاری در تاریخ واژگون شد.
جنبش کربلا، انسان جدید و جهان جدیدی را ساخت؛ انقلاب، بدون امید به پیروزی، انقلاب با تأکید بر وظیفه، جنبشی برای کشته شدن، برای پیروز نشدن، برای بت شکستن و برای به زیر سؤال بردن مشروعیت دستگاهی که به دین، تظاهر میکرد و دروغ میگفت. قیامی برای ادای تکلیف و نه الزاماً دستیابی فوری به نتیجه.
آنان که به نتیجه و نه به تکلیف میاندیشیدند، نتیجه نگرفتند و از قضاء جمع اندکی که به تکلیف و نه به نتیجه، میاندیشید، نتیجه گرفت. آنان که تنها برای پیروزی میجنگند، در واقع، برای خود میجنگند؛ با یک پیروزی، مغرور و با نخستین شکست در دستیابی به نتیجه فوری مادی، مأیوس میشوند. اما آنان که برای پیروزی برنامهریزی میکنند، اما برای وظیفه و نه پیروزی، میجنگند در شکست و پیروزی، به یک اندازه پیروزند و امیدوار.
شهادتطلبی، حسابگری بدون چرتکهاندازی بازاری
این همانجاست که هر کس میان وظیفه و نتیجه، اصالت را به نتیجه دهد، گرفتار پارادوکس عقلانیت و جهاد یا عشق و عقل خواهد شد و صورت مسئله را معکوس میخواند. این نسبت چه وقت و در ذهن چه کسانی به یک تضاد لاینحل، تبدیل میشود؟ و از چه چشم و چشماندازی، شهادتطلب بودن را با عاقل بودن و یا مجاهد بودن را با حسابگری ناسازگار مییابد؟ این دو از چشم کسانی منافات دارند که هر جهادی را جز برای پیروزی فوری و شخصی و جز برای سود کمی و خصوصی، غیرعاقلانه میبینند و ملاک عقلانیت را نه برهان، بلکه چرتکهاندازی بازاری میدانند. چرتکه میاندازند تا قضاوت کنند چه کسی در طول تاریخ پیروز شده و چه کسی شکست خورده است. در همه منازعاتی که یک طرف آن عقل و در طرف دیگر، ارزش دیگری چون عشق یا شرع و یا هنر انعطاف و نقدپذیری باشد که بعضی نمیدانم چرا در برابر یقین عقلی قرار میدهند، باید مطمئن بود که در حق عقل، بدفهمی یا سوءتفاهم شده است.
در تاریخ فرهنگ بشری، دستکم سه نوع تقابل با عقل صورتبندی شده که منشأ سه نوع دستهبندی تاریخی شده است و در هر سه مورد، اگر محل نزاع، به درستی تقریر شود و به ضریب دقت بحث بیفزاییم، این سوء تفاهم را میتوان برطرف کرد.
سه صورت مسئله برای عقل؛ معادلهای با سه معلوم
یکی تنازع عقل و عشق، میان عارف است با فیلسوف که در وثاقت عقل، شک میکند. دوم، تعارض میان طرفداران قطعیتپذیری عقل با ذهنیت شکاکانه انتقادی در سنت کانت به بعد که در کفایت عقل، اساساً شک کردند. سوم، دعوی تفاوت میان عقل و شرع و مباحثات جدلی میان فیلسوف با محدث و متکلمی که در کفایت و دقت عقل، ابراز تردید کند.
این سه صورت مسئله را اگر با نگاهی جامعتر، متعالی و از بالا بنگریم، با صلح و صفا، حلشدنی است، مشروط به آن که سهم عقل و سهم عشق و سهم شرع، همه به موقع و به اندازه و در جای خود (نه دیگری) پرداخت شود و این همان کاری است که در عاشورا و کربلا صورت گرفت. به ما تلقین میشود که در کربلا، دعوای عشق و عقل بود و شهدای کربلا، عشق را بر عقل، ترجیح دادند، بنابراین عاقل نبودند و یا عاقلانه عمل نکردند.
میخواهم در این ذهنیت که بین ما مشهور شده است، تردید کنیم که در کربلا، سهم شرع و عقل و عشق، یکجا و به اندازه، ادا شد و منافاتی در این میان نبود. هرگاه سهم هر یک به موقع پرداخت و عادلانه تقسیم شود، عشق و عقل و شرع، نه در برابر یکدیگر بلکه به مثابه اجزای پروژهای واحد برای انسانسازی و برای مأموریت واحد، به کار میآیند.
عقلانیت، نه شکاکیت و نه عصبیت
در بینش امام حسین(ع) با استناد به تصریحات ایشان، عقلانیت به گونهای تعریف شده است که برخورد انتقادی با مسائل معرفت را میپذیرد بنابراین هر شک را شکاکیت، ندانستهاند. به شک، احترام گذرده، اما شکاکیت را مبنای معرفت و تفکر قرار نمیدهند و از سوی دیگر، عقلانیت و قطعیت را با جزمیت و عصبیت و تعصب، اشتباه نمیگیرند. در مسیر مدینه تا مکه و سپس کربلا، بارها پاسخ شکاکان و نیز جزماندیشان را با منطق و مدارا میگویند. عرفان سازشکار و عافیتطلب را رسوا میکنند، چرتکهاندازان سودمحور را که نفسانیت خود را به نام عقلانیت، به میدان آوردند، بیآبروی تاریخ کردند و شرعفروشان مقدسنما را هرزه کوی و برزن نمودند.
عقل حسینی و عقلانیت اسلامی، با عشق و شرع، در آشتی مطلق است و این برخلاف بعضی مشهورات است که میان ما رایج کردند؛ مشهوراتی که از تعابیر شاعرانه آغاز میشود و به تدریج به برداشت حقیقی و قرائت رسمی میانجامد! و از تعبیر شاعرانه، نتیجه واقعی و فلسفی گرفته میشود. اگر تضاد عقل و عشق را بدین شکل بپذیریم، مشکلات معرفتی، یکی دو مورد نخواهد بود. در منطق حسین(ع)، عقل در برابر عشق و در تقابل با شرع، تعریف نمیشود. عقل حسینی و کربلایی، نه به معنای جزمیت و نه خودبنیادی است، بنابراین، نه نسخه شکاکیت را به عنوان درمان بنیادگرایی، تجویز میکند و نه نسخه تعبد بدون برهان را برای درمان خودبنیادی عقلی عرضه کرده است.
اسلام، یک تفکر، نه یک تعصب!
امشب میخواهیم دسته جمعی درباره نسبت عقلورزی، عشقورزی، شریعتمداری و شهادتطلبی، فکر کنیم و بیاندیشیم که اسلام، نه به عنوان یک تعصب، بلکه به عنوان یک تفکر، این تضادهای تاریخی و جهانی را چگونه حل کرده است که حتی در ملحمه عاشورا و در اوج جهاد و شهادت، این تعادل، با سوءتفاهم ترک نشد و جانب عقل و شرع، به نفع عشق، فروگذار نشد. شخصیت امام حسین(ع) در شهادتطلبی و آمادگی مطلق برای فدا شدن، تا کنون البته شناخته و شنیده شده است، هر روز و هر لحظه که میگذشت و به عاشورا و شهادت نزدیکتر میشدند با طنینی واضحتر میفرمودند: هر کس با ما بیاید، کشته خواهد شد و هر کس نیاید، ذلیل و تحقیر میشود و انتخاب سرنوشت شما با خود شماست.
وقتی امام(ع) پاسخ نامه مردم کوفه را به دست مسلم دادند تا پیشتر به سوی آنان رود به هنگام وداع، به او فرمودند: به سوی کوفه برو، اما بدان که در انتظار مقام شهیدان، برای خود و برای تو هستم.
همه اینها یعنی که ما از این حرکت، نتیجه مادی فوری نخواهیم گرفت تا بتوان چرتکه انداخت، برای وظیفه میرویم و برای نتیجه انسانی و تعالیبخش خود و نیز نتیجهای تاریخی پیش دیدگان همه بشریت، هر که تا ابد به ما بنگرد و صدای ما را بشنود.
دو راهی عقل و نفس یا دو راهی عقل و عشق؟!
یکی از شمشمیرزنان مشهور عرب که حق و باطل را تشخیص داد، قدرت انتخاب داشت اما جرأت انتخاب نداشت، ناخواسته بر سر راه کاروان خون قرار گرفت. امام حسین(ع) خود شخصاً به خیمه او رفته و وی را بر سر دو راهی عقل و نفس، قرار دادند که قضیه این است و تو میدانی که چیست! آمدهام از تو بخواهم که به ما، به کاروان شهادت، ملحق شوی. او پاسخ داد: من به شما و به پدر و مادر شما ارادت دارم و تفاوت شما و اینان را میفهمم، اما زن و بچه دارم. ارادت دارم، اما زندگی هم دارم. سپس گفت: شمشیری نادر و کمیاب و اسبی تیزرو دارم که در این منطقه، مشهور است. اگر اجازه بفرمایید این اسب و شمشیر را تقدیم شما و کاروان عاشورایی کنم. امام(ع) فرمودند: برای اسب و شمشیر تو نیامدهایم، برای خودت، برای نجات تو آمدم و اکنون که به ما ملحق نمیشوی، از اینجا دور شو، آنقدر دور که صدای ما را نشنوی، زیرا به خدا سوگند فردا هر کس در این دشت، صدای ما را بشنود و به ما ملحق نشود، با چهره در آتش افکنده خواهد شد.
این بُعد از شخصیت امام حسین(ع)، کاروان کربلا را همزمان از معرکه عشق مطلق و عقل مطلق عبور میدهد، عشق به شهادت با چشمانی باز و عقلی بیدار که تردید ندارد از حیث نظامی، شکست خواهند خورد و قطعهقطعه میشوند.
استدلال عاشورا: مقابله با حکومت کسری و قیصر در کسوت مذهب!
بُعد دوم، ارتباط این حرکت جهادی و عاشقانه با شریعت و عدالتخواهی و حقوق مردم، حقوق ملموس جامعه است که تبیین راه جدیدی در عصر تاریکی بود. اینک به سخن حضرت امام حسین(ع) خطاب به فرزدق، شاعر مشهور عرب، دوباره توجه کنید، از کوفه میآمد و با امام(ع) که از مکه به کوفه میآمدند، شاید ناخواسته چشم در چشم شد. امام(ع) از او پرسیدند: از کوفه میآیی، شهر در چه وضعی بود؟ پاسخ گفت: دل مردم با شما و شمشیر ایشان بر شماست. میدانند شما بر حق هستید و شما را دوست دارند، اما شمشیرشان با آنها و جسدهایشان در صف آنان است، میخواهم از جنابعالی خواهش کنم که برگردید، از همین راه برگردید.
اما استدلالهای نهضت عاشورا یک به یک مطرح میشود. یک نمونه همینجا است و کمتر دیدهام نقل کنند و چقدر تعابیر جناب مسلم بن عقیل وقتی در کوفه بازداشت و شکنجه شد به این استدلال حسین(ع)، شبیه است. پس از شکنجهای مفصل با بدنی خونین، در زنجیر و با دست و پای شکسته، در آستانه شهادت، وقتی برای آخرین بازجویی او را به مقابل ابنزیاد آوردند، ابنزیاد گفت: تو پیام تفرقه و خشونت آوردی، مردم زندگیشان را میکردند، تو و حسین(ع) آمدید و اوضاع را بر هم زدید و مسبب تفرقه و خشونت و خونریزی شدید. جناب مسلم، استدلالهای نهضت را به سبک مولایش حسین(ع)، برشمرده و پاسخ گفت: به خدا سوگند برای تفرقه نیامدیم. این مردم از ما خواستند که بیاییم و در نامههای فراوان استدلال کردند که حاکمانشان به روش کسری و قیصر، حکومت میکنند.
حکومت دینی، حکومت بندگان است نه حکومت آقایان
به این عبارات دقت کنید. از جمله استدلالهای نهضت عاشوراست و به این هدف بود که شهدای کربلا به خاک افتادند. ما با شما میجنگیم زیرا به روش کسری و قیصر، چون شاهان و شاهنشاهان حکومت میکنید، حال آن که حکومت اسلامی، حکومت بندگان است و حکومت بندگان یعنی هر که بندهتر است، حق حاکمیت دارد. حکومت شما، حکومت امپراتورهاست. جعلوا مال الله دولة بین جبابرتها و أغنیائها؛ یعنی قیام کربلا، پاسخ به قدرتمندان و ثروتمندانی است که اموال عمومی را، مال خدا و خلق را میان خود، میان دولتیها و ستمگران و اغنیاء، دست به دست میکنند و نمیگذارند حق ضعفاء و فقراء به ایشان برسد. با اینان میجنگیم، زیرا خانوا الاُمة؛ به امت و مردم خیانت کردند. و تَأمَروُا عَلیها بِغَیرِ رِضیً مِنها؛ بر مردم و جامعه اسلامی به زور و با استبداد، حکومت میکنند و مردم از دست ایشان عصبانی و ناراضیاند و چنین حاکمیتی را دوست ندارند.
امام حسین(ع) در پاسخ کوفیان نیز نوشتند: مَا الامامُ اِلا الحاکِمُ بِالکِتابِ، الْقائِمُ بِالقِسْطِ، وَ الدائِنُ بِدینِ الحَقِ، اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله؛ هیچ کس، آری هیچ کس حق حاکمیت بر هیچ مردمی ندارد و هیچ حاکمیتی مشروع نیست و نخواهد بود، مگر آن که با منطق قرآنی و بر اساس عدالت و شریعت، حکومت کند. ملاک مشروعیت، در منطق امام حسین(ع)، آن است که حاکم و حاکمیت مجری قسط و عدالت اجتماعی باشند. اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله؛ در پی منافع خود و آباد کردن دنیای خود نباشند، اهل تقوا و پاکیزه باشند و تنها برای خدا عمل کنند و به امر خدا و به سوی خدا؛ وَ الدائِنُ بِدینِ الحَقِ؛ جامعه را بر بنیان دین خدا و حق و حقوق، اداره کنند. تنها و تنها چنین کسانی حق حاکمیت و مشروعیت دارند پس روشن است که چرا با دستگاه بنیامیه و یزید درگیر میشویم. آری به این دلیل به کوفه میآییم. جالب است که مردم کوفه نیز عین همین عبارات و مطالبات را در نامهها خطاب به ایشان نوشته بودند و با همین استدلالها، امام حسین(ع) را خواسته بودند: میوهها رسیده است، مردم آماده حرکتاند، فرمانده نداریم و تنها کسی که میتواند خلأ رهبری را پر کند، شمایید، حَی هَلا؛ یعنی سریع خود را برسانید. اَلْعَجَل، اَلْعَجَل؛ وقت تنگ و گذر زمان به ضرر ماست؛ هر چه سریعتر تشریف بیاورید.
سکوت و فریاد شما خودمحورانه است نه خداپرستانه
تعبیر امام حسین(ع) خطاب به بعضی افراد مشهور و حق به جانب نیز خواندنی است. امام(ع) در خطبه منا، فرموده بودند: فَأَما حَق الضُعَفاءِ فَضَیَعْتُمْ وَ أَما حَقکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ؛ مشکل شما این است که حق ضعیفان بی دست و پا، حق طبقه ضعیف و بی زبان را ضایع گذارده و بلکه تضییع کردید، اما آن چه به نظرتان، حق شما و منافع شماست را با جدیت، مطالبه میکنید و فقط همانجا دادتان در میآید. هرگاه منافع خود شما در خطر باشد، فریاد میزنید و هر گاه پای حق ضعفا در میان است، سکوت و محافظهکاری میکنید. مردم به خاطر خدا به شما احترام میگذارند، اما شما خود، احترامی برای احکام خدا و تکالیف الهی قائل نیستید و جانب وظیفه را نگه نمیدارید.
بُعد سوم، نگاه امام حسین(ع) به جهاد و نبرد است: جنگیدن بدون کینه شخصی، شمشیرزدن بدون قساوت قلب و این، هنر بزرگِ مردان خداست که بدون هیچ نفرت خصوصی و بدون لذت بردن از جنگیدن و کشتن، میجنگند، میکشند و کشته میشوند، به خون کسی تشنه نیستند اما برای نجات بشریت باید جنگید؛ برای دفاع از رشد بشر، نه برای خود و علیه بشریت.
Sorry. No data so far.