علیرضا بدیع از شاعران جوان و البته جدی دوران ماست که اگر چه نام و تصویرش کمتر از بسیاری شاعران امروز شناخته شده اما در تقویت بنیادهای ادبی و هنری شعرش سختکوش بوده است. او عمیقاً به پیوند شاعران امروزی با نسل کهن شاعران پارسیگوی معتقد است و از همین روی جریانهای بیبنیادی را که در سالهای اخیر بدون اتکا به شعر قدما در حال رشد بیرویه هستند، برنمیتابد. بدیع اخیراً یادداشتی علیه این جریانات که وی محصول شعری آنها را «زرد» و «عروسکی» خوانده نگاشته است. آنچه در ادامه میآید متن کامل این یادداشت است:
«طبیبی بر میدانگاه ولایتی دادِ سخن میداد که برای جلوگیری از فسادِ دندان چنین کنید و چنان کنید و اگر نه، دندانتان باید از ریشه تخلیه شود. ابلهی که از کشیدن دندان خاطره هولناکی داشت ایستاد به ناسزا و سنگپرانی!»
از آنجایی که طی این سالها جای خیلی از مهرهها در این مملکت عوض شده است، طبیعی است که همه کس به خود اجازه شاعری بدهد ولی اگر کسی قصد نقادی داشته باشد، همه آن کسانی که در توهماتشان خود را شاعر پنداشتهاند، کاخ پوشالیشان را در معرض ریزش ببینند و در نتیجه قد علم کنند که: «شما حق انتقاد ندارید!» و یا: «چه کسی گفته است شما منتقدید؟» و تو با خود میگویی که «ای دریغا! همان کسی که به شما گفته شاعرید لابد به ما هم پروانهی نقد خواهد داد دیگر!» این را هم عرض کنم که مقصود بنده از نوشتن این مطالب صرفاً آگاهیبخشی به مخاطب عام و نشتر زدن بر زخمی است به عنوان مداوا. در واقع به خاطر علاقهام به ادبیات و دلبستگیام به دوستان شاعر که میتوانند وقتشان را صرف نوشتن شعر خوب کنند این مطالب را مینویسم؛ و الا میتوانم سکوت کنم و زیرزیرکانه شعرم را بنویسم و خوشحال باشم که دیگران دارند به بیراهه میروند. نوشتن این مطالب هم ابداً به این معنا نیست که شعر بنده قابل نقد نیست. اتفاقاً بنده این مطلب را مینویسم تا باب نقد بر روی شعر بنده نیز گشوده شود و بتوانم از مزایای آن بهرهمند شوم. من در این مطلب در جایگاه منتقد هستم و نه شاعر! پس ممکن است آنچه را که در این مقال مینویسم در شعر خودم بدان مقید نبوده باشم. در واقع یک منتقد ادبی قرار نیست خودش شاعر موفقی باشد. همان طور که یک داور فوتبال قرار نیست خودش آقای گل بوده باشد.
بیت:
من و معشوق، شهد حسن یوسف بر زبان داریم
مداوا گشته هرکس خورده در این عهد نیش از ما
در همین ابتدا این را داشته باشیم که: هنر مسئلهای است ذوقی و هر کس میتواند به فراخور پسند و بینش و آگاهیاش از هر هنر و یا شبه هنری ملتذذ شود. نقد نیز به عنوان ابزاری برای متمایز کردن درست از نادرست به همان میزان میتواند ذوقی باشد. به طور مثال علامه شفیعی کدکنی به دلیل برداشتهای ذوقی با شعر سبک هندی و در ادامه با شعر سهراب سپهری ارتباط برقرار نمیکند و این ابدا به این معنا نیست که آنها شعر نیستند، بلکه شفیعی کدکنی به عنوان منتقد تراز اول، دست ما را میگیرد و با خود به آزمایشگاه شعر سهراب میبرد و نشان میدهد که: این شعر که شما را مرعوب کرده است با این فرمول به دست میآید و کار چندان پیچیدهای هم نیست! و تو تازه دوزاریات جا میخورد که ای داد بیداد! که این طور! و از آن پس است که با نگاه دیگری میروی سراغ هشت کتاب و الخ… با تمام این تفاسیر، در نقد و اصول زیباییشناسانه نیز هستند نکاتی که از جنس ذوق نیستند، بلکه کاملا علمیاند و منطقی. مثل: عروض و قافیه، املا و نگارش کلمات، دستور و قواعد صرف و نحوی و… به بیان دیگر حساب این موارد حساب دو دو تا چهار تا است. کسی نمیتواند «ملاحظه» را «ملاحضه» بنویسد و برای شانه تهی کردن از بار نقد بگوید: پسند من چنین است. استثناهایی نیز در این موارد هست. مثلاً کسی «متفاوت» را برای برجسته کردن معنایش به شکل «مطفاوت» بنویسد که قابل توجیه است. این نکته را هم داشته باشید تا بعد به آن رجوع کنیم.
حدود یکدهه از همهگیر شدن جریانی به نام سادهنویسی در شعر سپید میگذرد. در این سالها عبارت سادهنویسی همواره پتکی بوده است به دست منتقدین شعر سپید برای برکوفتن جناح مقابل. غافل از این که سادهنویسی به خودی خود نمیتواند مذموم باشد. آنچه که ناپسند است سادهانگاری و ابلهپنداری مخاطب است. دو سه سالی نیز هست که به مدد «فیسبوک» شاهد مطرح شدن برخی نامهای سطح پایین به نام شاعر هستیم. همین جا تکلیف را برای خواننده عام مشخص کنم که مقصودم از سطح پایین چیست: از نظر من هر شاعری که در اثرش ابتداییترین مبانی ادبیت مثل املا و نکات دستوری و نگارشی را رعایت نکند، سطح پایین است. مثلاً شاعری که مرهم را مرحم مینویسد سطح پایین است و یا از همین منظر شاعری که هنوز این قدر اشراف ندارد که بداند «براشان» به جای «برایشان» کلمهای است مندرآوردی و از دهه هشتاد توسط عدهای شاعر سطح پایینتر دهان به دهان به اینها رسیده سطح پایین است. در ضمن حساب «برایشان» جداست از کلماتی مثل «چشمهایشان» که میتوانند با حذف «ی» تبدیل به «چشمهاشان» شوند. پر واضح است که «ی» در کلمهی «برای» جزء اصلی کلمه است و غیر قابل حذف.
من این مطلب را با یک نگاه کلی به شعر امروز نوشتهام و در آن نوک خامه را به سمت هیچ فرد خاصی نگرفتهام، بلکه آن را واکاوی اجمالی جریانهای نادرست شعر امروز میدانم. هیچ غرضی در کار نیست و معتقدم ضمن رعایت دوستیها و عدم عدول از محدودهی ادب باید دست به نقد همدیگر بزنیم اگر به فکر ارتقای همدیگریم.
از آنجا که یک سیب پوسیده میتواند سبدی را ضایع کند، غزل نیز به دلیل مجاورت با سپیدهای زرد از آفت سادهانگاری در امان نمانده و مدتی است شاهد مبتذل شدن ذهن و زبان و تصویر در اثر برخی شاعرانی هستیم که میشد پیش از این امید داشت به پیشرفتشان. استفاده از دمدستیترین تصاویر و کاربرد نازلترین لحن و زبان و بهرهمندی از مبتذلترین ایماژها همه و همه نشانههای این نوع شعرند. دلایل آنها مشخصاند: در گذشته آبشخورهای فکری شاعران گلستان و خاقانی و بیهقی و فیه ما فیه و شاهنامه بوده است. آبشخور شاعران این نسل اما اینها نیست. آبشخور فکری او شعر شاعران همین نسل است به علاوه متنها و خبرها و استاتوسهایی که بر روی هوم پیج فیسبوکش منعکس میشود. در واقع در این چرخه، این دسته از شاعران مدام از فیسبوک خوراک برمیگیرند و فضولات ذهنیشان را جا به جا در همان صفحات منعکس میکنند. این فضولات خوراک شاعری دیگر از سلک خودشان میشود و این چرخه کثیف مدام ادامه مییابد تا به جایی که رد پای گذراترین اتفاقها، چیپترین استاتوسها و خلاصه حاجی ارزونیترینها را در این به اصطلاح شعرها میبینیم.
به باور من این ابتذال نیز نتیجه تفریط شعر دهه هفتاد است که بحثی است دراز دامن و مجالی فراخ میطلبد.
از دیگر مشخصههای شعر زرد عدم ارتباط منطقی بین مصراعها و جملات است. عدم انسجام، از این آثار پارچهای مندرس ساخته که اگر یک نخاش را فراچنگ آوری تمامش از هم شکافته خواهد شد. فرم در این آثار هیچ جایگاهی ندارد. یعنی برای شاعرش تفاوتی نمیکند که این مضمون و درونمایه در چند بیت و با چه طرحی بیان شود. او فقط به فکر این است که شعرش از 5 بیت بیشتر شود تا بتواند دو صفحه از کتابی را که قرار است منتشر کند بدان اختصاص دهد و بتواند نامش را غزل بگذارد! فرم شعر است که به شاعر دستور میدهد هر محتوا با کدام موسیقی مؤانست دارد. این شعرهای بیمایه اما اکثراً در یک وزن نوشته میشوند. سؤال من این است که آیا شما به تلفیق فرم و محتوا اعتقاد دارید؟ آیا میدانید هر وزن مناسب یک محتواست؟ آیا میدانید برخی مضامین را باید در یک بیت موجز کرد؟ آیا میدانید برخی شعرها هستند که باید به حکم فرم، اطناب داشته باشند؟ اگر مثلا وزن «فاعلاتن مفاعلن فعلن» را از شما بگیرند میتوانید یک شعر از خودتان تراوش دهید؟
از دیگر مشخصههای این شبهاشعار، قطع ارتباط آنها با دنیای کلاسیک است. هیچ کلمهای در آن عقبه ندارد. کلمات به تمامی بیهویتاند. کلمه در شعر ایشان مثل ترمه نیست که حاصل رنج نسلها باشد. مثل «وی چت» و دیگر اپلیکیشنهای تلفنهای هوشمند است که در وهلهی اول جذاب است، اما یکی دو سالی بیشتر دوام نمیآورد و با شیوع اپلیکیشنی خوشگلتر، به دست فراموشی سپرده میشوند. طبیعی است شاعری که مطالعه و پژوهش نداشته باشد نمیتواند کلامش را به درخت شکوهمند شعر کلاسیک پیوند بزند.
و اما آنچه که بیش از همه در شعر اینان آزاردهنده است این است که شعر در قالب کلاسیک مثل غزل و چهارپاره و مثنوی مینویسند، اما هیچ آرایهای در آن به چشم نمیخورد! هیچ صنعت لفظی و معنوی در آن وجود ندارد. تنها هنر اینان استفاده از تشبیه است! آنها تشبیههای نازل و دمدستی هستند که توی سر هر دانشآموز علوم انسانی بزنی چند تا بکرترش را نثارت میکند. از علم بیان، تنها تشبیه را میشناسند و مجاز و کنایه و استعاره و ایماژ در شعر اینان وجود خارجی ندارد. از صنایع معنوی بدیع نه مراعات النظیر را مییابی، نه ارسال المثل را. تضاد و طباق و موازنه و ترصیع و دیگر آرایههای دوست داشتنی را هم که نگو و نپرس. از صنایع لفظی بدیع نه جناس به چشم میخورد و نه واجآرایی به گوش میآید! خوب عزیز من! مگر ممکن است تو داعیهٔ سرایش شعر کلاسیک داشته باشی ولی از انواع و اقسام تکنیکها و صنایع و آرایهها تهی باشی؟!
دیگر مشخصه این آثار کممایه، فقر موسیقایی آنهاست. از خواندن و دکلمه این دست آثار هیچ لذت موسیقایی به شما دست نخواهد داد، چرا که شاعر کلمه را به درستی درک نکرده است و پی به جادوی کلمات نبرده است. شاعر بیتجربه است و نمیداند کدام کلمه کجا بنشیند ماه مجلس میشود! اینان نمیدانند که هر کلمه رنگ و بو و حرارتی دارد و موجودی است کاملاً زنده، نفس میکشد و در هر موقعیت از خود رنگی ساطع میکند. ممکن است دو کلمه در مجاورت هم خوش بنشینند ولی اگر آنها را در متنی دیگر کنار هم قرار دهیم، دچار افسردگی شوند. این عبارات را شاید فقط همان خواصی درک کنند که دستی هم بر آتش سرایش دارند.
این دست آثار به شدت فانتزی و سانتیمانتال هستند. «شعرِ عروسکی» نام مناسبی است برایشان. فانتزیاند و زود از کار میافتند، نمیتوان به آنها دست زد، نمیتوان با آنها زندگی کرد، فقط باید از پشت شیشه یکبار تماشا شوند و خلاص!
از دیگر عوامل این ابتذال که نام آن را از این پس «شعر زرد» میگذاریم، دل نهادن به پسند مخاطبان گذرای دنیای مجاز است. در واقع اینان حکم شهرنونشینانی را دارند که در میدانگاهی به طمع پول و توجه اطوار میریزند و کمر میچرخانند. هرکس هم که بیشتر بهشان توجه کند، قر و غمزهشان بیشتر خواهد شد. «شهر نو» ادبیات نام مناسبی است برای این بازار مکاره که مخاطب و مؤلف هر دو به فرو رفتن یکدیگر در این منجلاب یاری میرسانند. مؤلف بر اساس لایکهای مخاطب شعر نازل ارائه میدهد. مخاطب هم که دل و دماغ مطالعه آثار فاخری مثل منزوی و اخوان را ندارد به خواندن همین نوشتهها وقت میگذراند. درست مثل راسته بازار کویتیها! این مشتری، پول کم آورده است و باید به خرید جنس دست دوم یا بنجل رضایت بدهد، این فروشنده هم چون طی این سالها مشتریش را شناخته، مدام در حال تولید انبوه جنس نازل با دوخت و پارچهی نخ نماست. پر واضح است که این لباس برازنده قامت کسی که مارکپوش است نیست! در مثال مناقشه نیست؛ باز این مثالها طعنه دست زردطلبان ندهد که آی چرا شعر را با لباس یکی دانستی!
پس آنچه که تا بدین جای کار در باب این شعرهای زرد نوشتیم این است که این دست آثار باید به چه لوازمی مجهز باشند، اما نیستند! در واقع عمده شهرت اینها به دلیل عاری بودنشان از همین مسایل زیربنایی و زیباییشناسانه است که باب دندان مخاطبان فست فودی امروز است.
بیت:
خیانت داستان عشق ما را بر زبان انداخت
و الا بودهاند عاشقتر از ما نیز پیش از ما
به باور من راهکار اصلی برای برونرفت از این وضعیت اسفبار بیتوجهی عامه مخاطبان و مخاطبان عام به آثاری است که دارای ویژگیهای شعر زردند. حیات این شعروارهها با هورا کشیدن مخاطب است. همین که چند روزی به آن بیتوجهی بشود دراز میکشد و میمیرد. این شعروارهها به مدد فیسبوک و اینستاگرام و هورا کشیدن مخاطب جان گرفتهاند و حالا با هورا نکشیدن مخاطب خرقه تهی خواهند کرد. شما چند روز برای آن هورا نکشید خواهید دید که به دست و پایتان میافتند. مطالعهشان را بیشتر میکنند و سعی در جهت ارتقای آثارشان خواهند کرد. و الا تا مادامی که برای این متون عجیبالخلقه کف بزنید، به ریشتان خواهند خندید. نمونهٔ بارز آن جریان انحرافی شعر طی 5 سال گذشته است. حدود یکسال است که دیگر خبری از این شعرهای پوشالی نیست، چرا که متولیان آن یک سال است در فیسبوک فعالیت ندارند و جنجالی درست نکردهاند. مقایسه شود با شعر ناب و فاخر از جنس غزلهای حسین منزوی که خودش در بین ما نیست اما روز به روز نزد مخاطب خاص و عام بزرگتر جلوه میکند.
راهکار دیگری که از جانب مخاطبان خاص و شاعران و منتقدان باید در دستور کار قرار گیرد، نوشتن نقدهای اصولی و گوشزد کردن نکات نقص و انحطاط این متون کممایه است. بحث خاص و عام شد، این را هم عرض کنم که برای اینکه بتوان بر وزانت یک اثر هنری صحه گذاشت مهر تایید هر دو گروه خاص و عام واجب است. اینکه تنها مخاطبان عام به تشویق این متون کممایه میپردازند نشان از ویرانی پایبست دارد. یک اثر مقبول را خواص تایید میکنند و عوام نیز میپسندند. ممکن است کسی بپرسد خواص کهاند و چه معیاری برای شناسایی ایشان هست؟ عارضم که خواص کسانیاند که وقتی در محضرشان مینشینی چهار تا حرف حسابی از دهانشان میشنوی و هر جملهشان آموزنده است. رمان خواندهاند، میتوانند متون کلاسیک را بدون وقفه برایت بخوانند و به تفسیر شعر بیدل بنشینند، تحصیل کردهاند، مقاله نوشتهاند و اینکه تعدادشان نیز در این برههی ناخوشایند محدود و معدود است. چنان چه خود را صاحبنظر میپندارید در خلوت، به تصادف، تاریخ بیهقی را بگشایید و بخوانید. چنان چه لکنت نگرفتید و به شرح ماوقع پرداختید میتوانید خود را ادبیاتشناس بدانید. یک قصیدهی انوری را بگشایید و بلند دکلمه کنید. چنان چه مطالعهٔ آن برای شما سهل بود آن وقت میتوانید خود را ادبیاتدان معرفی کنید. در غیر این صورت شما مخاطب خاص محسوب نمیشوید. با این حساب خواهش من به عنوان یک درسخوانده ادبیات پارسی این است که اجازه بدهند در گذرگاههای حساس، خواص راهبلدتان باشند. همان طور که برای مداوا خودمان صلاحیت نسخهپیچی نداریم و اگر با هر عطسه، استامینوفن تجویز کنیم ممکن است بعدها عوارضی متوجه ما شود.
بیت:
زلیخا هرچه باشد در طریق عشق ورزیدن
دریده چند تا پیراهن معصوم بیش از ما
این مطلب فعلا در همین جا بسنده است. به زودی به مطلبی دیگر که در بردارنده شاهد مثال از آثار نازل و آثار موفق این سالهاست باز میگردم.
Sorry. No data so far.