کتاب «کشکول» محمد بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهایی یکی از مهمترین آثار این فقیه نامدار است که به مناسبت سالروز درگذشت وی (12 شوال 1030 هجری) برشی از آن را منتشر میکنیم.
در ابتدای این کتاب شیخ بهایی آورده؛ هنگامی که گردآوری کتاب را به پایان رساندم کتابی که نیکوترین و شیرینترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است و در آغاز روزگار جوانی آن را تلقین و تنظیم کردم تا هر کسی بدان راغب باشد و دیدگان از آن لذت ببرد. این کتاب شامل گوهرهایی از تفسیر و تأویلهای بین و چشمههای اخبار و آثار نیکو و حکمتهای تازه است که دلها را به نور آنها روشن میکند.
سخن عارفان و پارسایان
یکی از اصحاب حال، روزی به یارانش میگفت: اگر به ورود به بهشت و گزاردن دو رکعت نماز مخیر میشدم، گزاردن دو رکعت نماز را برمیگزیدم او را گفتند: چگونه؟ گفت: زیرا که در بهشت به حظ خود مشغول خواهم شد و در گزاردن دو رکعت نماز، به حق پروردگار خویش.
حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین
در احیاء آمده است که : عارفی شبلی را به خواب دید و او را پرسید که خداوند با تو چه کرد؟ گفت: با من ستیزه کرد، تا نومید شدم. پس چون نومیدیم را دید، مرا در رحمت خود فرو برد.
زاهدی گفته است: نماز سی ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران به جا آورده بودم، به ناچار به قضا برگرداندم. از آن روی که روزی به سببی درنگ کردم و در صف نخستین جایی نیافتم. پس در صف دوم ایستادم. اما خود را بدین سبب از دیگران شرمسار دیدم و پیشی گرفتم و به صف نخست آمدم و از آنگاه دانستم که همه نمازهایم، آلوده به ریا و آکنده از لذت توجه مردم به من بوده است و این که ببینند که من از پیشگامان کارهای نیک بودهام.
معاذ بن جبل گفت: پیامبر را گفتم: مرا به کاری آگاه کن که به بهشتم برد و از آتش دوزخ دور دارد. رسول (ص) گفت: از کار بزرگی سؤال کردی. اما برکسی که آن را انجام دهد دشوار نیست. خدا را بندگی کن و هیچ چیز را انباز او قرار مده! نماز به پا دارد و زکات بده و در ماه رمضان روزه بگیر و حج خانه خدا را به جای آر. پس آنگاه گفت: خواهی تو را به درهای خیر هدایت کنم؟ گفتم: آری ای فرستاده خداوند. گفت: روزه همچون سپری است و صدقه آتش خطاکاریها را خاموش میکند. همچنانکه آب، آتش را فرو مینشاند. نماز انسان در دل شب شعار نیکوکارانست.
صاحب کمالی میگفت: آنگاه که شب روی میکند، شادمان میشود و میگوید: با پروردگار خود خلوت میکنم و هنگامی که صبح فرا میرسد، به وحشت میافتم از زشتی دیدار آنان که مرا از پروردگار باز میدارند.
عبدالله بن زراره از امام صادق (ع) نقل قولی کرد که ایشان گفت: پروردگار برای هر مؤمنی از ایمانش همدمی نهاده است که به او آرام گیرد که حتی اگر بر فراز کوهی باشد از تنهایی وحشت نمیکند.
پارسایی گفت: روزی به یکی از گورستانها رفتم و بهلول را دیدم او را گفتم: اینجا چه میکنی؟ گفت: با گروهی همنشینی دارم که مرا نمیآزارند و اگر از یاد آخرت باز مانم، آگاهم کنند و اگر پنهان شوم از من پنهان نشوند. گفتهاند: دیوانهای از گورستانی میآمد. او را پرسیدند: از کجا میآیی؟ گفت: از این قافلهای که فرود آمده است. گفتند به آنان چه گفتی؟ گفت: پرسیدم کی کوچ خواهید کرد؟ گفتند: هنگامی که شما نیز بیایید.
بهرام گور فرزندی یگانه داشت. اما او همتی پست داشت چنان که کنیزان و نوازندگان بر او چیره بودند و حتی به یکی از کنیزان مهر میورزید. چون پادشاه آگاه شد، کنیز را گفت به او بگوید که من عاشقی را دوست دارم که بلند همت و بزرگوار باشد و بدین سال فرزند بهرام شیوه پیشینش را ترک کرد تا به پادشاهی رسید و از حیث اراده و دلیری از بهترین پادشاهان شد.
Sorry. No data so far.