1.سقوط 79؛ نوشته پل اردمن؛ترجمه حسین ابوترابیان. (فاقد نام ناشر و سال انتشار.)
داستانی ضعیف و بازاری (عامه پسند) است. این کتاب را حدود سی سال بود داشتم؛ اما حوصله امخواندنش را پیدا نمی کردم.. بالاخره با انگیزه کار پژوهشی که در دست نوشتن دارم، آن را خواندم.
2.کمی دیرتر؛ مهدی شجاعی؛ نیستان.
این کتاب – نیز «قیدار» – را به سبب سر و صدای چه بسا حساب شده ای که – مثل اکثر کتابهای داستان چند سال اخیر نویسنده اش – در میان طیف خوانندگان جوان مذهبی برانگیخته بود و پرسشهایی که در باره آن از من می کردند، خواندم. به لحاظ محتوایی مطلب خیلی ناجوری – که برخی از آن برداشت کرده بودند- نداشت. هر چند نویسنده، همه متدینان – یا متوهمان تدین – را منحصر به ساکنان خیابان دولت (شهید کلاهدوز) و ظفر (وحید دستجردی) به بالا (شمال شهر تهران) و کسانی که ظاهرا خود عمدتا با آنان مراوده دارد دیده بود. حال آنکه در میان مردم طبقه متوسط و مستضعف و متدینان متعبد، کسانی هم هستند که از ته دل ظهور امام زمانشان را خواهان اند؛ و خود را برای آن آماده کرده اند. ضمن آنکه، به قول آقای احمد شاکری، ایرانی که نویسنده در این کتاب ترسیم کرده، کشوری بدون ولی فقیه و … است. هر چند، در بخشهایی کوتاه، خواننده اهل دین را به فکر فرو می برد و متنبه می کند.
از نظر داستانی اما اثری ضعیف، کشدار، خسته کننده و دو پاره است؛ که جز با تحمل ریاضت و احساس وظیفه(!) قابل خواندن نیست. ضمن آنکه استفاده از حروف قدری کوچک تر و فاصله سطور کمتر، ظاهر کتاب را زیباتر و به کتابهای بزرگسالان نزدیک تر و تعداد صفحات و در نتیجه قیمت آن را کمتر می کرد.
3.پریباد؛ محمدعلی علومی؛ آموت.
فکر و ساختار اصلی این اثر برگرفته از «صد سال تنهایی» مارکز است. با همان مبالغه ها و تخیلهای بی در و پیکر مربوط به رئالیسم جادویی و ساختار و پرداخت – در بسیاری موارد – روایی و درشتبافت. در فضا سازی و شخصیتهیی مانند دو دستیار هم، جاهایی به شدت اقتباس از «قصر» کافکا و در مواردی نیز “شهری که زیر درختان سدر مرد” حمزوی مشاهده می شود.
استفاده اغلب غلط از علائم نگارشی؛ فصلهای بعضا کوتاه و بسیار کوتاه؛ تغییر غلط زاویه دید در موارد متعدد؛ تکرارها و گاه اطنابهای مخل؛ نثر دارای رگه های بعضا درخشان، خاصه در اوایل کار، که هر چه پیش می رود سرسری تر و دم دستی تر می شود؛ فقدان تعلیق و کشش کافی در بخشهایی قابل توجه از داستان (خاصه از بعد از مرگ طوس)؛ فقدان شخصیت اصلی واقعی؛ ارائه اطلاعات لازم دیر هنگام به خواننده در مورد برخی شخصیتها؛ تغییر نگاه و لحن داستان از حالت جدی به سمت طنز و فکاهه گاه حتی کارتونی، بی توجیه قابل قبول؛ تبدیل نوع پرداخت به پرداخت نمایشنامه و گاه فیلمنامه در مواردی ؛ و آخرین جمله کتاب که عینا از «بوف کور» اقتباس شده است، از جمله ضعفهای این داستان است.
4.قیدار؛ رضا امیرخانی؛ افق.
همان مضمون شیفتگی نسبت به لاتها و تطهیر روسپیان و ارتقای آنان تا حد یک عارفه که در «بی وطن» این نویسنده آمده بود، در این کتاب هم تکرار شده است. (مضمونی که – با کم و زیادها و تفاوتهایی – اخیرا از طریق برخی آثار بعضی نویسندگان دیگر مانند مصطفی مستور یا مهدی شجاعی و … نیز در حال احیا و برجسته شدن است؛ و از داستانهای صوفیانه عوامانه و برخی داستانهای عامیانه که بگذریم، یاد آور فیلمفارسیهای قبل از انقلاب و بعضی داستانهای عامه پسند معاصر کشور است.
این داستان، اثری است در مجموع کال و شتابزده، که هر چه پیش تر می رود، این خصیصه در آن، آشکارتر می شود.
نویسنده البته در گردآوری و جعل اصطلاحات و زبان داستانش کار کرده و زحمت کشیده؛ هر چند این تلاش در جاهایی به بیراهه رفته؛ و کار را به تعقید و تکلف کشانده و کار را لایتچسبک کرده است.
کم اطلاعی نویسنده از شرایط سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب، از ضعفهای دیگر این داستان است.
مخفی کردن اطلاعات از خواننده در برخی موارد؛ اشکالات زبانی و علائم نگارشی؛ ضعف منطق داستانی در مواردی، به ویژه در پرداخت شخصیت اصلی؛ ردپای نویسنده در جاهایی از داستان؛ اطناب مخل، خاصه در اوایل کار، و ساختار و پرداخت روایی در بخشهایی قابل توجه؛ فصلهای بعضا کوتاه کوتاه؛ زاویه دیدِ در مقاطعی بی در و پیکر؛ فقدان انسجام ناشی از وحدت موضوع و مشکل ؛ مشکلات محتوایی، به خصوص از نوع ترویج اباحیگریهای اخلاقی؛ و نهایتا پایان رمانتیک و خیالبافانه، از جمله اشکالهای این اثر است.
در مجموع و در یک جمله، این اثر را می توان یک داستان عامه پسند ارتقا یافته از نظر زبان و پرداخت و تا حدودی محتوا – چیزی میان داستانهای عامه پسند و ادبیات جدی – قلمداد کرد؛ که اگر چه نسبت به «بی وطن» خواندنی تر و از نظر محتوایی کم اشکال تر است، اما در مقایسه مثلا با «من او» ، نوعی پسرفت را نشان می دهد.
5.طناب کشی؛ مجید قیصری؛ چشمه.نوشته ای است که از نظر محتوایی مشکلی ندارد و قابل توصیه به خوانندگان جوان نیز هست. همان میل به نوشتن داستانهای معمایی و پلیسی که در «ضیافت به صرف گلوله» این نویسنده خود نمود، در این اثر نیز کاملا محسوس است. ساختار داستانها در جاهایی البته تصنعی و فاقد توجیه منطقی است. نحوه ترتیب بندی مطالب و بیان آنها نیز به گونه ای است که گویا در حال خواندن داستان تقریبا کوتاهی هستیم که کش آمده است.
برخی اشکالات در پرداخت (از جمله در نحوه طرح تداعیها)؛ قطع داستان در سر بزنگاهها، به شیوه داستانهای قدیمی و عامه پسند امروزی؛ اشکال منطقی در پرداخت برخی بخشها؛ اطناب مخل در مواردی، از جمله ضعفهای این داستان است.
Sorry. No data so far.