پنج‌شنبه 10 مارس 11 | 12:41

یاد سریال‏های قدیم تلویزیون بخیر!

سعید رضایی

یاد سال‏هایی که «هزاردستان»، «عطر گل یاس»، «آینه» و «پدرسالار» را می‌‏دیدیم بخیر! دیگر یادمان رفته سریال خوب چه شکلی است! خدا کند ذائقه‏مان عوض نشده باشد!


نگاهی به تاریخ سریال سازی تلویزیونی در طول سال‌های اولیه و دهه‌ی اول پس از انقلاب نمایان‌گر پس رفت حیرت آور و دریغ آلودی است که طی سال‌های اخیر گریبان‌گیر این حیطه از برنامه سازی تلویزیونی در رسانه‌ی فراگیر شده است. سال‌های نه چندان دور و اوایل سریال سازی پس از انقلاب یادآور خاطراتی ماندنی و آثاری جاودانه در تاریخ سریال سازی رسانه‌ی فراگیر ماست.

سال‌هایی که شاهد تولید و نمایش آثاری هم‌چون هزاردستان، سربداران، آینه، گرگ‌ها، رعنا و… بودیم و هنوز که هنوز است وقتی قرار می‌گذاریم به خاطره‌های دل‌پذیر تصویریمان از تولیدات داخلی رجوع کنیم ناخودآگاه به یاد اینجاودانه‌های تکرار ناشدنی- تکرار ناشدنی؟! – می‌افتیم.

گفته‌اند و درست گفته‌اند که «تعرف الاشیاء باضداد‌ها»؛ هر چیزی را با ضدش بشناس. اگر بنا باشد روند سریال سازی این سال‌ها را در رسانه‌ی فراگیر آسیب‌شناسی کنیم بی‌تردید یکی از انحای ایجابی‌اش مرور، بررسی و تحلیل آثار ارزشمندی است که در انبان رسانه و آرشیو تلویزیون خاک می‌خورد.

این خاک خوردن‌ها ‌گاه حتی به معنای مصطلح و معروف دیده نشدن آن‌ها نیست. در این‌جا خاک خوردن فکری، اندیشه‌ای و جریان سازی و به طور کلی آن روندی که منجر به آن تولیدات و فقدانش در این زمانه و زمان، مد نظر است.

شاید بهتر باشد بر روی مصادیقی تمرکز کنیم تا با نگرشی منصفانه و صادقانه بر نرم افزار و سخت افزار تولید آن‌ها بتوانیم علل و عوامل منتهی به تولید آن آثار ارزشمند را دریابیم.

یکی از خاطره انگیز‌ترین و ماندگار‌ترین و در عین حال قابل دفاع‌ترین سریال‌های تلویزیون ما در طول تاریخ سریال سازی، «هزاردستان» اثر مرحوم «علی حاتمی» است. این سریال را می‌توان از جنبه‌های مختلف و شاخص‌های متنوع نرم و سخت افزاری در قالب مورد بحث یعنی سریال سازی تلویزیونی مورد توجه قرار داد.

هزاردستان در سال‌های ابتدایی پس از پیروزی انقلاب و در دشواری و مرارت تام و تمامی به سرانجام رسید که در آن مقطع زمانی و تاریخی تا حدی طبیعی بود. سریال در لوکیشن‌هایی خاص و خارج از زمان و مکان عصر خود و به نوعی تاریخی می‌گذشت و تماماً از نشانه‌های متنی و حواشی دردسرساز، سخت و گرفتار آلود این نوع سریال‌ها برخوردار بود. علاوه بر آن‌که نباید فراموش کرد بخش قابل توجه این اثر، در دوران گذار جامعه‌ی ایران و پس از رویداد انقلاب ساخته شد و همین امر به دلایل مختلف طبیعی و غیرطبیعی می‌تواند بار گرانی را بر دوش سازندگان اثر چه به لحاظ فنی و چه محتوایی اضافه کند.

هزاردستان بدون آن‌که در گره کور تاریخ‌گویی صرف گرفتار آید و خود را دربند و تقید تاریخی بودن صرف مبتلا نماید با نیم‌نگاهی به حوادث تاریخی دوران قاجار، روایت خاصش را از نوعی آسیب‌شناسی جامعه و روحیات ایرانی در بیان ویژه، جذاب و حیرت‌آور تصویری‌اش به مخاطب عرضه نمود و از این ره آورد او را در یک دریای نشانه‌گذاری شده‌ی ناب و اصیل ایرانی در کنار یادآوری‌های تأثیرگذار تاریخی به مواجی زیبایی‌های بصری ناب و خالصش سپرد.

در این مجموعه‌ی ماندگار می‌توان رمز و رازهای ماندگاری را جست. همت و پشتکار در درک هویت مست‌تر و هویدا در متن و بطن تصویر، دقت و همراهی با نشانه‌های هویت بومی و نه تنها نشانه‌های ظاهری بلکه مضامین، روحیات قومی، سیر تطور، تعینات فکری، اندیشه‌ای، سیره، منش، مرام و محمل هر یک از این‌ها در طول تاریخ مورد توجه و تمرکز سریال است.

درست است که سریال اشاره‌هایی به دوره‌ی قاجار دارد اما دقت در متن، حواشی داستان و آدم‌هایش به روشنی، ظرافت و رندی، گویا و جویای این نکته است که زندگی و تاریخ ایرانیان در دوره‌های متمادی دچار چه آسیب‌هایی بوده و هست و این اشاره‌ها‌گاه به زبان وقایع در قامت شخصیت‌های نوستالوژیک و‌گاه در هیأت طنز، فکاهی، فانتزی، رندی، هجو و… آمده است.

تمامی این‌ها به هزاردستان یک هویت ناب و ذاتی می‌بخشد که از خلوصی محض و توجهی بکر و تعهدی بی‌نظیر خبر می‌دهد. تمام این نکات را باید به مجموعه ارزش‌های بصری اثر اضافه کرد و میزانسن‌های زیبا، جاندار و با هویت حاتمی را در قاب خاطرات پرتکاپو و جانانه‌اش که به آن‌ها جان می‌داد و زندگی می‌کرد، اضافه نمود.

جان کلام همین جاست. همه چیز از همین زندگی کردن و عاشق بودن آغاز می‌شود. اساساً مشکل تلویزیون و سینمای امروز ما نه امکانات، نه ممیزی و نه چیز دیگر است. مشکل عاشق نبودن و قرار نداشتن آدم‌ها در جایگاه خودشان است.

اگر علی حاتمی عاشق روی کار باشد در کوران سال‌های پس از انقلاب با هزار و یک مصیبت، هزاردستانش را می‌سازد و هیچ چیز این قدرت را ندارد که در مقابل عزم جزم و عشق ناب و اصیل او قد علم کند. ولی امان از وقتی که عشقی در کار نباشد و عده‌ای معره‌گیر، بی‌سواد و در عین حال لاف زن و مدعی، قصد جاری کردن کلمه‌ی طیبه‌ی هنر را بر دهان اهریمنیشان داشته باشند. اوضاع همینی می‌شود که هست!

چه معجون دلهره‌آور و پلشتی می‌شود هنری که نشانی از عشق در آن نباشد! روزگاری بر این گمان بودم که چنین چیزی محال است…

یا بگذار این‌طور بگویم؛ بی‌تعارف و به عریانی: نه تنها سینما، تلویزیون، فیلم‌ها و سریال‌هایش، که آیا اساساً هنر امروز آینه‌ی زندگی ماست؟ آیا هنر امروز بازتاب آلام و آمال ماست؟ آیا هنر امروز مال ماست؟ آیا در خلوت ما راه دارد؟ آیا در جلوت ما نظری بر می‌گیرد؟ آیا دلی را می‌لرزاند؟ آیا علقه‌ای، عاطفه‌ای، بندی، پابندی، مرزی، پیوندی، ربطی و آهنگی بر می‌انگیزاند؟ آیا هست؟ آن‌گونه که باید؟ آن‌گونه که شاید؟

نه! پاسخ تمام این سؤال‌ها منفی است و منفی‌تر روی و ریایی است که چون اختاپوسی بر دل و دیده‌ی جماعت بساز و بفروش هنری چنبره زده و قدرت کوچک‌ترین تأمل و تحملی را از آنان گرفته است.

هنر اگر زاییده‌ی روح و روان باشد و شالوده‌اش تمرین، طلبگی، پشتکار و مبنایش آسمان، که زمین را نیز مهربانانه زیر چ‌تر خود خواهد داشت، پس هیچ چیز تاب و قدرت گرفت و بند آن را نخواهد داشت و اگر زاییده‌ی چیز دیگری جز این باشد دیگر نه نیازی به عسسان خواهد بود و نه احتیاجی به کسادی بازار و گرفتاری مردم، دولت و… بی‌آن‌که بیاید خواهد رفت و بی‌آن‌که زاییده شود، خواهد مرد.

زنهار! که کلمه‌ی هنر متاعی نیست و لقلقه‌ای که بر دهان هر اهریمنی جاری و ساری شود. هنر کلمه‌ی طیبه است. اگر به زور گزنک هم به دست برند و به قدرت شیپور زر، زور و تزویر هم بر صدر نشانند، دل به طرفه العینی آن و آنان را به زیر خواهد کشید و پوزه‌شان را به خاک خواهد مالید.

تمام آنان که در فقد، سکوت، عزلت و روح پریش و جسم نحیف اهل نظر، راه را بر ترک‌تازی خود هموار دیده‌اند و چهار نعل بر اسب هوس می‌کوبند و برخالی بودن میدان از مرد و شیر، حظ می‌برند و زحمت مردمان می‌دارند بدانند که دولت آن‌ها و هنر بی‌هنریشان که جز حبابی بر شن‌های ساحل نیست، مستعجل است به سان نقشی که بر شن‌های ساحل زده‌اند و با موج کوتاهی رفتنی و این اصالت هنر و کلمه‌ی طیبه، روح، روان و جان تابناک اهل حق، حقیقت و معرفت است که چون حکاکی بر سنگ سخت، ماندنی است هماره و همیشه هر جا و هر زمان، اگرچه دیر اگرچه دور….

سری به بازار موسیقی، فیلم و مجلات منتشر شده در کوچه، خیابان، مکان‌های عمومی، تاکسی، تلویزیون، رادیو، لوح فشرده، اینترنت و… زده‌اید؟

متن و بطن جامعه و مردمانش امروزه و عموماً از چه چیزهای تشکیل شده‌اند؟ امواج جنس‌های بنجل عاری از ذره‌ای حقیقت و زیبایی. صداهای نخراشیده و آدمک‌های صورت‌گری شده و عجوزه‌های رنگ و لعاب داده شده؛ کلماتی بی‌معنا، وزن، مهمل و داستانک‌هایی بی‌سر و ته در انبوهی مطلق، ابتذال، بی‌مبنایی، بی‌اصالتی و بی‌هر چیز دیگری که سرش به تنش بیارزد.

آن وقت می‌گویند چرا جامعه‌ی ما عصبی است؟ چرا جوانان و سایرین این قدر بی‌قید، بی‌هویت، بی‌ریشه و لاابالی بار آمده‌اند؟

دقت کرده‌اید؟ در جامعه‌ی امروز ما دیگر چیز دورانی، کثرت و وحدتی پیدا نمی‌شود. همه چیز خط خطی است! خط خطی… (*)

* سعید رضایی؛ پژوهشگر/انتهای متن/

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.