پیشنهاد میشود پیش از خواندن این مطلب مقالهی «جنگ نرم؛ آسیبشناسی یک باور»، که در سایت «پارسینه» منتشر شده است را بخوانید.
مطلبی که در زیر میخوانید در ادامهی این مقاله و برای بررسی بیشتر در زمینهی ماهیت «جنگ نرم» نگاشته شده است.
تریبون مستضعفین – مجتبی دانشطلب – «جنگ نرم» بازخوانی «قدرت نرم» نیست، ابتکار ایرانیان است
«جنگ نرم» مانند بسیاری موضوعات دیگر مورد بدفهمی قرار میگیرد اما برخی مقالاتِ ظاهرا انتقادی به دلیل مخالفتهای شخصی به جای گشودن معنا و زدودن بدفهمیها برعکس به متهم کردن و دامن زدن به سوء تفاهمها مبادرت میکنند. به دلیل حضور حکومت در این موضوع، و میل ادبیات ژورنالیستی به نفی هر آنچه رنگ حکومتی دارد، نویسندگان اینگونه مقالات به نفی و اتهام همهی برداشتها متمایل هستند و محاکمهی متهم شکلی عامدانه هم به خود میگیرد. گاه یکطرفه وارد موضوع میشوند و برداشتهای شخصی (یا بعضی اشتباهات موجود) را به جای برداشتهای عمومی گرفته و به کل نسبت میدهند. اما این مقالات سراسر مذموم نیستند و دستکم می توانند زمینهساز نقد و بازنگری باشند.
سایت پارسینه مقالهای با عنوان «جنگ نرم؛ آسیب شناسی یک باور» منتشر کرده که علیرغم محسناتش مشابه چنین انتقاداتی بر آن وارد است. به این دلیل که این مقاله، با ارجاعات متعدد آن، نمونه روشنی از سوء تفاهمسازی و دامن زدن به بدفهمیهاست ذیلا به آن پرداخته میشود، به این امید که در این نقد و بررسی به بعضی ابهامات موجود پرداخته شود و تصورات رایج به روشنی و وضوح نزدیک شود.
در بخش اول، نویسندهی مقاله ناامیدانه به دنبال منشأ آکادمیک «جنگ نرم» میگردد و در بخش دوم انتقاداتی راجع به آنچه از جنگ نرم در جامعه و فضای رسانهای کشور فهمیده میشود عنوان میکند. با اینکه در جایی از مقاله میگوید «راه جعل و ابداع مفاهیم جدید بر هیچ متفکر و اندیشهمندی در هیچ دورهای بسته نیست» تکیه او در تمام این کاوش تنها به نظریهی«قدرت نرم» جوزف نای و نقل اقوالی از اوست، بدون اینکه احتمالی از تفاوت و ابتکار را در نظر بگیرد. خلاصۀ آنچه از گفتههای نویسنده در بخش ابتدایی مقاله دستگیر خواننده میشود چنین است؛ جنگ نرم در ایران فشن[!] شده، جوزف نای اصطلاح جنگ نرم را به کار نبرده، سخن نای درباره «قدرت نرم» است، اما تئوری «جنگ نرم» به جوزف نای نسبت داده میشود، و حتی کسانی هستند که قدرت نرم را به جنگ نرم ترجمه میکنند. آیا این نکتهها همگی صحیح هستند؟
اینکه «نای»، قدرت نرم را به کار برده و از اصطلاح جنگ نرم استفاده نمیکند درست است، آنها که جنگ نرم را مستقیما به نای نسبت میدهند اشتباه میکنند، اشتباه بزرگتر متعلق به کسانی است که قدرت نرم را به جنگ نرم ترجمه میکنند! این کار بیگمان حکم تحریف را دارد و به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. اینکه اصطلاح «جنگ نرم» در ایران بازاری شده نیز مطلب درستی است (که به صورت مکرر در مورد عناوین نامگذاری سالها و تمام موارد مشابه نیز اتفاق افتاده است). پس اشتباهاتی وجود دارند اما این اشتباهات به طور کلی محکوم نیستند، به این دلیل که برداشتهای معمول از جنگ نرم به نوعی متخذ از نظریات نای هستند، و جنگ نرم در زمینهای که او قدرت نرم را توضیح میدهد ابتکار شده است.
نای کیست و چه می گوید؟
«نای» اکنون در دانشگاه هاروارد علوم سیاسی تدریس میکند اما پیش از این رئیس شورای اطلاعات ملی، دستیار وزیر دفاع و دستیار معاون وزیر خارجه بوده است. نظریات او به شرایط حفظ ابرقدرتی آمریکا در قرن بیست و یكم میپردازد. نای معتقد است که آمریکا نباید بیش از اندازه از قدرت نظامیاش استفاده کند و نباید مرتبا به قلدرمآبی و تهاجم دست بزند، چون این اقدامات خود به خود باعث انزوای آمریکا میشوند. در عوض اگر آمریکا با راهبردی هوشمندانه در امور جهانی نقش مدیریتی ایفا کند ابرقدرتی آمریکا تضمین خواهد شد. نای میگوید که آمریکا باید «قدرت نرم» و «قدرت سخت» را به هم بیامزد و با ترکیب این دو قدرتی هوشمند برای آینده خود بسازد.
به این ترتیب نای منتقد سیاستهای جرج بوش است و بر این باور که دولت بوش در جنگ علیه تروریسم درک درستی از فضای افکار عمومی نداشته و اقدامات اشتباهی انجام داده است. او روی توازن قدرت نرم و قدرت سخت تأکید میکند و برای رسیدن به «قدرت هوشمند» این دو را مکمل هم میداند. گرایش شدید دولت جرج بوش به استفاده از قدرت سخت نیاز به قدرت هوشمند در سیاست جدید دولت آمریکا را بالا برده و پس از تخریب وجهه آمریکا در اثر جنگهای متوالی اکنون این کشور نیازمند ترمیم و بازسازی چهرهی رهبری خود است. نظریات نای از این جهت اهمیت بیشتری پیدا میکند.
نظریه جوزف نای در دو کتاب با فاصله ۱۴ سال تکمیل شده است. اولی که در ۱۹۹۰ منتشر شده «لزوم رهبری: طبیعت متغیر قدرت آمریکا» نام دارد و عنوان کتاب دیگر که سال ۲۰۰۴ و در میانهی دولت بوش منتشر شد «قدرت نرم: راههای پیروزی در سیاست جهانی» است. دغدغهی نای از نظریهپردازی دربارهی قدرت نرم از عناوین این دو کتاب نیز مشخص است. قدرت نرم سلاحی سیاسی و دیپلماتیک است که قرار است با قدرت سخت آمیخته شود، از نظر سیاستمداران عادی چنین پیشنهادی فورا تبدیل به راهکار «چماق و هویج» میشود. باراک اوباما ظاهرا شاگرد نای نبوده اما تکیه ساده او بر سیاست چماق و هویج برای بازگرداندن وجهه آمریکا میتواند وجه تنزل یافته نظریات نای تفسیر شود.
البته جوزف نای اقتصاد و دیپلماسی را زیر مجموعهی قدرت سخت قرار داده و تنها از رسانه به عنوان قدرت نرم نام میبرد. او قدرت نظامی و اقتصادی (و راهکارهایی مثل چماق و هویج) را قدرت سخت و قدرت فرهنگی، ارزشی و سیاست خارجی (ایجاد جذابیت و دستیابی به قلوب و اذهان دولتها و ملتها) را قدرت نرم تعریف میكند. قدرت نرم به اقدامات روانی و تبلیغات رسانهای که بدون درگیری رقیب را به انفعال وا میدارند وابسته است. حاصل قدرت نرم، بر هم زدن ذهنیت سیاستمداران یا جامعه هدف است تا نظم موجود به نفع ارزشهای آمریکایی متزلزل و فرآیند جذب به سوی آمریکا اتفاق بیافتد. نای میگوید: «قدرت … یک بخش نرم جاذبه را در بر میگیرد و از یک بخش سخت تهدید و تطمیع نیز برخوردار است. تنها یکی از آنها را شامل نمیشود بلکه هردو را دربر میگیرد [تنزل به چماق و هویج]. منظور من از «قدرت هوشمند» همین است.»
جوزف نای از مولفههای نرم افزاری برای جلب اذهان و قلوب و در نتیجه تحقق سیاستهای آمریکا سخن میگوید. او «دیپلماسی عمومی» و «دیپلماسی فرهنگی» را ابزارهای اصلی قدرت نرم میداند و صراحتا دیپلماسی فرهنگی را «ابزار» مهمی در «زرادخانه» قدرت هوشمند معرفی میکند. فرهنگ یک کشور زمانی قدرت نرم محسوب میشود که آن کشور دارای اعتبار ملی در عرصه بینالمللی باشد. این انگاره قدرت رقبا را در بعد ملی به چالش میکشد تـا آنها را در عرصه بینالمللی و در مقابل رقیب تضعیف کند. از نظر نای سیاستهایی که با سختی یا با تکبر ارائه میشوند بیش از آنکه قدرت نرم ایجاد کنند، آن را به تحلیل میبرند. واضح است که نای نمیخواهد هدف سیاستهای آمریکا را تغییر بدهد، او میخواهد شیوههای بهتری برای رسیدن به همان اهداف پیشنهاد کند.
«جنگ نرم» ابتکار ایرانیان است
«جنگ نرم» اصطلاحی است که توسط جوزف نای استفاده نشده اما ابتکار آن توسط ایرانیان در نظریه قدرت نرم جوزف نای ریشه دارد. همانطور که گفته شد انتساب صریح «جنگ نرم» به جوزف نای اشتباه است و همانطور که نویسنده مقاله مذکور توضیح میدهد شخص نای نیز از پذیرفتن چنین تعبیری ابا دارد. نای هوشمندانه به قدرت نرم اکتفا میکند و از اشاره به وجه تقابلی قدرتهای نرم (جنگ نرم) میپرهیزد. نای در صدد است که از وجه تهاجمی این نظریه بکاهد و به آن صورتی تلطیف شده بدهد، حال اگر این وجه تهاجمی عریان شود چه کسی به آن اهمیت میدهد؟ در آن صورت قدرت نرم نیز سیاستی جنگطلبانه و تهاجمی شبیه سیاست جمهوری خواهان خواهد بود.
وقتی نای از قدرت نرم آمریکا حرف میزند حالتی در نظر میآید که گویی دیگران قدرت نرمی ندارند، و اگر آمریکا به جای اسلحه و اقتصاد از قدرت نرم خود استفاده کند همان اتفاقی خواهد افتاد که قرار است با به کار بردن سلاح رخ بدهد. (هر چند بعدا اختصاص قدرت نرم به آمریکا را انکار کرده است). اما وقتی از «جنگ نرم» سخن میگوییم، بر خلاف نویسنده مقاله که مدعی است «جنگ بیش از هرچیز قلعوقمع، حذف و تخریب، کشته و زخمی شدن، پیشروی، تصاحب و غنیمت را یادآوری میکند»، تقابل قدرتهای نرم و صفآرایی آنها در مقابل یکدیگر به ذهن متبادر میشود. یعنی علاوه بر آمریکا قدرتهای نرم دیگری هم وجود دارند که آمریکا ناچار است با آنها مقابله کند. ایرانیها، آگاهانه یا ناآگاهانه، ترکیبی را باب کردهاند که این تلطیف را میزداید و وجه خشن و واقعی موضوع را نشان میدهد.
معنای قدرت نرم این است که امتیازهای ارزشی نزد آمریکاییان وجود دارد که در صورت شیوع آنها مدیریت نظامی و سیاسی (دخالت) هموار میشود. اگر بتوان این ارزشها را به اذهان رسوخ داد نفوذ و سلطه آمریکا آسانتر خواهد بود. بـا ابتکار «جنگ نرم» در واقع دست پنهان نای رو میشود و مستقیما «هدف» او نمایان میگردد. هدف از قدرت نرم چیزی جز توسعه ارزشهای آمریکایی (که جهانی خوانده میشوند) نیست، قدرت نرم روش تسلط بر جهان از راه تزریق ارزشهای آمریکایی را میآموزد. قرار است قدرت نرم روغن سیاستهای سخت آمریکا باشد، اما ایرانیها آن را به چوب لای چرخ تبدیل میکنند؛ با کاربرد وسیع «جنگ نرم» ارزشهای آمریکایی را مهاجم و فریبنده، و به مبدئی طراحی شده منتسب میکنند، تا میزان پذیرش آنها پائین بیاید، و حتی اثری واژگونه بر جای بگذارد.
هدف «جنگ نرم» نشان دادن فریب و مقابله با فریب است، با قدرت نرم تقابلی به وجود میآید که سلاح آن اغواست، جنگی اتفاق می افتد که نباید اسم آن (جنگ) آورده شود، جنگی بی سر و صدا و بدون خونریزی! اگر نای به «جذب، همکاری و اغوا» اشاره میکند منظور روشن او این است که جامعۀ هدف توسط قدرت نرم هیپنوتیزم شوند تـا دربرابر برنامههای آمریکا منعطف باشند. و وقتی از پیروزی بر اذهان و قلوب سخن میگوید یعنی به جای استفاده پرهزینه و پر دردسر از تهدید تسلیحاتی و اقتصادی، میتوان از قدرت نرم برای جذب و تسلیم استفاده کرد. اما «جنگ نرم» به طور کلی بازی را تغییر میدهد و به جای انفعال در برابر پنهانکاری، وجه تقابلی و تهاجمی واقعیت را پررنگ میکند.
نای در توضیح شیوه غیر مستقیم اعمال قدرت نرم میگوید: «شما میکوشید به منظور تأثیر گذاری بر حکومت یک کشور، بر افکار عمومی جامعه آن کشور تاثیر بگذارید.» و این چه چیزی است جز تهاجم و دخالت هدفمند؟ بنابراین اگر نای از واژه جنگ استفاده نمیکند جایی برای این خوش بینی نیست که تقابلی وجود ندارد، یا او به دنبال جنگ نیست! این اکراه تنها نشان دهنده هوشمندی او در استفاده از واژگان سیاسی و تأیید عملی این باور است که شخص نای از به کار بردن قدرت سخت توسط آمریکا نامید شده و نسبت به اثر بخشی آن دچار تردید است، بلکه اثرات بازگشتی جنگهای آمریکا را در اقتصاد و در افکار عمومی میبیند و به دنبال راهی کم هزینه برای زنده کردن اقتدار و ابرقدرتی آمریکاست. به عبارت بهتر نای ترجمه هانتینگتون به زبانی ملایم است.
جنگ نرم در قاموس ایرانیان
منشأ اصطلاح «جنگ نرم» در نظریه «قدرت نرم» جوزف نای قرار دارد، اما جنگ نرم قرائت صحیح یا بازخوانی دوباره آن نیست. وضع اصطلاح جنگ نرم نوعی تصرف در معنای «قدرت نرم» است که به روشنایی بخشی معنای آن کمک میرساند. به خصوص وقتی میدان سیاست در نظر آورده میشود تعبیر کردن از این تقابل با عنوان جنگ، در تمام سالهایی که آمریکا به دنبال توسعه اجباری ارزشهای خود بوده، کاملا مفهوم و قابل درک به نظر میرسد. در سه دهه گذشته به ویژه پس از پایان درگیریهای نظامی ایران، این تهدید با اشاره و آگاهی بخشی نسبت به شبیخون فرهنگی، تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی و … پس زده شده و حالا نوبت به «جنگ نرم» رسیده است.
جنگ نرم اصطلاح عامی است، به عمومیت فرهنگ! غربیان فرهنگ را Culture میفهمند و در کاربرد آن بیشتر به هنر و انواع تعریف شده آن یا نوع نگرش به زندگی و ارزشهای اجتماعی متبادر میشوند. اما در ایران فرهنگ در معنایی بسیار عام و شامل فهمیده میشود، فرهنگ چیزی معادل هوا انگاشته میشود، که بدون آن نمیتوان زیست، فرهنگ هر آن چیزی است که به انسان مرتبط است، به شرطی که فاقد وجهی ملموس باشد. وقتی فرهنگ وجه ملموس پیدا میکند آن را در صورت هنر و تمدن مشاهده میکنیم. ارزشها و روشهای زندگی نیز ذیل فرهنگ فهمیده میشوند. فرهنگ آنقدر وسیع است که هر نوع دانایی را در بر میگیرد، با این نگاه تمام علوم در بعد فرهنگی انسان جای میگیرند. فرهنگ بر دین نیز، با همه وسعتاش، عمومیت دارد.
پس بر خلاف تکیه نویسنده بر بافتههای نای، جوزف نای نمیتواند به ما بگوید که فرهنگ چیست! توضیحات او هر چقدر هم که روشن باشند با معنای پارسی فرهنگ هرگز همپوشانی کامل نخواهد داشت. به مرور بزرگتر شدن تهدیدهای فرهنگی و بالارفتن بودجههای مصوب برای کمک به رسانههای مخالف و جزم شدن ارادهها برای درهم شکستن مقاومت ایران و بازگرداندن اجباری آن به جامعه جهانی(!) راهبردهای دفاعی نیز در ایران بزرگتر شده است. بنابراین جنگ نرم در غایت خود همان جنگ تمام عیار فرهنگی است و از پیامدهای انقلابی که بیش از هر چیز دارای وجههای فرهنگی و معنوی بوده است. انقلابی که نخواسته است مقهور جریان مسلط غرب باشد، و کشوری که به شکل تاریخی تمایلات خودبسنده و متکی به نفس دارد.
استفاده از «جنگ نرم» به جای «قدرت نرم» نشان دهندهی تمرکز بر هدف است، طرف مقابل «قدرت نرم» را نوعی اعلان جنگ میگیرد. سلاحی که جنس آن ذهنی و قلبی باشد تنها با آگاهی بخشی پاسخ میگیرد. در به کارگیری «قدرت نرم» مخاطب نباید احساس کند که فریفته شده، اما در جنگ نرم مرتبا باید به مخاطب یادآوری شود که در معرض فریب قرار دارد. جنگ نرم یک فعالیت مداوم است که مهمترین وجه آن آگاهی بخشی است، همینکه واقعیتی پنهان منتشر و تهدیدی موجود عریان شود قسمت بزرگی از کار انجام شده است. بنابراین نمیتوان وجه تبلیغاتی جنگ نرم را کاملا بیهوده انگاشت. آنچه مکرر گفته میشود بدیهیتر و قابل باورتر به نظر میرسد، کمتر در وجود آن تشکیک روا میدارند، و بیشتر در شرایط و روشهای آن بحث میکنند. در وضعیت آشکار شدن تهدید نیز خود به خود انسجام ملی رو به افزایش میگذارد.
نقد؟ یا محاکمه متهم؟
متأسفانه بسیاری از انتقادات رویکردی کاملا منفی و محکوم کننده به این موضوع دارند و هیچ جنبه مثبتی در این جریان و مقابله با «قدرت نرم» نمیبیند. مقاله مورد بحث نیز با تمایلات انکارگرایانه نوشته شده و عمدا وجههای تقلیل گرایانه به موضوعات میدهد تا بتواند راحتتر آنها را محکوم کند. در ادامه با استنادات بیشتری در این باره توضیح داده شده است:
نویسنده مایل است «فرض مقبول» خود را از نای بگیرد و از همین رو میگوید: «به شیوهٔ احسن عمل کنیم و معیارهای گروهی که مبنای «جنگ نرم» مطروح را همان «قدرت نرم» جوزف نای میدانند به عنوان فرض مقبول در نظر بگیریم. به این شیوه، نقد و آسیبشناسی آنچه در حال حاضر و در کشورمان تحت عنوان «جنگ نرم» در جریان است، معقول مینماید. جوزف نای گفته است: “انتقاد از خود، برای قدرت نرم بسیار حیاتی است.”» چون در نظر نیاوردن تصرف و ابداع و اکتفا به نای آسان است بنابراین نای را ملاک قرار میدهیم! نقد از خود هم خوب است چون نای گفته است! در انتقاد از خود هم باید گفتههای نای را ملاک قرار دهیم! غافل از اینکه در نظریه نای انتقاد از خود جنبه نمایشی دارد و ابزاری است برای نشان دادن محبوبیت آمریکا، همانطور که اوباما عذرخواهی ریاکارانه از سیاستهای پیشین آمریکا را وسیلهی بازسازی چهرهی آمریکا گرفته است.
انصراف نویسنده از در نظر گرفتن ابداع و ابتکار در حالی است که خود او پیشتر بیان میکند: «تمامی آنچه که در منابع انگلیسی حول «جنگ نرم» (Soft War) یافت میشود، چیزی در حد یک جلد کتاب از سال 1988 دربارهٔ سیاستهای اقتصادی ایالات متحده در آمریکای مرکزی و یا چند مقالهٔ متفرقه در ژورنالهای علوم سیاسی دههٔ 1960 است که همگی کاملا بیارتباط با تصور فعلی در ایران هستند.» و این خود دلیل واضحی است که «جنگ نرم» ابتکاری جدید است، که با تصرف در نظریهای سابق عنوان شده، و در نگاه راهبردی جنبه دفاعی دارد. مانند همه اعلانها در دو دهه گذشته، جنگ نرم یک راهبرد دفاعی است و با در نظر آوردن ابعاد دو رقیب دفاعی بودن آن هم کاملا طبیعی به نظر میرسد.
با یادآوری اینکه در دفاع فرهنگی خود به خود جنبههایی تهاجمی نیز به وجود میآیند جایی برای اتهام به دفاعی یا انفعالی بودن این راهبرد باقی نمیماند. بنابراین ذکر اینکه «از ابتدای طرح مسئلهٔ جنگ نرم، چه مسئولین دولتی و چه دیگر نهادها چون صداوسیما، تمرکز فعالیتی «انفعالی» و «سلبی» داشتهاند.» تنها اصرار بر همان رویکرد نفی کننده و نشان دهنده سیطره بدبینی و رویکرد اتهامی بر انتقاد است.
در راهبرد جدید بخشهایی که ضعیف بودهاند برجسته شده و از حالت سکون بیرون آمدهاند؛ هماورد رسانهای که با جنگ روانی شناخته میشود، و تقابل در رسانههای دیجیتال که بیشتر در فضای مجازی اتفاق میافتد، اینها دو عرصهای هستند که جمهوری اسلامی آسیبهای قابل ملاحظهای از آن دریافت کرده (و این خودانتقادی جنبه نمایشی ندارد، کاملا واقعی است!). با آگاهی نسبت به این ضعف، خود به خود اشخاص و نهادهایی که دغدغه و توانی در خود دیدهاند یکباره به این سو کشیده شدهاند تا کمبودها را جبران نمایند و باز طبیعی است که در این هیجان، اشتباهات و سوء برداشتهایی اتفاق میافتد. معالاسف نویسنده مقاله با لحنی تحقیرآمیز یکی دو اتفاق و اظهار نظر را به عنوان نمونهای بر رد تمامی آنچه درباره جنگ نرم در این دو عرصه عنوان شده میگیرد و به عدم موفقیت روشهای هیجانی در جبران عقب ماندگی در فضای مجازی اشاره میکند.
صاحب مقاله دو تصور از جنگ نرم را پیش میکشد و هر دو را زیر سوال میبرد: «یکی تصوری است که جنگ نرم را با جنگهای نرمافزاری و رایانهای (از قبیل هک و آلودهسازی رایانهها و وبسایتها) یکی میانگارد، و دیگری آنکه جنگ نرم را معادل مفاهیمی معمول و کهنه همچون «جنگ سرد» و «جنگ روانی» قلمداد میکند». اول اینکه چنین تصوری کمتر وجود دارد که منظور از فعالیت در عرصه مجازی تنها هک و آلوده سازی! باشد اما آنطور که ادبیات جنگ اقتضا میکند پدافندهای عامل (از کار انداختن ابزارهای رقیب) غیرقابل چشمپوشی هستند. در ثانی جنگ روانی را کهنه! خوانده است و اینکار مانند این است که مفاهیمی مثل فلسفه و علم کهنه خوانده شوند تا حقیر و بیارزش به نظر بیایند!! جنگ روانی بیشک مهمترین عرصهای است که قدرتهای نرم در عرصه تقابل (نفی دیگری) به آن متوسل میشوند، کوچک شمردن جنگ روانی کوچک شمردن رقابت سیاسی است.
همانطور که نویسنده متذکر میشود از آسیبهای واضح در جنگ نرم «تقلیل تمامی تمرکز و توجه به حوزههای ابزاری و واسطهای به ویژه رسانهها است» اما باز توجه نمیشود که این مهمترین عرصهای است که قدرتهای نرم میتوانند در خلال آن ظهور و صفآرایی کنند. اگر قدرت نرم وجود داشته باشد و جایی برای عرضه به دیگران نداشته باشد چه فایدهای خواهد داشت؟ اگر خود نای بخواهد منظورش را در عرصه عمل نشان بدهد از چه ابزاری برای نمایش قدرت نرم به دیگران استفاده میکند؟ عرصه ظهور قدرت نرم رسانه است، به شکلی که تبلیغاتی و تحمیلی نباشد، و امروز رسانه با همه ابعاد و کارایی آن، حتی سرگرمی سازی، به همین مقصود به کار گرفته میشوند.
اهمیت رسانههای معاصر است که باعث بزرگ دیدن آنها و خلط کلی فعالیت رسانهای با همه جنگ نرم میشود. خود نای وقتی میخواهد موفقیت در قدرت نرم را عنوان کند به اعتبار رسانهای متوسل میشود و مقهور شدن رئیس جمهور تانزانیا در برابر رسانه دولتی انگلستان را مثال میزند. نای میگوید: «از او سوال شد که برنامهریزی روزانهاش به چه صورت است؟ او گفت که روزش را با گوش دادن اخبار بی.بی.سی آغاز میکند و بعد از آن اخبار خبرگذاری تانزانیا را گوش میدهد. اگر شما بتوانید چنین کاری را انجام دهید در اعمال قدرت نرم خود بسیار موفق بودهاید.» تعبیر فارسی و ساده جمله جوزف نای این است که «بی بی سی جنگ نرم را از خبرگزاری تانزانیا برده است».
جنگ نرم ابتکار راهبردی کشوری است که نمیخواهد به تانزانیا تبدیل شود. البته عرصه این راهبرد تنها رسانه نیست و ایران نیز تمام تمرکز خود را بر رسانهها نگذاشته است اما از آنجا که در این بخش ضعیف مانده و آسیب آن را پذیریفته اکنون یک باره درصدد جبران است. از نگاه «قدرت نرم» ایران همواره در صدد افزایش منابع قدرت خود بوده است؛ تحول اقتصادی به تقویت قدرت نرم میانجامد، ایجاد ارتباط نزدیک با مردم و افزایش اعتماد عمومی پشتوانه قدرت نرم است، مشارکت بالای سیاسی همچنین است. از بهبود وضعیت بهداشت و تشویق برای افزایش زاد و ولد و امید به زندگی گرفته تا نمایش فناوری از پرتاب ماهواره و موشک تا راه اندازی نیروگاه هستهای همه تلاشهایی برای افزایش قدرت نرم در ایران هستند. پس جنگ نرم نیز فقط در رسانه اتفاق نمیافتد اما آنچه نیاز درجه اول ایران است انتشار قدرت خود در عرصه رسانه و عقب نماندن از همسایگان ستیزه جو و دشمنان فرامنطقهای است.
اما نویسنده همه را فرو میگذرد، گویی ایران برهوتی است که در آن تنها به فعالیت رسانهای برای جنگ روانی اهمیت داده میشود! شاید از این روست که میگوید: «این اشتباه در کنار تغافل از دیگر منابعی که نای برای قدرت نرم مطرح کرده است -خصوصا قدرت اقتصادی دولت-، یکی از علل اصلی عدم حصول نتیجه از فعالیتهای صورتگرفته در جمهوری اسلامی است.» پس دگم دیگری هم وجود دارد و آن نتیجه ندادن تمام فعالیتهای صورت گرفته در جمهوری اسلامی است. ای کاش نویسنده میتوانست توضیح بدهد که چه دلیلی بر این نتیجه ندادن اقامه میکند؟ و چگونه میتواند وضعیت مقاومت ایران را در سه دهه گذشته توضیح بدهد؟ تکیه و تأیید جنگ نرم بر بخش رسانهای تنها یک ضرورت زمانی است و وقتی روشن میشود که بدانیم کمبودهای ایران کمبودهایی رسانهای، ابزاری و حرفهای در مقابل هجمه گسترده رسانهای است.
نویسنده برای منفعل نشان دادن جریان جنگ نرم با اطمینان میپرسد: «سازمان صداوسیما به عنوان فراگیرترین رسانه در سطح ملی … چه حرکت فعالانهای در این میانه انجام داده است؟» اگر منظور از سطح ملی پخش برنامههای فعال(؟) برای مخاطب داخلی باشد این بیش از حد مبهم است و ای کاش نویسنده مصادیقی برای نشان دادن منظور خود عنوان میکرد. در غیراینصورت نفس سوال نشان میدهد که صاحب مقاله توجهی به غیر از آنچه میتواند دستاویز اتهام و نفی باشد ندارد، و تعمدا هر عامل نافی فرضیاتش را نادیده میانگارد. صدا و سیما با همه ضعفها به رویکرد بینالمللی نسبتا موفق و فعالانهای روی آورده است. با احداث شبکه خبری PRESS TV بعد از شبکه العالم و اخیرا شبکه پخش سریالهای ایرانی به زبان عربی، که دقیقا قدرت نرم ایران را به نمایش میگذارد، ایران فعالانه وارد عرصه رقابت شده است. نویسنده میتوانست از نظر خودش این فعالیت را ناموفق اعلام کند اما نادیده گرفتن آنها چیز دیگری را نشان میدهد.
نویسنده سعی میکند به وضعیت حاضر جنبهای تراژیک هم بدهد و از آن با عنوان «غم نامه جنگ نرم»! نام میبرد. از طرفی به جای اینکه کثرت توجه را نشانه فعال بودن جریان آگاهی بخش، ولو به شکلی قابل انتقاد، تلقی کند از آن به عنوان «آشفتهبازار نظریهپردازی»! یاد میکند و از کثرت اخبار و اطلاعات و مقالات منتشر شده اظهار تأسف میکند! در ادامه با استفهامی انکاری نتیجهای معکوس میگیرد که: «آیا چنین به نظر نخواهد رسید که این تشتت و پراکندگی، خود نوعی مؤلفهٔ قدرتی نرم برای طرف مقابل به حساب آید؟» و البته حقیقت را هم کاملا روشن میداند: «حقیقت امر بسیار عیان و در عین حال ناخوشایند است» و ناگهان به شاخصی استناد میکند که خود آن شاخص، ورای صحت و سقم آمارها، مورد سوال و ابهام قرار دارد: «آمارهای ابتدایی ولی مهم و حیاتی همچون «سرانهٔ مطالعهٔ کشور» نشان میدهد که وضع حال حاضر در زمان صلح هم تا چه میزان آسیبپذیر است، چه رسد به جنگ!»
در جای دیگر نویسنده با لحنی ناصحانه، اما ناامید کننده اضافه میکند: «واقعیت تلخ یا شیرین اینکه اگرچه برای مخاطبان غالباً جوانِ آنچه که تحت عناوین چشمفریب «جنگ نرم» و «جنگ رسانه» و در قالب کلاسها و کتابها ارائه میشود، در نهایت چیزی جز حیرت و سرگردانی که «چه کار باید کرد؟ بالاخره چه؟ نقش ما چه میشود؟» باقی نمیماند، در عوض سهم عمدهٔ اقتصادی و تجاری از این صنعت فرهنگی مورد حمایت دولت به جیب پیمانکاران برگزاری همایشها و مسابقات و ناشران و فروشندگان کالاهای شبهفرهنگی مرتبط، سرازیر میشود.»! این مقدار بدبینی و اتهام اگر با وقوف به شرایط واقعی فرهنگ و دولت در ایران در نظر گرفته شود به حد کافی تعجب آور مینماید.
هیچ کدام از پنج موردی که نویسنده ادعا میکند آنها را مورد نقد قرار داده به درستی عنوان نشده و به جای نقد منصفانه به پنج انگ تقلیلی تبدیل شدهاند. در صورتیکه؛ ۱- به کار بردن «جنگ نرم» در مقابل «قدرت نرم» پاتکی روشن و صریح است در برابر تکی پنهان و اغوا کننده ۲- جنگ نرم در بزرگترین ابعاد آن (جنگ فرهنگی) و در ادامه راهبردهای پیشین اتفاق میافتد و اساسا نمیتوان جنگ را به عامی مثل فرهنگ تقلیل داد! ۳- اشاره به تقلیل جنگ نرم به جنگ رسانهای گرچه انتقادی به جا است اما در صورت تقلیل اهمیت رسانه و جنگ روانی ناقض معنای قدرت و جنگ نرم خواهد بود ۴- تجاهل نسبت به ابعاد هجمه کننده و هجمه شونده به نشناختن ضرورت راهبرد دفاعی انجامیده و دفاع نیز با انفعال یکی گرفته شده است ۵- جنگ نرم به عنوان دسیسه حکومت (و دیگر نهادها) برای خالی کردن جیب جوانان معرفی شده که این مطلب نیز تنها میتواند جنبهای فرحبخش در بخش پایانی مقاله داشته باشد.
دو نکتهی آخر مقاله نیز حاصلی جز دوری از اصل موضوع ندارد. نویسنده ابتدا تئوریهای دیگری موازی قدرت نرم را پیش میکشد و از این رو میپرسد که «چرا اقسادم دیگر قدرت از دیده پنهان ماندهاند؟» و پاسخ نیز بیش از حد روشن است؛ به همان دلیل که اقسام دیگر در سیاستهای تهاجمی غایب هستند! نکته دوم این است که چرا خبری از نقدهای آکادمیک دیگران بر «قدرت نرم» نیست و جواب اینکه اساسا «جنگ نرم» پاسخی آکادمیک نیست، همانطور که قدرت نرم نظریهای آکادمیک نیست، و پوسته آکادمیک آن تنها برای فریب استفاده میشود. اگر قدرت نرم تعهدی به آنچه در معیارهای دانشگاهی عنوان میشود ندارد، و تنها برای ارائه، مقبولیت و منزهسازی خود به آن متوسل میشود، جنگ نرم نیز چنین وضعیتی دارد. جنگ نرم نیاز و تعهدی نسبت به دقائق آکادمیک ندارد.
این ایراد در قسمتهای قبلی هم روشن است، به خصوص آنجا که از موضعی بالا میگوید: «هنوز مشخص نشده است که چرا برخی نظریهپردازان خاص تاکنون اعتراضی نسبت به مانور نهادهای حکومتی روی این مفاهیم صورت ندادهاند؛ به ویژه آنهایی که همیشه بر «عدم فعالیت در پارادایمهای غربی» تأکید کردهاند.» هرگز این احتمال را در نظر نمیآورد که ممکن است آن نظریه پردازان مجهولی که هویتشان مبهم است همواره از آنچه با لحن تحقیرآمیز «نهادهای حکومتی» مینامد عقب باشند و هنوز نتوانسته باشند درباره گذشته و شکلگیری همین حکومت نظریهها و پژوهشهای روشنگرانهای ارائه کنند، و همچنان برای شناخت انقلابی که بعضا خود در آن حضور داشتهاند هم به حاصل کار نظریهپردازان غربی متوسل میشوند! منظور کلی نویسنده این است که چرا به این تخلفات آکادمیک (تخلف از معیارها و استانداردهای غربی) اهمیت داده نمیشود؟ در حالیکه دنیای سیاست به هیچ وجه چنین قانونی را به رسمیت نمیشناسد، چرا که احتیاجی به نمره گرفتن و اثبات نخبگی ندارد، این سیاست است که همه چیز (حتی نظریه پردازان دانشگاهی و پژوهش های آکادمیک) را به اختیار خود میگیرد، نه برعکس!
ای ول و رحمه الله برادر دانشطلب
دانشطلب شیپور را از طرف گشاد مینوازد. در این مقاله دانش نشان میدهد که فهم درستی از مبارزه نرم ندارد. چنین کج فهمی از یکی از پیشروان جنبش ارزشی در ایران فقط زنگ خطری است برای کسانی که واقعا از پیروزی آمریکا در اهداف منطقه ای خود که چیزی جز تجزیه کشور نیست نگرانند.
[…] و جنگ نرم بین سید کمالالدین دعائی {+} و مجتبی دانشطلب {+} بخاطر محدودیت این بحث به حوزه تئوری و دور بودن از […]
نوشدارو بعد از مرگ سهراب: جنگ نرم و فرهنگ سازان رسمی در ایران، قسمت دوم