مدلهاي عقلانيت متفاوتي در جهان اسلام به وجود آمده است كه هر يك داراي تاثيرهاي متفاوتي بودهاند، مهمترين عقلانيتهاي حاكم، در جهان اسلام به لحاظ تاريخي عبارتند از عقلانيت حديثي و اخباري، عقلانيت عقل و نقل گرايانه، عقلانيت اعتزالي، عقلانيت اشعري، عقلانيت سينوي و مشايي، عقلانيت صوفيانه، عقلانيت اشراقي و عقلانيت صدرايي كه هر يك كاركردهاي گوناگوني در تاريخ اسلام داشتهاند.
حكيم الهي، صدرالمتالهين ملاصدراي شيرازي يكي از نوابغ روزگار است كه تاثير شگرفي بر روند فلسفهپژوهي و فلسفيدن مابعد خود گذاشت، به نحوي كه كسي بعد او نتوانست تحولي عظيم در فلسفه ايجاد كند، كه اين امر نيازمند آسيبشناسي است چرا كه برخي مدعي هستند اين موضوع منجر به ايستا شدن فلسفه اسلامي شده است.
در همين امر گفت وگويي با حجتالاسلام محسن غرويان انجام دادهايم. وي سالها فلسفه ملاصدرا را تدريس كرده و هماكنون در تكاپوي تعريفي جديد از فلسفه و نيز تبيين اصالت ملكوت در مقابل اصالت وجود ملاصدرا است. حاصل گفتوگو در ذيل تقديم ميشود:
عقلانيت فلسفه اسلامي، خصوصا حكمت متعاليه، چه تاثيري در جامعه داشته است؟
تاثير فلسفه در عقلانيت و رفتار مردم، البته محسوس نيست، اما اهل دقت و صاحبنظران اين را حس ميكنند. بنده در همين مورد نظريهاي را در مورد سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه ارائه كردهام و در آن نظريه گفتهام كه خود حضرت امام خميني (ره) كه اين انقلاب عظيم را ايجاد كردند، در واقع ريشههاي فكريشان از فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربي است؛ يعني همان پايههاي فلسفه صدرا و مايههاي عرفان محيالدين، شخصيتي مثل امام خميني (ره) را پرورش داده است و از آثار وجودي حضرت روح الله (رحمةالله عليه)، انقلاب اسلامي است كه در جامعه و جهان بسيار تاثيرگذار بوده است.
لذا تاثيرگذاري عقلانيت فلسفي بر جامعه نامحسوس و زمانبر است و همه آحاد جامعه هم اين تاثير را حس نميكنند،بلكه آنان كه اهل مقايسه و مطالعه ادوار مختلف هستند، اين اثر را حس ميكنند.
نكته ديگري كه مقام معظم رهبري (مدظله العالي) در جلسهاي كه اساتيد فلسفه قم با ايشان داشتند،فرمودند: «شما اساتيد فلسفه بايد فلسفه ملاصدرا را امتداد دهيد»؛ يعني امتداد سياسي ـ اجتماعي فلسفه را مشخص كنيد و صرفا در حوزه نظري باقي نمانيد. من استنباطم اين است كه مقام معظم رهبري ميخواهند بفرمايند كه فلسفه، امتداد سياسي اجتماعي دارد؛ يعني مسائل وحدت وجود و امثالهم بايد در مسائل سياسي، اجتماعي، حقوقي و … خودش را نشان دهد. و جا دارد كه صاحبنظران اين امتداد سياسي اجتماعي فلسفه ملاصدرا را سامان دهند.
چرا فلسفه ملاصدرا همچون، فلسفههاي غربي در اجتماع تاثيرگذار نبوده است؟ آيا فلسفه ملاصدرا قابليت تحول در علوم انساني و اجتماعي را دارد؟
همانطور كه اشاره كردم، ما فلسفه براي كودكان ننوشتيم، ولي در كشورهاي غربي كتابهاي فراواني با موضوعات فلسفه براي كودكان و نوجوانان و … نگاشته شده است، حتي فلسفه براي مشاغل مختلف، همچون فلسفه براي كارگران، كارمندان و.. تدوين كردهاند. اين نشان از اين دارد كه فيلسوفان غربي بر اساس پارادايمهاي خود براي سنين و مشاغل مختلف كتاب نوشتهاند كه ما اين كار را نكرديم و قطعا اگر ما اين كار را از دبستان در كتابهاي درسي فرزندان خود بياوريم، لذا شخصيتشان بر اساس آموزههاي فلسفي شكل ميگيرد و چون ما اين كار را نكردهايم، ثمره و نتيجهاش را هم نديدهايم و تاكيد مقام معظم رهبري در ورود كتابهاي فلسفي به كتابهاي درسي دبستانيها نيز از همين امر نشأت ميگيرد.
الان صحبتهايي است كه از سال آينده، فلسفه براي كودكان هم نوشته شود و به عنوان كتاب درسي تلقي شود.
به نظر من، اين قابليت در فلسفه ملاصدرا هست و گفتگوها و سخنرانيهايي كه در كتاب سياست متعاليه در حكمت متعاليه آمده است، نشان ميدهد اين قابليت وجود دارد، ولي اين قابليت، نيازمند فاعليت است كه اين قوه را تبديل به فعليت كند كه اين كار اساتيد و صاحبنظران است، البته بايد پشتيباني حكومتي شود، يعني دولت از صاحبنظران در اين امر درخواست داشته باشد و مثلا همين فلسفه براي كودكان را بايد وزارت آموزش و پرورش پشتيباني كند و آثارش را در آينده ببينيم.
كاستيهاي فلسفه ملاصدرا در چه اموري است؟
عمدهترين كاستي در فلسفه صدرا، همين موضوع فلسفه است، بنده در يكسري مقالات با عنوان «فلسفه از نو» كه در روزنامه جوان منتشر ميكردم به اين موضوع پرداختم. موضوع فلسفه در نزد فلاسفه، «وجود» گرفته شده است كه يك مفهوم معقول ثاني فلسفي است.
حال چرا بايد ما موضوع فلسفه را وجود اختيار كنيم، ما ميتوانيم، دستگاههاي فلسفي ديگري را تدوين كنيم كه از انسان آغاز شود؛ يعني از درون خودمان فلسفهرا شروع كنيم كه دانشجوي فلسفه از همان آغاز احساس خودمانيتري با فلسفه داشته باشد نه اينكه فراري باشد، اينكه ميگوييم موضوع فلسفه وجود بما هو وجود است، دانشجوي فلسفه از همان آغاز بايد بفهمد وجود بما هو وجود چيست . نيز فهم احكام كلي وجود قبل از اينكه وجود رياضي شود و تعبيرهاي ديگر كه در كتب فلسفي است، انسان و دانشجو را فراري ميدهد از فلسفه!
ما ميتوانيم، دستگاه فلسفي ديگري با موضوع ديگري از درون خود انسان آغاز كنيم و بعد به عالم خارج بياييم و بنده اين طرح را درآن سلسله مقالات منتشر كردم و برخي از اساتيد هم عكسالعمل مناسبي داشتند و از آن استقبال كردند.
نكته ديگر ناتمام گذاشتن فلسفه و امتداد ندادن فلسفه صدرايي به مسائل كاربردي است. البته ملاصدرا واقعا حكيمي بلند مرتبه ايست كه اين همه آثار از خودش به يادگار گذاشته است ولي توانايي او هم محدود بوده است و بايد فلاسفه معاصر اين كارها را انجام دهند، يعني فلسفه ملاصدرا را كاربردي تر كنند و در مسائل مختلف همچون مسائل علوم انساني، تاثير عينيتر وملموستري بگذارند.
چگونه ميتوان فلسفه ملاصدرا را كابردي كرد؟
هماكنون اكثر كتب علوم انساني كه در دانشگاهها تدريس ميشود، ترجمه افكار غربيان است و ما كاري در زمينه علوم انساني نكردهايم و بابد عده اي از صاحبنظران، گروههايي را تشكيل دهند و كتاب درسي در حوزه جامعهشناسي، روانشناسي و … بر اساس حكمت صدرايي تدوين كنيم. و تا وقتي كه كتابهايي كه در دانشگاهها تدريس ميشود، ترجمه افكار غربيها ست، چه كاري را براي كابردي كردن علوم انساني ميتوانيم انجام دهيم.
جامعه شناسي، روانشناسي و حقوق و … پايهاي است براي علوم تجربي! چرا كه جهت دهي علوم تجربي بر اساس جهتهايي است كه علوم انساني تدوين كردهاند، لذا كل نظام علمي ما تحت تاثير غرب است، با اينكه سي سال است از انقلاب گذشته است، نظام علوم تجربي و انساني ما هنوز غربي است. كه اينها در تفكر مردم و رفتارشان، تاثيرگذار است.
فلسفهي ملاصدرا آيا پاسخگوي نياز فكري معاصر هست يا بايد تحول بنيادين در آن ايجاد شود تا پاسخگوي سئوالها و تفكرات فلسفههاي غربي باشد؟
من فكر ميكنم، يك تفاوت اساسي بين فلاسفه ما با فلاسفه غربي وجود دارد، و آن اين است كه گويا ما در دو فضا فكر ميكنيم؛ يعني غربيها در يك فضا فلسفهشان پيش ميرود و فلاسفه ما هم در يك فضاي ديگري فلسفهشان شكل گرفته است. فلسفه ما، بيشتر فلسفه نظري است؛ يعني در عالم انتزاعيات و مسائل تجريدي و ذهني بسيار دقيق است. يعني ما بيشتر مثل رياضيات محض در فلسفه كار كرده و ميكنيم و بحثهاي خيلي انتزاعي و ذهني عميقي داريم. اما فلسفه غرب در همين فضاي طبيعت و دنيايي است كه زندگي ميكنيم، لذا فلسفه آنها كاربرديتر و عينيتر است.
به نظر ميآيد كه چون فلسفه ما با فلسفه غرب در دو فضاست نميتوان خيلي اينها را با هم مقايسه كرد، مگر اينكه ما هم جرح و تعديلي در فلسفه خود ايجاد كنيم و حد وسطي را داشته باشيم و براي فلسفه كاربردي اهميت و توجه بيشتري قائل باشيم.
البته انكار نميكنم در مغرب زمينهم فلاسفه آلمان، گرايشهاي عقلي صرف داشتهاند، مثل كانت و هگل و … ولي سر جمع فلسفه غرب را اگر نگاه كنيم، من احساس ميكنم كه فلسفه آنها كاربردي تر است.
جايگاه قرآن و روايات در منظومه فكري ملاصدرا چگونه است؟
ملاصدرا، هدفش تفسير و تاويل آيات قرآن بوده است و معتقد بوده است كه آنچه از ظواهر آيات بهدست ميآيد، نگاهي سطحي است، و قرآن عمق و باطني دارد كه بايد اهل فن و فلسفه آن را تبيين كنند. آيات بسياري را كه ملاصدرا مورد تحقيق قرار داده است، به همين نكات بيشتر توجه كرده و علاوه بر بيان معناي ظاهري، معناي باطني ديگري را نيز بيان ميكند و گاه به دلايلي معناي ظاهري را قبول نكرده و به سمت معاني باطني سوق پيدا كرده است.
گرايش تفسيري ملاصدرا، سير از ظاهر به باطن آيات است، برعكس تفاسير ديگران كه ظواهر را ميگيرند و غافل ار بواطن آيات ميشوند.
آيا در فلسفه ملاصدرا استنادهاي قرآني، منجر نشده كه فلسفهاش رنگ كلامي به خود بگيرد؟
ملاصدرا مبنايي دارد كه ميگويد «تباٌ لفلسفة قوانينها و قواعدها مخالفة لقواعد الشرعيه» ؛ مرگ بر آن فلسفهاي كه قوانين و فوايدش بر خلاف قوانين شرع باشد و به اين علت است كه عقل و شرع را از يك مبدا ميداند، بنابراين ديدگاه فلسفه و شريعت نميتواند مخالف هم باشند، يعني قواعد شرعي و وحياني با فلسفه يكسان هستند و ملاصدرا انبيا و رسل را در واقع فيلسوفان و حكما بزرگ ميداند. لذا استنادش به آيات، مانند استناد به آيات قرآن در نزد فقها نيست، بلكه مرادش اين است كه حقايق فلسفي در اين قرآن بيان شده است و تلاش ملاصدرا اين است كه حقايق قرآن را برهاني كند. همانگونه كه ملاصدرا سخنان فيلسوفان همچون ارسطو و افلاطون را بيان ميكند، ديدگاه قرآن را به همين نحو مورد بررسي قرار ميدهد.
Sorry. No data so far.