شنبه 16 فوریه 13 | 22:03
ضرورت هم‌افق‌شدن فعالین فرهنگی با رهبری

جبهه نخبگانی برای تحقق گفتمان رهبری ایجاد شود

گفتگوی أین عمار با حجت الاسلام همازاده

ما باید در عرصه پیشرفت عدالت محور، به رسانه ها و افراد و مدل های جدید مختص خودمان برسیم. البته باید با همین رسانه های موجود و با همین توانمندی موجود، شروع کنیم و در عرصه فرهنگِ اقتصاد و فرهنگ اجتماع، ورود داشته باشیم. البته این دو عرصه را نمی توان تفکیک کرد، چرا که اگر تفکیک کنیم، خودش ناقض خودش می‌شود.


اشاره: چند سالی است از مطرح شدن گفتمان دهه عدالت و پیشرفت توسط مقام معظم رهبری می‌گذرد. مع‌الأسف هنوز از سوی جمعیت‌ها و تشکل‌هایی که خود را داعیه‌دار حمایت از آرمان‌های انقلاب می‌دانند هیچ حرکت شایسته و درخوری صورت نگرفته است. تا آنجا که بیم آن می‌رود این گفتمان هم مانند دیگر فرمایشات معظم‌له به محاق فراموشی سپرده شود. به همین دلیل گفتگویی را با حجت‌الاسلام مهدی همازاده از فضلای جوان حوزه علمیه، پیرامون نسبت فعالین فرهنگی با دهه پیشرفت و عدالت داشته‌ایم.

مهدی همازاده

مباحثی را که رهبر معظم انقلاب مطرح می‌کنند و گفتمان‌هایی را که ایشان ایجاد می‌کنند- چه گفتمان‌های فرهنگی که ایشان در دهه 70 بر آنها تأکید داشتند و چه مباحث اقتصادی ایشان در دهه 80 – برگرفته از یک نظام فکری و یک افق نگاه است، افق نگاهی که با مباحث و اندیشه‌های دینی از یک جهت و با روش‌های علمی روز از جهت دیگر منقح شده است. اما سؤالی که پیش می‌آید این است که فعالین فرهنگی ما تا چه اندازه توانسته‌اند با این نگاه هم افق شوند؟

ما یک تحقیق راجع به سبک زندگی دانشجویی انقلابی انجام دادیم. که اسنادش هم موجود است. جامعه آماری ما یک جامعه آماری پراکنده شامل 153 نفر از دانشجوهای فعال فرهنگی در رشته های فنی مهندسی و علوم انسانی از دانشگاه های سراسر کشور بود. از دانشگاه شریف و امیرکبیر تا دانشگاه مالک اشتر اصفهان، پیام نور کرمان، دانشگاه ارومیه، مشهد، … . 100 نفر آقایان و 53 نفر خانم‏‌ها. 77 نفر ساکن خوابگاه، 78 نفر ساکن منازل خانوادگی. در واقع یک موردپژوهی با پراکندگی خوب بود. سؤالات ما در پنج حوزه زندگی این دوستان، طراحی شده بود: علمی- درسی، معرفتی، شخصی –خانوادگی، معنوی، فرهنگی – سیاسی. در بخش معرفتی، یکی از سؤال‌ها این بود: «چند صفحه از بیانات موضوع‌بندی‌شده رهبری را مطالعه کرده‌اید؟» مثلاً کتاب‌هایی مثل صحبت‌های رهبری راجع به استکبار، راجع به آزادی، راجع به زنان، راجع به دانشگاه و دانشجو. پاسخ فعالین فرهنگی در آن پژوهش به این سؤال، خیلی قابل تأمّل است؛ حدود 68 درصد از دانشجویان فعّال فرهنگی تشکّل‌ها، کمتر از 50 صفحه از فرمایشات رهبری را مطالعه کرده بودند و میانگین مطالعه، 63 صفحه بود! در حقیقت، رفقا بیشتر با ارتکازات خودشان از صحبت‌های رهبری و شنیده‌ها از اخبار روزانه و افواه، دیدگاه‏‌های رهبری را فهم می‏‌کنند.

وقتی کتاب «روشنای علم» را نمایه‌‏زنی می‏‌کردم، به این نکته پی بردم که اصلاً بحث علم و دانشگاه و دانشجو و حوزه و روحانیت در نظر رهبری، انسجام و ترابطی دارد که با مطالعه سخنان مختلف در مواضع و مواقع مختلف، به فهم جامع، منجر می‌‏شود؛ فهمی که با آن ارتکاز اوّلیه و اطلاعات مقدّماتی، بسیار فاصله داشت. این، واقعیتی است که ما نیاز داریم که رهبری را به بچه حزب‌اللهی‌ها بشناسانیم! این، نیاز حیاتی امروز ماست. بچه‌ها، هم به لحاظ اخلاقی و معرفتی، هم به لحاظ بحث‌های سیاسی و فرهنگی، هم به لحاظ شناخت از دین، از رهبری فاصله زیادی دارند.

نکته بعد اینکه رهبری در باب تمدّن‌سازی، یک نقشه‌ی راه دارند که شامل پنج مرحله است: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، کشور اسلامی، تمدّن اسلامی. البته در یکی از بیاناتشان گفته بودند: انقلاب، نظام، دولت، کشورِ نمونه اسلامی، بین‌الملل اسلامی، تمدّن اسلامی. این، نقشه‌ی راه صحبت‌های رهبری است که خودشان رسماً می‌گویند و تأکید می‌کنند که ما باید این مراحل را طی کنیم. تا یک برهه‏‌ای می‌گفتند: ما در مرحله تشکیل دولت اسلامی هستیم. بعد از آن، بیشتر درباره کشور نمونه اسلامی حرف می‌زنند. یعنی می‏‌گویند برای اینکه بخواهیم به بین‌الملل اسلامی و تمدّن اسلامی برسیم، باید تبدیل به یک الگوی موفّق در کشورهای اسلامی بشویم. این الگو در اقتصاد موفّق است، در سیاست، در رفاه، و در فرهنگ هم موفّق است. به هرحال بنده فکر می‌کنم که نظرات رهبری را باید ذیل این نقشه راه دید.

به نظر می‌‏رسد گفتمان‌هایی که ایشان ایجاد می‌کنند، گفتمان برای رسیدن به تمدّن اسلامی است. اگر می‌گویند عدالت و پیشرفت – یعنی پیشرفتِ عدالت‌محور – تشکیل کشور نمونه اسلامی، مدّنظرشان است. ما در این دهه باید به یک کشور نمونه اسلامی برسیم.

به صراحت باید گفت که فعّالین فرهنگی با این نقشه راه، نسبتی برقرار نکرده‌‌اند. در نتیجه نه با گفتمان سبک زندگی، نسبت درستی برقرار می‌کنند، نه با پیشرفت و عدالت، نه با مهندسی فرهنگی. فعّالین فرهنگی در آن‌ مواضعی که از سنخ مطالبه‌گری سیاسی و ورود به منازعات و تقابل‏‌های سیاسی است، انصافاً حضورشان در صحنه، بسیار بهتر است، البته نه این‏که ایده‏‌آل باشد.

یک نکته دیگر هم این است که هرچند نسل آن موقع [انتهای دهه هفتاد که گفتمان عدالت‌خواهی درکشور راه افتاد]، رشد فرهنگی و تحلیلی و مطالعاتی بیشتری داشت، ولی مباحثی که امروزه رهبری مطرح می‌کنند، نخبگانی‌تر است. نخبگانی‌تر به این معنا که مشخّص است ایشان از متخصّصین علوم روز، مشاور دارند. در علوم نظامی، در علوم اجتماعی، در روابط بین‌الملل، در اقتصاد و … . اینجا دیگر از جنس تجمّع برگزار کردن و تحصّن و شب‏نامه و … نیست.

به نظر بنده باید در مقابل فضای آکادمیک نخبگانی موجود، یک فضای نخبگانی مرتبط با فضای فکری رهبری ایجاد کنیم، تا بحث ایشان در آن مستوا قرار بگیرد و اثر بگذارد. نه به این معنا که نباید ریزش و ترجمان عمومی داشته باشیم. نه! ما باید بتوانیم مباحث نخبگانی را به ادبیات عامّه فهم، تبدیل کنیم. به نظرم یکی از هنرهای استاد حسن رحیم پور، همین است. ولی ما در حال حاضر، در عرصه نخبگانی، غایبیم و همان معدود افرادی هم که هستند، به جریان تبدیل نشده‌اند.

در سال 88، مدرّس طرح ضیافت دانشگاه علم و صنعت بودم، دوستان عزیز مجمع حزب‏الله برای برنامه‏‌ریزی، از بنده مشورت خواستند. گفتم: به اعتقاد من، در حال حاضر، نقطه‌ی کانونی‌‏ای که ما باید پیگیری کنیم، دیگر عدالت‌خواهی نیست. نه اینکه نباید در فضای فرهنگی کشور، جماعتی به اسم جماعت عدالت‌خواه حضور داشته باشند. نه! باید حضور داشته باشند. کما اینکه جماعت آزادی‌خواه هم باید حضور داشته باشند. کما اینکه حفاظت محیط زیست هم مهم است. اما الآن بیاییم ببینیم «نقطه کانونی تحوّلات» کجاست؟ یعنی آن چیزی که شما اگر بزنید، یک سازه می‌ریزد. آن نقطه کانونی در دهه‌ی 80، عدالت‌خواهی بود. اما در حال حاضر، این نیست!

در حال حاضر، بالاخره این کشورهای منطقه می‌خواهند حکومت اسلامی تشکیل بدهند. به نظرم رهبری دنبال این هستند که یک کشور نمونه اسلامی، ارائه بدهند که بتوانند بگویند [در نظام‌سازی]، حجّیت دارد. در این کشور، اقتصاد با اسلام، روابط بین‌الملل با اسلام، فرهنگ با اسلام … همه چیز با اسلام، تا حدّ توان، مطابق است. اگر این گونه شد و آن کشور محقّق شد، ملت‌‏های دیگر دنبال این نظام خواهند دَوید. آن موقع به دوستان مجمع حزب‏‌الله گفتم: حتّی ما باید ببینیم که رهبری چه گفتمانی را – مثلاً 5 سال دیگر- تولید می‌کنند. بعد سریع‏‌تر برای آن آمادگی معرفتی و مهارتی کسب کنیم و در موقع مطرح‏‌شدن، تبدیلش کنیم به یک جریان اجتماعی.

با ذکر نکاتی که گفته شد، به نظر بنده باید تمدّن اسلامی را یک سر فصل گفتمانی قرار بدهیم. یک سری چیزها را خود رهبری گفته‌اند؛ مثلاً سبک زندگی، مهندسی فرهنگی، یک سری چیزها را هم نگفته‌اند ولی به این فضا مربوط است. احتمالا خواهند گفت. ما همه این‌ها را باید در مجموعه مطالبات‌مان قرار بدهیم.

خود ما سه سال پیش، به همین خاطر سراغ «سبک زندگی» رفتیم. به بقیه که می‌گفتیم، مسخره می‌کردند! می‌خواهم بگویم که ما متصلّب نشویم روی چیزهایی که رهبری حتماً گفته‌اند. یک سری چیزها را هم نگفته‌اند، که باید در همین افق قرار بگیریم تا به آن برسیم. در گام بعد هم باید به سمت تولید نخبگانی پیش برویم. مثلاً اگر وارد سبک زندگی می‌شویم، یک سطح کار این است که اصلاً سبک زندگی چیست؟ و چه ربطی به تمدّن دارد؟ این سؤالاتی را که رهبری در این زمینه مطرح کرده‌اند، اصلاً کدام علم اسلامی، متکفّل است جواب بدهد؟ این‏ها را می‏‌توان ترجمان عمومی هم کرد و به فضای فعّالان فرهنگی و حتّی عموم مردم، انتقال داد. ولی یک سطح دیگر هم دارد که صرفاً به سمت فضاهای نخبگانی و آکادمیک می‌رود.

مهدی همازاده

بحثی که حضرت‌عالی فرمودید؛ از جنس تحقّق است یا از جنس تولید علم؟ اصلاً رابطه‏‌ی این دو با هم چیست؟ بچه‌های فرهنگی نمی‌توانند با مباحث رهبری نسبت برقرار کنند. از طرفی چون نمی‌توانند با تیم‌های تولید فرهنگی و تیم‌های مستندسازی ارتباط برقرار کنند، فضاهایشان انتزاعی می‌شود. بچه‌ها اصلاً باید چه جوری در این عرصه ورود کنند؟

همازاده: یکی از راه‏‌های ورود فعّالین فرهنگی به این مباحث، استفاده از قالب مصاحبه‌های اکتشافی است. مصاحبه‌های اکتشافی، از سنخ تولید علم است؛ اما نه آن تولید علمی که در حال حاضر در محافل آکادمیک رایج است. از طریق مصاحبه‌های اکتشافی، شما می‌روید سراغ کسانی که درباره موضوع مورد نظر، کار کرده‌اند و حرف دارند. یک سری سؤالات طرح می‌کنید که خودتان در عمل کار کرده‌اید و به آن‌ها رسیده‌اید. فقط برای یک نفر نه، سؤالات را برای 20 نفر 30 نفر می‌فرستید. 20-30 مصاحبه که از طرف خودتان مدیریت شده است. در تدوین هر یک از این مصاحبه‏‌های علمی –کاربردی، به یک سری مطالب و سرفصل‏‌های فکری – فرهنگی می‌رسید؛ سرفصل‌هایی که باید روی آن‏ها کار فکری بشود و به پاسخ‌های عملیاتی برسد، تولید شده است. محصول مصاحبه‌ها، هم به درد کار در فضای عمومی می‌خورد و هم برای فضای آکادمیک مفید است.

خوبی دیگری که این مصاحبه‌ها دارند، این است که خیلی راحت به محصولات عامّه فهم ختم می‏‌شود. حتّی منظورم فعّال‌های فرهنگی هم هست که تخصّص ویژه‏‌ای در آن حوزه ندارند. وقتی مقالات علمی پژوهشی را نگاه می‌کنم، می‌بینم گاه حرف‌های خیلی خوبی دارند، ولی تبدیل به ادبیات قابل فهم شده‌اند و اصلاً جمعی که در فضای فرهنگی و هنری، مشغول و درگیر با این مسائل هستند، با آن مقاله ارتباط برقرار نمی‌کنند و بلکه آن را نمی‏‌شناسند.

اگر ما بخواهیم روی نقطه تمدن اسلامی –به عنوان نقطه کانونی – متمرکز بشویم، از کجا و با چه مدلی باید وارد بحث شویم. یعنی برویم روی خود تمدن شروع کنیم حرف بزنیم که تمدن یعنی چی؟ خوب شاید در حال حاضر فعالین فرهنگی خیلی نتوانند با این مسأله ارتباط برقرار کنند. پس ما در حال حاضر چه جنبشی باید راه بندازیم؟ چه اتفاقی باید بیافتد؟ نقش ما چیست؟ نقش دانشجویان چیست؟ نقش حوزه چیست؟

به نظر می‏‌رسد اوّل باید همان نقشه راه و آن ساخت چهار دیواری را و این‌که درحال حاضر در کدام مرحله هستیم، تبیین بکنیم. وقتی رهبری خودشان این نقشه راه را جلوی ما قرار داده‌اند، خودشان نمی‌آیند چیزی بگویند که ربطی به این مسیر و نقشه راه نداشته باشد. حتماً گام‌های کلان، تکمیل کننده هستند.

یکی دیگر از سؤالاتی که در حال حاضر خیلی جدّی است، نسبت جبهه فرهنگی انقلاب و دهه عدالت و پیشرفت و در کلانش مسئله فرهنگ و دهه عدالت و پیشرفت است. به هر حال رهبری دارد می‌گوید دهه عدالت و پیشرفت! اما جبهه فرهنگی و فعالان فرهنگی، چندان در این گفتمان فعّال نیستند. دوباره دارند عقب می‌مانند. نمونه خیلی عینی‌اش هم همین 3-4 سالی است که گذشت و متناظر با این گفتمانی که آقا ایجاد کردند، حرکت جدّی‏‌ای صورت نگرفته است. حالا سؤال این است که چرا فعالین فرهنگی با دهه‌‌ی عدالت و پیشرفت نسبت برقرار نمی‌کنند؟ کجای این تمدنی که در ذهن شماست، قرار دارد؟ و نسبت آن با این تمدن چیست؟

ببینید، ما یک فرد داریم و یک جامعه؛ همچنین یک ظاهر داریم و یک باطن. تمدّن چیزی است که در فرد و اجتماع و در ظاهر و باطن، تجلّی کرده است. یعنی تحقّق‏‌یافته‏‌ها و دستاوردهای این تمدّن، قابل اشاره می‌شوند.

فرد (و خانواده) ضرب در ظاهر می‌شود: «سبک زندگی». فرد ضرب در باطن می‌شود: «اخلاق و تربیت». جامعه ضرب در باطن می‌شود: «مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی». جامعه ضرب در ظاهر می‌شود: «تکنولوژی و معماری و سخت‏افزارهای سیاسی و …». البته این دستاوردها باید نسبت اختصاصی و انحصاری با مبانی شما داشته باشد. «پیشرفت عدالت‏‌محور» بیشتر در بخش اخیر (جامعه ضرب در ظاهر) تجلّی می‏‌یابد. البته سبک زندگی یک جلوه اجتماعی هم دارد؛ چون به صورت مدل همگانی و رایج درآمده است؛ اما به هرحال در زندگی افراد، به تحقّق و تعیّن رفتاری می‏‌رسد.

چرا فعالین فرهنگی ما نمی‌توانند با پیشرفت عدالت محور، رابطه خوبی برقرار کنند؟ کجای کار، گیر داریم؟

این یک مشکل اساسی است. در پیشرفتِ عدالت‌محور، بیشتر فرهنگ اقتصاد و در مرحله بعد فرهنگ اجتماع تجلّی پیدا می‌کند. متأسفانه، فعّالین فرهنگی ما اقتصاد را و فرهنگ اقتصاد را مربوط به حوزه تخصّصی اقتصاد آکادمیک می دانند، نه حوزه فرهنگی! در صورتی که فرهنگ اقتصاد، یک مسأله فرهنگی است و در حوزه مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی، می گنجد. در نتیجه اولویتی هم برای فعّالین فرهنگی ندارد.

ما باید در عرصه پیشرفت عدالت‌محور، به رسانه‌ها و افراد و مدل‌های جدید مختص خودمان برسیم. البته باید با همین رسانه‌های موجود و با همین توانمندی موجود، شروع کنیم و در عرصه فرهنگِ اقتصاد و فرهنگ اجتماع، ورود داشته باشیم. البته این دو عرصه را نمی‌توان تفکیک کرد، چرا که اگر تفکیک کنیم، خودش ناقض خودش می‌شود.

ضمن اینکه فرهنگِ عمومی هم، از مقوله فرهنگِ مضاف است؛ و می‌شود آن را ذیل فرهنگ اجتماع تعریف کرد. موارد بسیاری دیگر از این قبیل داریم که باید با همین رویکرد به آنها پرداخته شود؛ مثل فرهنگ سیاست یا فرهنگ روابط بین‌الملل. برای همین است که همه این موارد [فرهنگ‌های مضاف] را در مهندسی فرهنگی بررسی می‌کنیم.

و از اینجا می‌توان فهمید که چرا فرهنگ، پایه است. حالا در این میان، نقش نخبگان و خواص در فضای آکادمیک چیست؟ بالاخره آن‌ها ممکن است بعضی از مبانی را قبول نداشته باشند، مثل همین مهندسی فرهنگی که شما فرمودید…

ما برای تولید علم به آن نخبگانی که مبانی را قبول ندارند، کاری نداریم. آن‏ها کار خودشان را می‏‌کنند. حقوق‌شان را بگیرند و حرف‏‌های ترجمه‏‌ای بزنند. برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری ما روی کسانی باید باشد که مبانی را قبول دارند. نکته دیگر اینکه این فرهنگ مضاف، صرفاً با قبول داشتن مبانی و در یک اتاق شیشه‌ای تولید نمی‌شود. منظورم این است که تولید کننده باید یک پا در مبانی داشته باشد و یک پا هم در عرصه عملیاتی این فرهنگ. این امر هم امکان‌پذیر نیست مگر اینکه بچه حزب‌اللهی‌ها به معنای واقعی کلمه پای کار بیایند. کسانی که هم رهبری را و انقلاب را قبول دارند و هم اهل فکر و عمل هستند. این حالت را می‌توان با عنوان اقدام‌پژوهی تعریف کرد که چیزی بین مبناپژوهی و اقدام است.

تولید علم هم از همین جنس است؟

تولید علم در این الگو، مثل فرهنگ مضاف است. خود علوم انسانی، در اکثر قریب به اتفاق موضوعات، ذیل همین فرهنگ‌‏های مضاف می‏‌گنجد. ولی موضوعات مربوط به مهندسی فرهنگی تماماً در عرصه تولید علم نمی‌آید؛ چون مهندسیِ یک چیز، ورای تولید تک تک اجزا است. اینجا باید هندسه‌ی این‌ها را هم در آورد. هرچند تولید علم انسانی و تولید علم اسلامی انسانی هم از مصادیق مهندسی فرهنگی می‌شود و جزو اقدامات مهندسی فرهنگی است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.