مجتبی دانشطلب – حاتمی کیا در راز طالب زاده تخته گاز رفته و هر چه دلش خواسته به زبان آورده. او گمان می کند چون مبسوط الید نیست پس حتما تحت ظلم واقع شده و یا چون هندوانههایی را که زمانی امثال آوینی زیر بغلاش گذاشتهاند باور کرده تصور میکند هر چه بگوید راست است و هر چه شکایت کند درست! حاتمی کیا که از صدقه سر جبهه و جنگ حاتمی کیا شده و همیشه خدا هم دل پری دارد با همه پزهای دعوت به تحمل یادش می رود که اگر چیز تازه ای میسازد دیگران هم حق دارند نقدش کنند، یا حق دارند راجع به روند فیلمسازی و ادعاهای او و هر کس دیگری حرف داشته باشند. هیچ کس نمی تواند آزادی مطلق داشته باشد و اینکه نظام هم تا حدودی حساس و عصبی به نظر می رسد کاملا طبیعی است. (نظام چرا نباید عصبی باشد؟)
اگر بپرسند بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران کدام است بسیاری از پاسخها «آژانس شیشهای» خواهد بود. حاتمی کیا هم هنوز نان آژانس را میخورد و فیلمهای بعدیاش به هیچ وجه در حد و اندازه آژانس نبودهاند. اما این فیلم با همه نقاط قوت و همه هنرنمائیهایی خیره کنندهاش بخشی از داستان سکولار کردن فرهنگ رزمندههای پس از جنگ هم هست. کپی «بعد از ظهر سگی» قسمت مهمی از قصه دغدغه شدن نان و آب، وسیله زمینگیر کردن بسیجی و مایه تغییر نگاه جبهه دیدهها و بهانه آرمان کُشی هم هست. آژانس چنان موثر بوده که بعد از آن حتی در سیاست دولتها و توجهشان به جانبازها و جبهه رفتهها هم تغییرات مثبتی حاصل شده و امواج تأثیر گذاریاش در بسیاری از محصولات سینمایی و تلویزیونی بعد از آن (حتی در آثار خود حاتمی کیا) دیده میشود.
اما اتفاقی که دیده نشدهمان آرمان زدایی و تقلیل گرایی در توقعات بود که به تدریج از عرش اصلاح جامعه و بر کندن فساد و حاکم کردن احکام اسلام و ساختن مدینه فاضله رسید به فرش شعار «مهربانتر شدن با عباسها»! که چپ چپ نگاه شان نکنید، ازشان طلبکار نباشید، پول و خانهشان بدهید و مسائل درمانیشان را حل کنید و به بچههایشان سهمیه و معافی بدهید، دیگر چه دردی دارند؟ شکمشان را سیر کنید و احترامشان بگذارید صدایشان هم در نمیآید! حاتمی کیایی که اینقدر از نظام توقع ردیف میکند و دوست دارد صریح حرف بزند آیا خودش اجازه میدهد کسی به او انتقاد کند و درباره پازلی که بهترین فیلمش در آن جا گرفته حرف بزند؟ اجازه میدهد کسانی به آن چیزهایی که از نظرش مطلق است نگاه دیگری داشته باشند؟ یا همه باید مثل و شبیه او فکر کنند و فقط نظام است که میشود راحت و بیدغدغه نقدش کرد؟
حاتمی کیا جملهای را در دهان حاج کاظم میگذارد و خطاب به اصغر میگوید: «دود اون موتوریها امثال من و عباس رو خفه میکنه» حاتمی کیا با این جمله که حالا دست یک مشت مدعی و طلبکار از جنگ و انقلاب هم کلیشه و چماق شده حکم اخراج موتوریها را صادر میکند. از کنایه حاج کاظم لاجرم این نتیجه تداعی میشود که بچههای جنگ ـ که کاظم و عباس جان نمایندهشان هستند ـ هرگز از این جنس نداشتهاند و موتوریها هم نسلی هستند که اساسا غریبه و مریخیاند و بعد از جنگ پیدایشان شده! اصغر را هم لابد چون بانمک است و رفاقتی با هم دارند نگه میدارند!
اما همانهایی که در جبهه میجنگیدند وقتی به شهر بر میگشتند و وضعیت نامناسب و توهین آمیزی را در خیابانها میدیدند برخوردهای تند و احساسی هم میکردند کههمان برخوردها برای بعضیها دستاویز شده و هر وقت میخواهند به «همه چیز» فحش بدهند تندرویهای دهه شصت و کمیته را علم میکنند. گذشته از اینکه خود حاج کاظم در تندروی و خودسری روی موتوریها را کم کرده بود آیا آقای حاتمی کیا به ما اجازه میدهد که بعد از اذعان به غلط بودن بعضی برخوردهای احساسی و نفی تندروی از ایشان بپرسیم؛ «یعنی جبهه اصلا دود موتور نداشته است؟!»
بار دیگر آژانس را مرور کنیم؛ چه چیزی باعث خودسری و قانون شکنی حاج کاظم شد؟ چه چیزی وادارش کرد که آنطور از کوره دربرود و با آبروی مملکت بازی کند؟ چرا اینقدر خودش را محق دانست که روی مردم اسلحه بکشد و گروگان بگیرد؟ علت اینهمه تندروی و موجی بازیهای احمقانه غیر از نادیده گرفته شدن بود؟ اینکه به حاج کاظم حق میدهیم یـا با او همذات پنداری میکنیم به خاطر همین به بن بست رسیدن و «بیچاره شدن» نیست؟ پس خود حاج کاظم را هم «نادیده گرفتن» به آن روز انداخت و این تازه فقط نادیده گرفتن نیاز و شخصیت بود، نه نادیده گرفتن هویت و آرمان! پس می شود گفت «بزرگترین طنز سینمای ایران جایی اتفاق میافتد که گروگانگیری که برای حل مشکل درمانی دوستش دست به اسلحه برده به موتور سوارانی که به کمکش آمدهاند کنایه میزند!»
امیرخانی در «لشت نشا» نکته سنجی ظریفی میکند و با مقایسه بین رپ آمریکایی و انصار ایرانی ریشه هر دو را از دست رفتن آرمانها (یکی سرمایه و آزادی و دیگری دین و عدالت) و ماسیدن در واقعیتها میداند که هیچ کدام را هم نمیتوان از اساس محکوم کرد. ما روحیه ضدجنگ و فیلمسازی بر اساس نکبتیها و خرابیها را در فیلمهای حاتمی کیا خوب شناختهایم، با اینحال از نظر حاتمی کیا اسلحه کشیدن برای نان و درمان اشکالی ندارد، بلکه قهرمان بازی هم هست! اما دود کردن موتور برای آرمانهای به دست نیامده از بیخ محکوم است. واقعا چه کسی میخواهد به ما آرمانگرایی را یادآوری کند؟ منصف باشیم و کلاهمان را بدون طرف گیری قاضی کنیم؛ مسعود کیمیایی با همه فسیل بودن و جا زدنش در دهه چهل و پنجاه ارزشمدارتر و آرمانی تر از حاتمی کیا نبوده است؟
حاتمی کیا در راز میگوید: «در دورانی هستیم که حرف زدن از آرمانها مانند زدن موسیقی خارج است» و ما میگوییم چقدر درست میگوید! اما آیا حق داریم از حاتمی کیا بپرسیم که: «شما را چه به آرمان»؟ حق داریم بگوییم این آشی است که خود شماها پختید و آرمان بسیجی را به نان و درمان عباس فروختید، زحمت کشیدید او را از تهمت چاپیدن مبرا کردید اما عباس را به موجود بیآزار و بیتوقعی که هیچ حرف و دخالتی در جامعهاش ندارد تبدیل کردید. کجای فیلمهای شما حرفی از هویت و آرمان (دین و عدالت) هست که حالا غصه آرمان گرفتهاید؟ در ارتفاع پست؟ یا به نام پدر؟ غصه شما نان و آب و زندگی راحت و عشق رمانتیک و شعارهای ضدجنگ بود یا آرمان و آرمانخواهی؟
واقعا باید از آقای حاتمی کیا بپرسیم که تصور میکنید هیچ کس نمیفهمد چرا روشنفکر جماعتی که از بسیج و بسیجی متنفر است از آژانس و عباس خوشش میآید؟ فکر میکنی هیچ کس نمیفهمد چرا روستایی ساده لوحی که اگر توی سرش هم بزنی شکایتی نمیکند و توقعی ندارد را به بچه بسیجی تهرانی و اصفهانی و مشهدی که از «ف» گفتن وادادهها و منافقها هم تا فرحزادشان را میخواند، زعمایش باید پیش پایش زانوی سیاست زمین بزنند، و وقت کارزار هم مادر بعثی و مجاهد را جلوی چشمش میآورد ترجیح میدهند؟ میدانی چرا ژیگولهای سینمای ایران آژانس تو را دوست دارند اما از آن جنس بسیجی متنفرند؟
بسیجی اگر گرسنه بماند و سرفههای شیمیایی امانش را ببرد باز هم دغدغه اول و آخرش دین و عزت و هویت کشورش است، خاک برایش حکم ناموس دارد و اگر رهبرش بگوید پس بگیر با دندان هم که شده پسش میگیرد و به تبعات تکلیفش هم فکر نمیکند که امثال شما بخواهید بعدا محاکمهاش بکنید یا نکنید. وقت زه زدن نیروی انتظامی هم که برسد باز هم بسیجی باید خودش را سپربلا بکند و عالمانه در میدانی برود که ته اش غلط گرفتن و فحش خوردن است. و میدانید که نه شما و نه هیچ کس دیگری در سینمای فشل این مملکت جرأت ندارید چهره واقعیاش را نشان بدهید، میدانید چه ترس سنگینی از نشان دادن بسیجی واقعی (که فقط جان و جسمش تلف نمیشود و اتفاقا زبان هم دارد و طلبکار هم می شود) روی سینما و تلویزیون ایران سایه انداخته؟
البته روحیات خاص و جنگیدن بسیجی واقعی را در دیدهبان و مهاجر خوب نشان دادهای و ثابت کردهای که بلدی بسیجی را همانطور که بوده بسازی اما گویا هیچ وقت عمق دینداری، عدالت طلبی و خمینی پرستی بسیجی برایت مهم نبوده که بخواهی نشانش بدهی و به تدریج دفاع مقدس را همرها کردی و رفتی سراغ سیمانمایی از جنس «دعوت» و «گزارش یک جشن». دغدغههای نیک اما کوچک تو به درمان و نان و آب بسیجیهای زخم خورده ختم شد و عصاره عریان تفکراتت «به نام پدر» شد که بازیگر نگیر و نچسبش پدر رزمنده را به خاطر مین گذاشتن برای اجنبی متجاوز محاکمه کرد!
حالا کجا دنبال آرمانخواه میگردی؟ چه میفهمی زخم آرمانخواهی از دوستان مدعی یعنی چه؟ چه میدانی وقتی نامزد محبوبت آرمانخواهان را جلنبر و بیل به دست خطاب میکرد یا قوه قضائیه در حمایت او برایشان حکم شلاق می برید یا رئیس مجلس اصولگرا بهشان حمله میکرد یا فلان نماینده پاچه خوار تهمت نسبی بهشان میبست چه حالی داشتهاند؟ چه میفهمی که بسیجی در آن ماههایی که نامزد محبوب سینماییها مملکت را بهم ریخت و آبرویی از اسم و رسم این کشور برد چه رنجی کشیده و چه خون دلی خورده؟ چه میفهمی وقتی همه (مطلقا همه) تنهایش گذاشتند در چه وضعی بوده؟ چه میفهمی ناامید شدن امیدها و خیانت دوستان چه مزهای میدهد؟ حالا کجا دنبال گریه های آرمانخواهان میگردی؟ تو که بسیجیهایت متهماند و به خاطر نگه داشتن خاکشان هم باید از خودشان دفاع(!) کنند از کدام آرمان حرف میزنی؟
میگویید که نه اپوزیسیون هستید و نه پوزیسیون! پس این نظام نظام کردنها فقط برای طلبکاری و کندن سهم بیشتر است؟ بکن! نوش جانت، حقت است. میخواهی آزادی بیشتری داشته باشی؟ داشته باش! اما بیا مردانگی کن و از «آرمان» حرف نزن، از خودت و فیلمهایت حرف بزن و به دیگران هم اجازه نقد و اعتراض بده و اینقدر هم از هر انتقاد کوچکی ترش نکن. بیا ما و شما آرمان رارها کنیم و بگذاریم آنهایی که آرمان گوشت و خونشان است و احتیاجی به پز روشنفکری و خودشیرینی و تبرئه یک خط در میان ندارند حرف بزنند.
نه آرمان آن چیزی است که در فیلماهای شماست و نه آرمانخواه تصویری که سینما یا صدا و سیما میدهد؛ که یا استخوانش را نشان میدهد، یا پای لنگ و سرفههایش را، یا در حال بیل زدن در روستا، دریغ که در حال حرف زدن از آرمانها و انتقاد صریح از بیدینی و بیعدالتی دیده شود. آرمانخواه خوب آرمانخواه مرده یا شل و پل و حمّال و بیل به دست و شهرستانی و توسری خور است نه زنده و سرحال و طلبکار و پر از حرف و انتقاد. آرمانخواهان نه مثل شما «اصلاحات» میخواهند نه آزادی آنچنانی سیاسی و فرهنگی، عدالت میخواهند و اقتدار و سلامت دین و جامعهشان را.
مدتی هم هست که دق دلی داری که میخواهی چمران را بسازی، شاید هم میخواهی پروژهات را از آمریکا و لبنان شروع کنی، اما چمران هم قرار است از آرمان تهی بشود؟ پس بیا و نساز! من حاضرم از جیب مایه بگذارم که نسازی، از حالا به وسع خودم ده بلیط فیلم نساختهات را پیش خرید میکنم (که اگر داشتم بیش از اینها میخریدم) و التماست میکنم که اگر میخواهی چیزی بسازی که تهاش عشق و زندگی زمینی باشد از بیخ بیخیال شو! بیا مثل دهنمکی برو راجع به اوباش فیلم بساز، او راجع به اخراجیها حرف میزند تو هم از پشیمانها بگو! دهنمکی سطح خودش را خوب شناخته تو هم بیا و سطح خودت را بفهم، باز دهنمکی زمانی خودش را در جبهه «فقر و غنا» کشته و تا جا داشته فحش خورده اما تو کجا حرف زدن از آرمان را تمرین کردهای و فحش خوردهای که حالا نگران آرمانها شدهای؟
ادعا کردهای که: «من غصه ام کشورم است که این کشور مال ماست، این نظام باید تحلیل و اصلاح بشود، و اصلاحات میخواهیم، همه هم میدانیم که باید این اتفاق بیافتد»! نمیدانم چرا همه اینجور مواقع یادشان میافتد که کشور مال همه است اما موقع تکلیف جا میزنند و فقط یک عده، که خیلی اتفاقی و بیربط موتوری هم بینشان دیده میشود، پای کار میمانند. پس جسارتا عرض میکنیم که: «به نظر میرسد سینمای ایران (به خصوص سینمای کسانی مثل حاتمی کیا) بیش از نظام به “تحلیل و اصلاح” احتیاج دارد، و همه هم میدانیم که “باید” این اتفاق بیافتد». کاملا طبیعی است که اگر هر کسی کار خودش را درست انجام بدهد و هر وقت شکستی خورد یا انتقاد کوچکی بهش شد از یقه نظام آویزان نشود به تدریج اوضاع بهتری هم خواهیم داشت.
هوالحق
سلام
این فحش نامه ادبی بود نه انتقاد.
یاحق
سلام
در بحث قبل در مورد برنامه راز و حضور آقای پاک نژاد تقریبا باهاتون هم نظر بودم.
اما لحن نویسنده این مطلب بسیار بی ادبانه است. شما حق ندارید به آقای حاتمی کیا توهین کنید. هرچند من نیز از بعضی کارهای ایشان مثل “دعوت” متنفرم. اما آقای حاتمی کیا فردی توانمند در حوزه تخصصی خود و متعهد هستند.
مشکل برای توهین، آنقدر زیاد است که لزومی ندارد به چنین افراد ارزشی توهین کنید!
لطفا مودب تر و دلسوزانه تر انتخاب مطلب کنید!
من نمیفهمم چرا برخورد ها و نقدهای ما همه دفعی هستن. ما یک چنین موجود ارزشمند و ارزشمداری داریم. حالا ممکنه کمی هم از مسیر درست خارج شده باشه! آیا باید اینطور نقدش کرد؟ البته خود نویسنده هم حتمن با نیت خیر این رو مقاله رو نوشته ولی ما باید در مسیر جذب حرکت کنیم. ما باید بتونیم ضد انقلاب ترین افراد رو هم به مسیر انقلاب و راه و آرمان امام هدایت کنیم. هر وقت سیاست همه ما در این جهت حرکت کرد موفق میشیم.
عجب . حالا که دوباره خواندم ازبسیاری جهات باید گفت از نوشته سید جواد میری هم بهتر است . اگر چه نوع چزاندن او بهتره. من به طرز عجیبی کاملا با این متن موافقم . حتی اگه خودم حاتمی کیا بودم و چنین متن تندی علیهم نوشته می شد نمی توانستم نویسنده رو به خاطر حمیت غیر قابل انکار و صحت نظرش و صداقتش تحسین نکنم . حالا که دیگه خوشبختانه حاتمی کیا هم نیستم و و از احساس خود روشنفکر کم بینیش هم حالم بد می شود…
این فضاحت بار ترین نقدی بود که خوندم. نکنه دوستمون خودش عروسی خوبان رو دوست داره. آقا چرا اینقدر می سوزی نکنه شما هم از همون موتوری هایی هستی که بعد جنگ پیدایشان شد و تصورشان از جنگ و فیلم ساز دفاع مقدس حاجی سید بود. فیلم های آقای حاتمی کیا حتی دعوت را که زیاد نپسندیدم حرف دارد، درد دارد، درد دل نه دل درد. بعدشم خود رهبر معظم انقلاب آژانس شیشه ای رو فیلم خوبی میدونند رجوع کنید به سخنان ایشان.
والسلام
آقا یا خانومی که خودت به اسم ” نام” پیام گذاشتی و اینقدر از نویسنده این متن کثیف حمایت کردی. برام خیلی قابل تامله که اسمت چرا “مجتبی دانشطلب” یا بهتر بگویم چرا “مجتبی فحاش” نیست؟
من فقط یه جمله از زبان خود آقای حاتمی کیا می گم : ” عیبی نداره. حاتمی کیا رو بزن. اما فکر کردی اگه حاتمی کیا و امثال اونو بزنی بعدش کی می مونه که بخواد از این خط (دفاع از ارزش های انقلاب و دفاع مقدس) دفاع کنه؟”