هر کسی را بهر کاری ساختند…
برای مقدمه این را عرض میکنیم که علی رغم اینکه همه ی آدم ها به طور کلی در مقام انسان ، امکانات ذهنی مساوی دارند ولی باید بپذیریم که بعضی در برخی موارد تواناییهای متفاوتتری دارند. این تواناییهای متفاوتی که در هر فرد ویژه هست را استعداد میگوییم. هیچ انسان بدون استعدادی وجود ندارد، حتما فرد دارای استعداد است، یعنی در یک عرصه، توانایی اش به نسبت بقیه تواناییها یک توانایی خاص ویژه تری دارد. مثلا یک نفر در ریاضیات، آن هم در بخش خاصی از ریاضیات توانایی اش به نسبت بقیه شاخصتر است. آدمی که در یک عرصه استعداد دارد، در آن عرصهی استعدادی اش اگر، کار نکند، مثل این است که آدمی که استعداد ندارد، در آن عرصه خیلی کار کند. خود شما خیلی وقتها دیده اید دوستان تان ،همکلاسی های تان، مثلا در یک درس خاص، یک نفر سر کلاس خیلی هم دقت نمی کند، جزوه هم نمینویسد، درس هم نمیخواند، اما مثلا شانزده می شود، شما مثلا در آن درس خودتان را میکشید، بیشتر از دوازده نمیگیرید. ارتباط ویژه ای هم با استاد ندارذ، میبینید واقعا بهتر جواب گرفته است از کاری که نکرده است. استعداد هم در واقع چیز نابرابری نیست، هر کسی در یک چیز خاص یک استعداد اصلی دارد و چند تا استعداد حاشیه ای و فرعی هم می شود داشته باشد، اما قطعا یک استعداد اصلی بیشتر ، فرد نمیتواند داشته باشد. حالا اگر در آن عرصه استعداد اصلیش، انرژی بگذارهد، کار بکند، قطعا نابغه میشود، آدم خیلی ممتاز می شود. و استعداد هم از چند چیز است ، ریشه اصلی اش وراثت است و بعد با استفاده از محیط، محیطی که فرد در آن قرار دارد، و تربیت خانوادگی، تربیت محیطی، این استعداد پرورش پیدا می کند. یعنی ترکیبی از ژنتیک ، خانواده و محیط اجتماعی و بازتابهایی که از محیط میرسد می باشد. یعنی این ها باعث می شوند که هر فردی در یک چیزی استعداد داشته باشد و علت اش هم این است که چون جامعه نیازهای خیلی متنوعی دارد، هر آدمی در یک چیزی استعداد پیدا میکند، که بتواند پاسخگوی آن نیازهای خاص باشد.
امکان نابغگی برای همه هست…
این امکان وجود دارد که در جامعه همه نابغه باشند، اما شرطش این است که بتوانند استعدادشان را کشف کنند و در آن عرصه کار بکنند تا بیشترین بازدهی را داشته باشند، بیشترین خروجی را بگیرند. منتها خب الان میبینید که اینجوری نیست، یعنی اکثر آدمها چون استعدادشان را نمیشناسند، و به دلایلی از این دست، که اصلی ترین شان میتواند این باشد، آدم های موفقی نیستند. خیلی تلاش می کنند، زحمت هم میکشند، اما در حد متوسط به پایین هستند و در واقع انجایی که باید نیستند، به همین خاطر از آن تلاشی که میکنند، نه راضی می شوند، و نه خروجی دارد. طرف میاد مثلا لیسانس مهندسی می گیرد، الان خیلی از بچه های دانشگاه صنعتی هم این مشکل را دارند، اما میبیند مهندسی است که حتی اگر شغل خوبی هم گیرش بیاید، قانعش نمی کند، نمی تواند خودش را در آن رشته نشان بدهد. می گوید فوقش من یک مهندس خوب بشوم ،اما نمیتوانم خودم را آن جا نشان بدهم. نه از بابت خودنمایی، میگوید من تواناییهایی دارم که فکر می کنم این جا جای عرضه اش نیست. مثلا می بینید این میتواند خیلی شاعر قویای باشد، مثلا فرض کنید یک شاعر مطرح جهانی باشد، ولی آمده است اینجا، چهار سال، پنج سال، هم خودش را اذیت کرده است و هم… . من در این دانشگاه از دوستانم سراغ دارم که المپیاد جهانی فیزیک سال شصت و هشت بود، اما این آدم به درد فیزیک نمیخورد، در این دانشگاه نزدیک یازده ترم طول کشید یک لیسانس فیزیک گرفت، هم خودش اذیت می شد، هم دانشگاه اذیت می شد. ولی خب دانشگاه نمی توانست او را اخراج کند، چون المپیاد فیزیکی بود. ولی این آدم کار اصلی اش و استعدادش، زبان شناسی بود. گیرش هم این بود که وسط این مرحله شناخته بود که به چه دردی میخورد. و این آدم بالاخره لیسانس فیزیک اش را با یک بدبختی گرفت و رفت سراغ زبان شناسی که در آن عرصه، خودش دارد به طور فردی کار می کند، خیلی هم مفید و موثر است، دارد خیلی هم رشد می کند… .
شیوه ی استعداد شناسی
حالا صحبت سر این است که این استعداد را چه طوری باید بشناسیم. البته جهت اطلاع میگویم، شناخت استعداد، زمانش، در سن و سال شماها نیست.( از ما دیگر گذشته است. ) تقریبا مقدار زیادی، فرصت ها از دست رفته است، ولی به هرحال، بازهم همین الان غنیمت است . زمانش، در مقطع ابتدایی راهنمایی است . الان نیست، ببینید چون ، شما چهار سال دبیرستان، چرا شما رشته ریاضی رفتید؟ چون مدرسه گفته است معدلت مثلا هفده است، حیف است که بروی رشته ی تجربی. هیچ دلیل دیگری هم، غیر از این نداشته است. خیلی خب، وقتی رشتهات ریاضی بوده است، قاعدتا باید رشته ی صنعتی امتحان میدادی، چهار سال دبیرستان، چهار سال دانشگاه، هشت سال. حالا الان مثلا بعد از هشت سال، فرصتهای خوبی از دست رفته، من نمی خواهم بگم الان دیر است، ولی میخواهم بگویم الان وقتش هم نیست. وقتش، در واقع دوران کودکی است. این یک نکتهی مهم. ولی بازهم قابل است یعنی این که انسان بقیه ی فرصت ها را حفظ بکند. اینکه چطور استعدادمان را در این مرحله که الان هستیم، بشناسیم، در واقع باید ما سعی کنیم یک خودشناسی را شروع بکنیم، این خودشناسی است که چند تا مرحلهی مختلف دارد.
گام اول بازگشت به بازی های کودکی و بزرگ تر های مشاهده گر
اولین مرحلهاش این است که سعی کنیم در خصوص دوران کودکی مان، مثلا، چهار سال تا هفت سال، از کسانی که در اطراف ما بودند و آدمهای دقیقی بودند، پدر، مادر برادر بزرگتر، خواهر بزرگتر، کسی که دقیق بوده است . عمویی، خاله ای، کسی که دقت را داشته است، در مورد بچگی های مان اطلاعاتی بگیریم. ببینید من یه مثال میزنم، بعضی از بچه ها ،وقتی چند تا اسباب بازی بهشان بدیم، این اسباب بازی ها را خیلی مرتب، طبق یک فرمول خاصی، کنار هم دیگر میچینند. خوب بایگانی می کنند، خوب دسته بندی میکنند. مثلا میگویم چرا این چهارتا ماشینت را این طرف گذاشتی؟ میگوید چون این ها از کوچک به بزرگ گذاشتم اینجا، میگویمم این ها را چرا اینجوری تقسیم بندی کردی؟ میگوید بر اساس رنگش و مدلشان. یعنی افرادی هستند که اهل دسته بندی و تقسیم بندیاند. به یک بچهای اسباب بازی میدهیم، میبینیم که این فوری ماشین را تکه پاره میکند، پیچ هایش را باز میکند و … میگوییم چرا اینکار را کردی؟ میگوید می خواستم ببینم داخلش چیست؟ چرخ دنده هایش چه جوری کار میکند؟ این بچه روحیهی کشف دارد، اهل کشف است . بچهی دیگری همین ماشین را بهش می دهید، می اید دو تا میخ به آن اضافه میکند، یک چوب به آن می بندد، یک قرقره به آن میبندد، میگوییم چرا اینکار را کردی؟ میگوید می خواهم یک تریلی درست کنم. یعنی خلاقیت تیپ صنعتی دارد، میخواهد آفرینندگی صنعتی داشته باشد. بچهی دیگری همین ماشین را به او می دهیم، می بینیم روی این ماشین ده تا قصه پرداخت میکند. می گوید اسم این ماشین این است، اسم راننده اش این است، این ماشین یک روز این طوری رفت یک روز … بعد اینجوری شد، میبینیم خلاقیت ادبی آفرینش ادبی دارد. بچه ها در آن سن چهار تا هفت سال راحتند، خیلی تحت تاثیر محیط به معنی رسمی اش نیستند، آن استعداد و خود واقعی شان را تا حد قابل توجهی میتوانند نشان بدهند. یعنی محدودیتی ندارند. اما هرچقدر از سن هفت بالاتر میاد ، محدودیت ها بیشتر میشود و خیلی وقت ها مجبور می شوند برخلاف استعدادشان نقش بازی کنند. یک بچه مثلا استعداد خلاقیت ادبی دارد، خب چهار تا هفت محدودیتی ندارد، خلاقیت ادبی اش را با قصه پردازی نشان میدهد، کسی هم بهش گیر نمیدهد. اما وقتی که می آید وارد مدرسه می شود، راهنمایی، دبیرستان ، همین جور می آید بالاتر، فشار محیط این است که بابا قصهگویی که شغل نیست، کار نیست که،اعتبار نیست که، تو باید مثلا فرض کن مهندس خوبی بشوی و این آدم در جبر محیط برای اینکه تحقیر نشود، خودش را ناخواسته به زحمت به آن سمت سوق میدهد، که برود رشته ی ریاضی و مهندس خوبی بشود، این استعدادش را بی خیال می شود. توانایی اش را بیخیال می شود، برای اینکه مثلا میشنود از همه که بابا قصهگویی که کار نشد. یعنی چی مثلا این کارها چیه؟ بجایش برو ریاضیت را قوی کن! برو زبانت را قوی کن! همین بازخورد هایی که اجتماع… . یعنی خیلی وقتها خودسانسوری می کند. خودش را سانسور می کند. ولی بین چهار تا هفت، خیلی اهل خودسانسوری نیست، فشار محیطی هم رویش نیست، به نسبت خیلی شفاف ترعمل می کند، توانمندیهای اش را بروز می دهد. حالا اگر شما می خواهید بفهمید که استعدادتان در چی بوده است، روی بخشی از کودکیتان تمرکز کنید و در قالب یک سوال جواب هایی سعی کنید، ببینید که آن توانایی بیشتری که در کودکی روی اش تمرکز می کردید چه بوده است. ما قبول داریم که بچه ها معمولا در کودکی نقاشی می کشند و معمولا شعر حفظ می کنند، یک کارهای عمومی می کنند ، اما یک بچه ای آن هایی که رویش دقت کردند، میدانند که روی یک کار بخصوص بیش تر تمرکز می کرد. بیش تر خودش را نشان میداد، آن کار چه بوده است، آن کار، عرصه ی چه بوده است؟ ممکن است یک مورد نباشد، دو یا سه مورد باشد، آن کارهایی که آن بچه خودش را نشان می داده است، چه بوده است، این ها دقیق، شفاف استخراج بشود، حالا باز باید یک مقدار پرس و جو از گذشته ها بشود. شاید خودتان یادتان بیاید، بزرگ ترها یادشان بیاید.
گام دوم رجوع به دوران راهنمایی و دبیرستان علاقه به درس ها
قسمت بعد این است که شما ببینید در مقطع ابتدایی و راهنمایی، چه دروسی، =خود آن دروس ، صرف نظر از رفتار معلم ها یا مسائل حاشیه ای،- چه دروسی شما را بیش تر جذب می کرد؟ چه دروسی را شب ها خودتان با علاقه، بدون هیچ تشویق بیرونی و پارامتر مداخله گر بیرونی، سراغش می رفتید. یا از این که جواب های اش را پیدا کنید، راضی تر بودید، یا اصلا روی اش مجال بیش تری میگذاشتید. خودآموزتر بودید، قدرت مانور بیشتری داشتید، بدون معلم خصوصی و بدون هیچ پارامتر مداخله گر. در کدام درس ها، در کدام عرصه ها، مطالعات خارجی – اگر داشتید احیانا،-در چه عرصه ای بیش تر بوده است؟ این مال مقطع ابتدایی و راهنمایی است. در کدام درس ها خودتان را نشان می دادید، نه با ضرب و زور جایزه ی معلم، کلاس خصوصی یا دوپینگ های از این دست. واقعا احساس می کردید در کدام درس توانمندترید؟ از کدام درس لذت بیش تری میبردید. آن هم با حذف همهی پارامترهای خارجی. وقتی می گویم لذت، -یک لحظه توجه کنید،- مثلا شما همه تان حداقل یکبار، یک مسئله را خودتان حل کردید و آن احساس لذت بعدش را تجربه کردید. وقتی میگویم از کدام درس لذت بیشتری می بردید از آن جنس لذت دارم حرف می زنم. از نوشتن یک انشاء مثلا خیلی خاص، از ادبیات، از بینش دینی و اینکه تیپ پرسش ها یا جواب هایی که خودتان به آن پرسش ها رسیدید، تا علوم تا کدام بخش علوم؟ زمین شناسی اش، بخش شیمی اش… تا برود زبان ریاضی، کدامش؟ در دوره ی دبیرستان دقت کنید ببینید که این ها باید در واقع خودتان یا بازهم اطرافیان تان کمک بگیرید یا همان حافظهی خودتان کمک بگیرید که در کجا در واقع آن توانمندی شما بروز بیشتری داشته است، در دوره ی دبیرستان، در ابتدایی و راهنمایی، همین یک دانه پرسش را دنبالش هستیم. البته خودش یک مجموعه ای از پرسش ها می شود، اینکه در چه موضعی خودمان را نشان می دادیم، در چه موضعی خودتان را نشون می دادید. حالا قاعدتا میبینید دیگر یک بچهی ابتدایی راهنمایی معمولا در عرصه های درسیاست.
گام سوم رجوع به فعالیت های جانبی
ممکن است شما بگویید من فعالیت جانبی داشتم، اگر فعالیت جانبی داشتی خیلی کمک کنندهی خوبی است، یعنی من گفتم مطالعهی جانبی، حالا شما میگویید نه، اصلا فعالیت جانبی. مثلا شما میگویید به فرض، در خانه مان یک کارگاه کوچک درست کرده بودم، نجاری می کردم. اگر فعالیت جانبی هم داشتید که با علاقه سر آن فعالیت می رفتید، برای اش وقت می گذاشتید، حتی گاهی وقت ها یواشکی و قاچاق سراغش می رفتید، بخاطر اینکه مثلا در نظر بزرگترها ممکن است آن کار به فرض شما را از درس و از مشق باز می داشته است. ولی باز هم علاقه داشتید، وقتی روی آن کار وقت می گذاشتید، اصلا گذران وقت را احساس نمی کردید. این که چه آیتمی احیانا بوده است؟ چه آیتم هایی گاهی وقت ها بوده است؟ آکواریوم بوده، پرورش گل وگیاه بوده است. شیطنت های دائمی، که همهی آدم ها در آن مشترکند را کنار بگذارید ، موارد خاص. یکی چه میدانم کفتر بازی میکرد، یکی آکواریوم بازی می کرد، یک کسی پرنده داشته است ،یه کسی گلدانی بوده است، یک کسی خوشنویس بوده، در چه عرصه ای؟ این که توانایی نشان داد و وقتی در آن کار تمرکز میکردی، گذران وقت را احساس نمی کردی. حالا من دارم از زمان نسل خودمان میگویم. الان بدیهی شده است همه از بازی کامپیوتر خوش شان می آید، اما بازی کامپیوتری مثل تلویزیون نگاه کردن است، این هنر ویژه ای نیست، هر آدمی می تواند بنشیند تلویزیون نگاه کند، مثلا کیف کند یا بازی کامپیوتری کند خب این بازی کامپیوتری بستگی دارد چه سبکی بازی کند خب اصلا یک عرصه ی عمومی است، بله ممکن است کسی سرعت انتقال بالایی دارد بازی مثلا خیلی سریعتر ، محاسبهی ذهنی بیشتری دارد. نه سبک های بازی مثلا یکی ماریو بازی میکند ، آتاری بازی میکند، یکی فوتبال بازی می کند، یکی هم بازی استراتژیک می کند، یعنی خود آن بازی هاهم نشان میدهد، یک موقع هست بازی مثلا تمدن سازی است، به فرض. نیاز به یک خورده محاسبات فکری و این ها هم دارد، حتی بعضی از بازی هایی جدیدا آمده است، دوراندیشی می خواهد،یعنی باید واقعا بنشینی یک دقیقه فکر بکنی، آینده نگری کنی. مثل این بازی های آدمکشی نیست. حالا آن مقدار بازی های پیچیده تری هستند. اما حالا من این کلیاتی که میگویم.شما میتوانید مصداق یابی فردیکنید. حتی ممکن است یک نفر تعلق کاملا اختصاصی دارد که برای ما قابل فهم حتی ممکنه نباشد، یک کلیکسیون خاصی دارد یک کار خاصی. با این عنوان کلی از آن یاد می کنیم که توانایی فردی تان که در آن عرصه، اخص بودید، حالا یا برای خودتان و دل خودتان، یا برای بقیه. چی بوده؟ این مال مقطع دبیرستان است در چه شاخص بودید؟ حالا این شاخص بودن ممکن است از نظر بقیه مطرود بوده است ممکن است مطلوب بوده باشد. کجا راحت تر خودت را می توانستی نشان بدهی؟ کجا راحت تر میتوانستی بدرخشی؟ میگویم میتواند در عرصهی درسی باشد، یا عرصهی غیر درسی باشد در عرصه فعالیت جانبی باشد.
فعالیت های جانبی میتواند فعالیت های اجتماعی باشد. مثلا در هیاتی، بسیجی، کانونی ان جی اویی، جایی فعالیت میکنی. ممکن است همراه پدرت بروی یک کار صنعتی فنی یا چیزی دارد مدیریتی می کنی. چون از آن مقطع شما میتوانی به طور جدی تری وارد عرصه های زندگی رسمی بشوی، از فعالیت در مسجد محل و بسیج محل بگیرید تا درون فلان کانون یا ان جی او. مثلا فرض کنید که در کدام یک از این کارها درخشندگی داشتید. یک موقع هست شما در کانون کار میکردی اما در کانون چهکار میکردی؟ هرچه بقیه می گفتند می گفتی چشم. مثلا یک نیروی اجرایی کانون بودی، نه، کجاها درخشندگی داشتی؟ یعنی شما فرض کنید در کانون کار می کردی ، درس معمولی ات را هم می خواندی، مثلا فرض کن هفته ای یک جلسه هم کلاس قصه نویسی می رفتی، اما فقط در آن قصه نویسیی بوده که جرقه هایی از خودت نشان می دادی. در کانون یک نیروی اجرایی معمولی بودی، در مدرسه آدم معمولی بودی، اما در آن قصه نویسی، وقتی وقت می گذاشتی از آن وقت گذاشتن لذت می بردی، متوجه گذران وقت نمیشدی، ساعت ها در آن غرق میشدی، با علاقه و اشتیاق خودت، بدون هیچ مشوق بیرونی، یعنی خودت انگیزه داشتی که برای آن قصه نویسی وقت بگذاری و قشنگ هم نتایج اش را می دیدی، از بین این یک فعالیت، درسی، مسجد محل و قصه نویسی، |آن قصه نویسی. کجا این آدم درخشیده است؟ این آدم مثلا توانسته است بیاید با سرعت بیشتری، با کیفیت بهتری، مثلا جشن مدرسه را برگزار کند، چون ببینید خیلی ها میتوانند بیایند محور قرار بگیرند اما نه به واسطه ی توانایی های ذاتی شان. مثلا من مدیر مدرسه ام، به دلیلی از این آقا خوشم می آید این آقا را می گذارم مسئول مثلا سیاه پوش کردن مدرسه، بالاخره این کار را می کند اما با کلی دردسر و اعصاب خوردی و کلی انرژی و وقت و این ها. این که استعداد مدیریت ندارد که، می گوید من همیشه مسئول بودم در مدرسه، می گم آره بخاطر اینکه باباش رفیق مدیر مدرسه بود، اما یک موقع است که این آقا میرود این کار را برگزار می کند این کار را انجام می دهد ، سرعت بالا میرود، کیفیت خیلی بیشتر می شود، بچه هایی که با او کار می کنند دل زده نمیشوند، این دو نفر درست است هر دو تای شان یک کار کردند اما آن، باکیفیت متفاوت تری کرده است. می گویم در چه کاری درخشیدید؟ حالا این درخشش ممکن است فقط به چشم خودتان آمده، یا به چشم بقیه هم آمده، ان آیتم ها را هم دقت کنید، اینکه انگیزه درونی بوده، گذران وقت را احساس نمی کردید، در آن غرق می شدید، از انجامش لذت می بردید، خسته نمیشدید، کدام یک از این ها اتفاق افتاده است.
در آن عرصهی دبستان و راهنمایی ، معمولا ،آن فرد خیلی فعالیتش رسمی و بیرونی نیست، معمولا در حد درس و مدرسه و این هاست دیگر. اما در مقطع دبیرستان این بچه کم کم بروز و ظهور عمومی تری میتواند پیدا بکند، اجتماعی تر می شود، اجازه پیدا می کند، در حالی که در مدرسه ابتدایی و راهنمایی فقط عرصهی درسی است، چون من گفتم ببینید از کدام درس خوش تان می اید ، کدام درس خودتان را نشان میدادید، بدون انگیزه یا مطالعهی جانبی،چیزی دارید.
گام چهارم دغدغه های ذهنی دوران دانشجویی
در دوره دانشگاه دغدغه های تان از چه جنسی بوده است، سوال هایی که به ذهنتان می رسد بیش تر در چه مایه هایی بوده است، احیانا ایده ها ،پیشنهاد ها، این ها در چه مایه ای بوده است؟ من یک مثال واسش بزنم ، فرض کنید چند نفر سوار اتوبوس می شوند، از خانه می آیند دانشگاه مثلا، در مسیر یک کسی ، چشمش چه چیزی شکار می کند، بچه هایی که سر چهار راه گدایی می کنند، این به چشمش می اید، بعد پیش خودش شروع می کند فکر کردن، که چرا این بچه ها مثلا در خیابان گدایی می کنند؟ علتش چی است؟ علتش کم کاری دولت است ؟ علتش مثلا این است که حق این ها را پولدارها خوردند، مسئله هایی که به ذهنش می رسد از این جنس است. و چیزی که به چشمش می اید، آن بچه های فقیرند که سر چهار راه گدایی می کنند یا مثلا فال می فروشند. در همان مسیر در همان اتوبوس، دانشجوی دیگری نشسته است دارد به این فکر می کند که چرا آسفالت های ما همیشه ترک دارد، پارسال اینجا را آسفالت کردند چرا باز هم ترک های آسفالت هست؟ اصلا راه چاره ای دارد؟ ندار؟ چه جوری است؟ علت فنی است؟ علت مثلا دزدیدن از کار است؟ علت بد بودن آسفالت هاست؟ علت نداشتن فرمول آسفالت خوب است؟ دغدغه این است! کسی دیگر همان مسیر را رد می شود، از خودش می پرسد چرا ماشین ها از شیشه های شان آشغال می ریزند بیرون؟ چرا خیابان ها این قدر کثیف است، چرا آشغال ها را جمع نمی کنند؟ از یک خیابان ، یک مسیر از یک خوابگاه به یک دانشگاه دارند می آیند اما جنس سوال ها و دغدغه ها میبینیم متفاوت است! در مورد یک خیابان ، گزینه های خیلی متفاوتی است، یک کسی به تابلوها دقت می کند، یک کسی به مغازه ها، یک کسی به…! چون در دوره ی دانشگاه شان یک مقدار ذهن ، هم ثبات بیشتری پیدا کرده است، هم بزرگتر شده است. این جا دیگر بحث دغدغه ها، ایده ها ، پیشنهاد ها ، سوالات بیشتر از چه جنسی هستند؟ شما تمامی این موارد را باید یادداشت بکنید، بعد حالا وقتی جواب های این ها را پیدا کردید، آن مواردی را که شباهت های بیشتری باهم دارند، از بچگی تا مرحله دانشجویی، آخر کارشناسی، این ها را کنار هم دیگر بگذارید، مواردی که فراوانی ندارند یا تکرار نشدند،کنار بگذارید. مثلا یک آیتمی بوده است که در یک مقطعی بوده نه قبلش نه بعدش هم تکرار نشده است. فقط یک فراوانی دارد، آن را فعلا کنار بگذارید یا با یک علامت رنگی مشخص بکنید، اما یک نکته است که سه یا چهار بار تکرار شده است، آن ها را جمع می کنید میگذارید یه طرف. حالا روی خود آن تمرکز می کنید، تحقیقات بیشتری می کنید پرس و جوی بیش تری می کنید، به خودتان مراجعه می کنید، دقت بیش تری روی خودتان میکنید، خروجی این کار ،هر چه دقیق تر باشد ، یعنی هر چه قدر اطلاعاتی که جمع میکنید بیش تر و دقیق تر باشد، خروجی دقیق تری در می اید، یک مثال می زنم، خروجی دقیق این چیزی است که الان میگویم ، میرسد به این جا که من به طور کلی در عرصهی ریاضیات استعداد دارم، اما کدام بخش از ریاضیات. آموزش ریاضیات به دوره راهنمایی، این یک توان خاص است. آموزش ریاضیات در مقطع دانشگاه، یک توانایی دیگری است. کار تحقیقاتی محض در حوزهی ریاضیات، کار تحقیقات صنعتی مرتبط با ریاضیات یا پیوند ریاضیات و صنعت ، پیوند ریاضیات و کاربرد عملی، ترجمه متون ریاضی از لاتین به فارسی، تالیف کتب ریاضی خوب و …. . این که بگویم در عرصه ریاضی خیلی استعداد دارم ، گزینه مطلوبی نیست، یعنی هنوز شما باید خیلی جلو بروید، باید خیلی سوالات دیگر بپرسید، خیلی پرس و جوهای بیشتری بکنید. تا به این جا برسد که واقعا توانایی شما آیا تالیف یک کتاب ریاضی مطلوب ، ترجمهی یک کتاب ریاضی مطلوب، پژوهش کاربردی در ریاضیات، پژوهش محض در ریاضیات، آموزش ریاضیات در مقطع دانشگاه است، آموزش ریاضیات در مقطع ابتدایی، دبیرستان یا راهنمایی است، کدامش؟ اگر تونستید تا این حد به خلوص برسید، معلوم است که آن سوالاتی که جمع کردید، کافی بوده است. اگر دیدید آن سوالات، که گفتیم بر اساس اینکه فراوانی های کدامشان بیش تر میشوند، کافی باشد قاعدتا شما را به آن خروجی خواهد رساند. ولی این یک پروسه ای است که در دو روز سه روز جواب بده نیست، چون باید این اطلاعات به تدریج فراهم بشوند ، باید یک وقتی بگذارید، دو ماه سه ماه چهار ماه ، بسته به این که چه قدر بتوانید اطلاعات را جمع کنید، چون این اطلاعات آرشیو و بایگانی مشخصی ندارد، گفتیم علتش هم چی است؟ علتش این است که وقتش الان نیست. عملا این کار را بعد از وقتش میخواهید انجام بدهید،به همین خاطر این دردسرها باید تحمل بشود، و الا مثلا این امکان بود که شما در مقطع دوم سوم ابتدایی ،که دیگر خانواده متوجه می شدند ، یا مدرسه مثلا مکانیسمی داشت که متوجه می شد که شما چه کاره اید، شما را به آن مسیر سوق میداد،دیگر لازم نبود شما الان در این دردسر ها بیفتید. اگر دقت کنند امکان تشخیص هست، ببینید امکان ندارد کسی استعدادش عوض بشود، ممکن است آن ها در تشخیص اشتباه کنند. اصلا این ها همه اش بحث تجربی است، بحث علمی به این معنی نیست که دانشگاه این ها را درس بدهند، یا رشتهی دانشگاهی ،حداقل در ایران که نیست ، این ها حاصل تجربیات آدم های زیادی ست که من مثلا روی شان کار کردم و ارتباط داشتم، این که چرا یکی موفق شد یکی نشد؟ این اگر موفق شده است، از کجا بوده است؟ این چرا اینجوری بوده است؟ بحث تجربی است حالا این می تواند یک علمی باشد، شاید هم فرهنگستان یک علم است. من نمی دانم، شاید شعبه ای از روانشناسی است. ولی این مباحث همه اش تجربی است. دانشجویانی که خودم داشتم، همشاگردیهایی که داشتم و… این ها جمع بندی این هاست. و مواردی که آزمون شده و جواب داده اس، یعنی کسی که آمده این شیوه را پیاده کرده است، جواب گرفته است، بر اساس آن می توانسته برود در مسیری، موفق بشود. یعنی محصول تمام این بررسی ها باید بشود یه کلمه، مترجمی متون ریاضیات. یعنی ببینید شما چرا می خواهید استعدادهای تان را بشناسید، به چه دردی میخورد؟ برای اینکه مسیر زندگیتان را تعیین کنید. وقتی شما فهمیدی که استعدادت در چه حوزه ای است، دیگر خارج از آن هر جا بخواهی بروی مطمئن باشی یک آدم متوسط به پاین می شوی. بخشی از استعداد ژنتیکی است، به خاطر تاثیرات محیط و این ها، آن بحث ژنتیکی به یک ثباتی می رسد. شما از وقتی میتوانید تاثیر بگذارید که دیگر آن استعداد شکل گرفته است، یعنی وقتی شما به مرحله خودآگاهی می رسی، یعنی شما در چه سنی به مرحله ی خودآگاهی میرسی؟ در آن مقطع دیگر تثبیت شده است. ببینید تاثیرات محیطی و تربیتی خانواده، چیزی است که باز تثبیت شده است، شما در آن کاره ای نیستی. ببینید این نکته ای که مهم است آدم بی استعداد وجود ندارد، آدمی هم که بگوید خودم برای خودم استعداد ساختم هم، معنی ندارد، استعداد یعنی توانایی ویژه تری که شما دارید، این به این معنی نیست که شما هیچ توانایی دیگری ندارید، شما اگر در عرصهی غیر استعدادتان وارد بشوید، در هزاران عرصه جواب می دهید. اما در حد یک آدم متوسط، این به این معنا نیست که شما دیگر هیچ جا برد ندارید کاربرد ندارید، چرا خیلی کارها میتوانید بکنید، اما در عرصهای که استعداد دارید، قرار بگیرید با کم ترین زحمت، بیش ترین بازده ای را خواهید داشت. الان کدوم یک از دانشجویان این دانشگاه است که نتواند درمان خوبی برای این دانشگاه باشد، همه شان میتوانند اتفاقا می توانند سلیقه های خوبی هم داشته باشند، جوان های خوبی باشند، اما به این معنی نیست که ، باید این کاره بشوند؟ از دربانی شوع کنند تا مشاغلی که در دانشگاه است را تست بکنید، شاید همه بتوانند این کارها را به نوعی انجام بدهند. اما صحبت سر این است که یک نفر مثلا می اید در آشپزخانه، تحول ایجاد می کند، اما بقیه قادر به این کار نیستند، بقیه می ایند همان آشپزخانه روتین را تکرار می کنند. ببینید من این را می خواهم بگویم که، یک نفر می آید،ما الان در دانشگاهمان یک دربانی داریم که هر وقت کسی با من کار دارد، می اید، خب،بعد که آن آقا راهنمایی اش می کند، می اید می گوید عجب آدم ماهی بود. یعنی من اصلا ندیدم یعنی همه ازش تعریف میکنند، و مثلا وقتی آن آدم دم در دانشگاه است، آبروی دانشگاه ما است. حالا من نمی خواهم بگویم آن آقا ، توانایی اش این است، اما می خواهم بگویم که این آدم، از کاری که میکند، لذت می برد.یعنی به ضرب و زور و این ها… میخواهید بگویم تفاوت آدم ها چیست؟ آدمی که در عرصه ی استعدادش نشسته دارد کار میکند، اگه هیچ کس هم تحویلش نگیرد، چون خودش از کاری که میکند لذت می برد، باز هم آن کار را با علاقه انجام می دهد، اصلا تفاوتی بری اش نمی کند حقوقش کم است، زیاد است ،بقیه تحویل اش می گیرند، نمی گیرند. این ها برای اش مهم نیست چون خودش از کاری که داره می کند لذت می برد، با کارش ارتباط دارد، این تفاوت آدمی است که دارد منطبق با استعدادش کارش را انجام میدهد، خروجی خیلی مفیدی هم دارد، همه از آن خروجی استفاده می کنند. این را در مورد آدم های نرمال گفتیم، گفتیم آدم نرمال، نرمال یعنی آدم های طبیعی، آدمهای طبیعیِ سالم نه سلامت جسمی. ببینید مثلا یک آدم این امکان را دارد، یعنی این استعداد برتری جویی و استیلاطلبی را دارد، این برتری جویی و استیلاطلبی ، می تواند بروزش مثلا فرض کنید، بشود یک آدم خیلی جاه طلب سیاسی، یک آدم فعال سیاسی که می خواهد قدرتمند بشود، این میتواند باشد، می تواند این استیلا جویی اش را در قالب یک آدم روانی هم نشان بدهد . ولی بیماری روانی را همه انحراف آن استعداد می دانند. اگر مثلا یک کسی ، شما نگاه کنید به فرض آقای هیتلر یه قدرت اغناءگریِ خیلی بالایی داشته، – مهمترین استعداد هیتلر مدیریتش نبوده، مهمترین استعداد هیتلر قدرت اغناءگریش بوده،- هیتلر در عرصه ی خودش مطلوب است، به خاطر این که توانسته به آن جایی که می خواهد برسد و آن کاری که می خواهد بکند، ما فعلا در مقام ارزشگزاری کارها که نیستیم. هیتلر جز اغناءگریش را مثلا بیاد اگر تربیت دینی خوبی داشت، مثلا در عرصه یک کار خیریه ی جهانی مصرف کند، ما در حوزه ی ارزش گزاری فعلا نیستیم، کما اینکه شما دانش فیزیک ات را بروی به دشمنان خدا بفروشی، از آن مثلا بمب هیدروژنی در بیاورند، آن که به من مربوط نیست که، ولی شما این توانایی را دارید کسی هم الزام نکرده که این را مثلا به بمب هیدروژنی تبدیلش کنی ، ولی خب می کنی. آن یک بحث ارزشی فارغ از بحث ماست، مثل این است که می گویند شما میتوانید تیرانداز خوبی باشید، حالا این تیراندازی خوب یک استعداد، حالا با این تیراندازی خوب شما می روید سرباز اسلام می شوید یا خدای نکرده میروید سرباز کفر می شوید دیگر بحث ارزشی این استعداد است
نیاز اسلام، مسئله این نیست!
این که اسلام به چی نیاز دارد به شما ربطی ندارد، دلیل قرآنی هم دارد می گویند که خداوند از هر کسی جز به اندازه وسعتش تکلیف نمی کند، یعنی فرض می کنیم الان یک دفعه جنگی می شود، و یک آدمی استعداد جنگ نداره، نه استعداد جنگ، این توان جنگ ندارد. حالا آنی که استعداد جنگ دارد یک نفر میتواند آشپز خوبی در جبهه باشد، خدا نمی گوید چرا آرپیچیزن نشدی که، می گوید تو آشپز خوبی میتوانی باشی برو در جبهه آشپزی کن، می گوید تو مثلثاتت قوی است برو دیده بان باش، می گوید تو تجزیه و تحلیل ات خوب است، برو در بررسی اطلاعات کار کن، و بعد یقه اش را می گیرد می گوید اگر تو میتوانسیتی آشپز خوبی باشی، رفتی آرپیچیزن متوسطی شدی من یقه ات را می گیرم. این حالا در حوزه ی ایدوئولوژیکش است. یک موقع است، مثال می زنیم یک موقع این قدر عرصه ی دفاع ضروری می شود، که بر زنان هم واجب است که بیایند، ولو اینکه با سنگ و کلوخ به دشمن حمله کنند. آن یک حالت اظطرار و اورژانس است. مثلا فرض کنید یک مریض افتاده این جا ، هیچ پزشکی هم وجود ندارد، من دارم می گویم این حالت اظطرار است، ولی حالت عادی اش این است که هر کسی در کدام عرصه باید کار کند، عرصه ای که استعدادش را دارد. هر کسی خدا ازش تکلیفی را میخواهد که در عرصه ی استعدادش باشد، نه بالاتر نه پایین تر. ما در جمهوری اسلامی به همه چیزش نیاز داریم اما از نوع خوبش، ما معلم خوب نداریم، مهدکودک خوب نداریم ، راننده ی خوب نداریم، دربان خوب نداریم، به همه ی این ها هم نیاز داریم، تا رئیس دانشگاه خوب نداریم. هیچ جا اظطراری نیست چرا؟ چون به نوعی ما در آدم های خوب به همه چیز نیاز داریم همه چیز کم داریم. شما کدام عرصه را میبینید داره خوب اجرا می شود، اداره می شود؟ جایی سراغ دارید که عمل کردش رضایت بخش باشد؟ نه، تو همه ی این ها آدم خوب لازم است. و البته ملاک های جمهوری اسلامی ملاک نیست، یه موقع فرض کنید خرمشهر دارد سقوط می کند، آن موقع دیگر بنده، ممکن است بروم فقط به درد یک سنگر شدن بخورم، خیلی خب می روم آن جا سنگر می شوم که یک نفر پشتم پناه بگیرد گولّه نخورد، اما آن حالتِ اظطرار است، اصل مطلبش چی است؟ ببین حتی پیغمبر خدا هم می اید در جنگ هایش، به هرکسی می گوید آن کاری را که می توانی بکن، مثلا می گوید تو تیر اندازی کن، تو لازم نیست بیایی روبه رو بجنگی، می گوید چرا می گوید تو قدرت شمشیر زدن نداری، تو فقط خوب تیر اندازی می کنی. بایست آن فاصله تیر اندازی کن. والسلام. حتی در جنگ هایش هم می اید بر اساس توانمندی های آدم ها تقسیم بندی می کند. به این یکی می گوید تو این کار را کن به آن یکی می گوید ببین تو، فقط پیک باش، هیچ کار دیگری لازم نیست بکنی. من تشخیصم این است که تو پیک باشی، اطلاع رسانی کنی، بی سیم من باش همین. این در جنگ است ، هیچ چیز دیگر هم نمی خواهد. این یک فرمول است که لا یکلف الله نفس الی وسعها ،خدا از هیچ کسی بیشتر از توانش نمیخواهد. این قاعده ی دینی بدون هیچ تردیدی است. خب حالا ما در این مورد بخواهیم دقیق بشویم، بحث ارزشی را در استعداد وارد نمیکنیم ، چون بحث ارزشی به نسبت بحث استعداد یک بحث مقدماتی است. یعنی هر انسانی بدون توجه به اینکه چه استعدادی دارد، باید حوزه ی ارزشی اش را مشخص کند آیا باید دین دار باشد،نباشد دین چی هست، خوب است بده این ها بحث های مقدماتی است. این حالا مال کسیاست که تکلیفش را با این ها روشن کرده است، حالا این آدم فرض کنید به این جا رسیده که یک مسلمان دین دار مکتبی باشد، حالا این آدم میخواهد مسیر زندگی اش را تعیین کند، مسیر زندگی اش را استعدادش تعیین می کند. یعنی این آدم باید بیابد بگوید خیلی خب من دیگر استاد دانشگاه مکتبی باشم یا یک پژوهشگر مکتبی یا یک مدیر مدرسه یا هر چیز دیگری می گوییم این مسیر زندگی ات را چه تعیین می کند؟ علایق تعیین نمی کند، چون علایق احساس است، نیازهای جامعه هم تعیین نمی کند، توانمندی های دو طرف. روی این تاملی کنید! این تقسیم بندی را به نوعی در آن مطلب فکر کنم آورده باشم، فرنگی ها این تقسیم بندی را دارند،که یک Laborدارند یک work دارند، یک job دارند، ما به این معنی تقسیم بندی ها را نداریم، و همه اش میگوییم اشتغال، کار، ولی یک فرق هایی وجود دارد، ببینید یک نفر دارد کاری می کند می گوییم چرا اینکار را می کنی؟ می گوید می خواهم نان بخورم،می گوییم اگر جایی پیدا شد، دو ریال بیش تر دادند میروی آنجا، می گوید بله، ارتباط و نسبتی با این کاری که میکنم ندارم، فقط پول پیوند دهندهی من است! ساعتم را نگاه می کنم کی تمام شد، اگر یک جایی پیدا شد، یک کار دیگری ولی حقوق اش بیشتر باشد قطعا میروم آن جا. این کار است، فقط از ان نان می خوریم. هیچ ارتباطی باهاش نداریم. نمیدونم. این تقسیم بندی را آن ها به طور کلی کردند، معادل اش را نمی دانم. یک دانه دیگر داریم که طرف در آن، استعدادش را به کار می گیرد، از آن نان هم می خورد. مثلا استعداد خوشنویسی دارد، خوشنویسی می کند از آن نان هم می خورد. این آدم حتی اگر دستمزد کمی هم به او بدهند، چون از آن کاری که استعدادش را دارد، لذت می برد، با آن کار، خیلی حال می کند. اصلا وقتی آن کار را می کند احساس خستگی نمی کند. این نسبت به آدم قبلی ، خیلی بیش تر از کار، اصلا کارش تفریحش است! جزء زندگیش است، پنجشنبه جمعه نمی شناسد، حتی با این که پولش هم پایین است درآمد خوبی هم ندارد، این یک آدمی است، ادم سوم آدمی است که اعتقاداتش را ، عشقش را، هرچی که هست حالا برایش مهم است، با استعدادش با نانش یکی می کند، فرض می کنیم مثلا یک آدم مذهبی که قرآن و مفاتیحمی خواند؛ پول هم می گیرد. این دیگر آن کار برایش بهشت است. در راستای اعتقاداتش چیزی که برایش مهم است، مثلا دارد هم نانش را می خورد هم طبق استعدادش دارد لذت ش را هم می برد. آدم هایی که در عرصه ی اعتقادی موفق اند این تیپ آدم هاهستند. کارگردانی که در راستای ترویج اعتقاداتش مثلا داره فیلم مورد علاقهاش را می سازد، و همین جور تا برویم هر عرصهی دیگر. حالا من نگاه ارزشی را گفتم با توجه به چیزی که شما گفتید، این در نگاه دینی موفق ترین حالت است . یعنی کسی که بتواند نانش را ، استعداد و اعتقادش را یک جا بکند. یک کاسه کند، البته میتواند جدا باشند، ولی گفتم اگر کسی بتوانه این ها را یک کاسه کند، مثالش را زدم ، کارگردانی که در راستای اعتقاداتش دارد فیلم می سازد، و شغل اش هم همین است، استعداد کارگردانی هم دارد، کارگردان واقعا هنرمندی است. یعنی ثابت شده که این کاره است. در راستای اعتقاداتش هم دارد فیلم می سازد، این مسیر هدف نیست، ببینید شما اگر در این مسیر نگاه کنید، توانمندی دارید، خب، این توانمندی را شما برای چه هدفی به کار می گیرید، این ها در صحبت آخرم مشخص می شود، شما متوجه می شوید که استعداد آموزش ریاضی دارید، حالا ممکن است فقط بخاطر پول اینکار را کنیدمثل بعضی از این ها هستند که اسم در می کنند در آموزش کنکور دیده اید؟ این ها فقط دنبال پولش هستند! پول درمی آورند، مشهور هم می شوند، ساعتی صدهزار تومان به شان میدهند یا بیشتر. ولی ممکن است یک نفر بیاید این توانمندی را در راستای اعتقادش قرار بدهد، دلش می خواهد این کار را بکند، گیرش کجاست. فکر کن به من بگو. اصلا وراثتی ست، به شرطی که آن ها این استعداد را کشف کرده باشند، اگر آن ها بروز داده باشند کمکیست، یک پارامتری است که می تواند به ما کمک کند ، ولی الزاما این نیست چون ممکن است بعضی وقت ها، این وراثت یک درجه از پدر و مادر هم آن طرف تر باشد. باز یک مثال،جایی نروید ها، موذن زاده های اردبیلی چون از بابابزرگ و باباشون و خودشون دیگه کشف شده، خانوادگی کشف کردند، و همین مسیر را اگر بچهی موذن زاده ی فعلی هم بخواهد ادامه بدهد، می تواند ادامه بدهد، اگر بخواهد اگر نخواهد که هیچ.
میدانید جنس علاقه چی است؟ علاقه جنسش احساس است ، می آید و می رود. دغدغههای ما یک آیتمی هستند که ما را به استعداد آن دغدغه ها، یعنی کسی که دارد در عرصهی استعدادش کار می کند، از کارش لذت می برد،این دو تا کار اگر دو تا عرصه ی متفاوتند، باید ببینی در کدومش استعداد اصلی شم است؟ چون اول جلسه من به شما گفتم ما یک عرصه استعداد اصلی داریم ممکن است استعداد های فرعی هم در کنارش باشد. ولی آن اصلی است باید ببینیم کدام است، گفتم یک پروسهی چند ماهه ست یعنی باید خیلی روی آن اطلاعات جمع کنید. ببینید ،وقتش الان نیست ،الان یک مقدار دیر شده، به همین خاطر شما باید یک باستان شناسی بکنید، یعنی برگردید تکه های موزاییک را این قدر بگردید، پیدا کنید، بگذارید کنار همدیگر تصویر معنی دار بشود، این موزاییک در واقع یک زمانی تصویر واحد بوده، خورد شده، بخاطر فشارهای محیطی، ببینید این که می گویم خورد شده، چیز عجیبی نیست، همهی شما به زور رفتین رشته ی ریاضی، چرا شما همه تان رفتید رشته ریاضی؟ واقعا به همین مسخرگیی خیلی، سیستمتون مسخره است مهندس، این که تمام دانشجوهای این دانشگاه همه شان چرا رفتند رشته ی ریاضی؟ بخاطر این که مدیرشان گفته حیف است که این برود رشته ی تجربی یا انسانی. هیچ استعدادی وجود نداشته، و الا چند نفر از دانشجوهای این دانشگاه واقعا از کاری که میکنند رضایت دارند، این ها علوم را هم خوب می فهمیدند در همان حدی که ریاضی را می فهمیدند. معدل شان نوزده بوده که آمدند رشته ی ریاضی بیچاره ها. ممکن است کسی بگوید بعضی ها که زیست میخاندند احساس تنفر می کردند، من خودم به شخصه اینجوری بودم، زیست که میخواندم دوست داشتم زود تمام بشود. خب زیست آن چیزی که شما میخواندید، که زیست نبوده حفظ کردن چهار تا اسم خارجی بوده، در حالی که کسی می اید در زیست دقیقا همان رابطه ای را برقرار می کند، رابطه ی استدلالی را برقرار می کند، که شما در ریاضی برقرار می کنید، این آدم در یک گزاره ای زیست میخواند، که باکتری های روده بزرگ کارشان جذب آب از بدن است . گزاره ی دیگری میخواند، بیماری اسهال بیماری است که باکتری ها مثلا کار نمی کنند. گزاره ی دیگری میخواند که آنتی بیوتیک ها، کشنده ی باکتری های بدن هستند. این بعد میگوید آهان ،پس بخاطر این است که ما هر وقت سرما می خوریم، آنتی بیوتیک میخوریم، بعدش شصت درصد مردم مشکل اسهال پیدا می کنند، می اید بین این سه تا گزینه رابطه ی علّی معلولی برقرار می کند. پزشک هم می گوید بله این درصد از مردم بعد از مصرف هر نوع آنتی بیوتیک دچار فلان مشکل گوارشی می شوند. این زیست شناسی واقعی این است، نه آن چیزی که شما اسم پنج تا باکتری را حفظ می کردید، که خب از این شیوه حفظ کردن باید آدم متنفر باشد، چون این شیوه دون شان آدم است . البته درست است که باز همه شماها اینجوری تربیت شدید آمدید بالا، در سیستم نظام آموزشی حافظه ی برتر تربیت شدید. ولی این که شما از حفظ کردن یک مشت اسم و عدد تنفر داشته باشید، این بخاطر این است که عقل شما برای استدلال و کارهای مهمتری خلق شده نه برای حفظ کردن، چون آن کا را کامپیوتر هم میتواند بکند، یک تراشه ی کوچولو هم میتواند انجام بدهد، فرض کن این آدم متوجه می شود، آموزش ریاضی را – در سن واقعیا ش دارم میگویم- خب مثال عملیاتیش را می زنم، یک نفر کار کرده بود در این قضیه به اینجا رسید که من همیشه می توانستم از مقطع ابتدایی به بعد فهمیدم که به همکلاسی هام وقتی که ریاضی را توضیح می دادم ، حتی از معلم مان هم بهتر بود. معلم مان خنگ های کلاس را به من می سپرد،بعد آن ها را قشنگ ملا میکردم ، و بچه ها میگفتند تو بهتر از معلم مان توضیح می دهی، دو بار سه بار که این ماجرا تکرار شد، دیگر یقین پیدا کردم که اینکاره ام. دیگر همیشه در مدرسه داوطلب می شدم. که آقا می شود ما با این ها کار کنیم، سرگروه این ها باشیم، میگوید چون خودم کیف می کردم از این کار ، که سر گروه بچه ها باشم، ریاضی را که یاد می دادم به بچه ها خستگی را حس نمی کردم، تشنگی را حس نمی کردم، و کیف میکردم که این بچه ها سر کلاس معلم نتوانسته، من این جا برتری را به خودم ثابت می کردم، کیف می کردم که بچه هایی که سر کلاس فلان معلم هیچی حالی شان نشده، می ایند پیش من و نمره خوبی می گیرند. و از این طریق در مدرسه شهرت و اعتبار و این ها کسب می کنم. در فامیل نوبت می گرفتند که دم امتحان بیایند پیش من. این ادم از همان موقع خودش کشف کرده که توان آموزش ریاضی دارد. این آدم این بستر را می گذارد کنار دیگر، برایش یقینی شده است. حالا باید تمرکز کند که آموزش ریاضی در کدام مقطع؟ دبستان، راهنمایی، دبیرستان یا دانشگاه، چون در هر کدام از این ها آموزش ریاضی کار متفاوتی است. در مقطع دبستان آموزش ریاضی خیلی، اگر آموزش بخواهیم بدهیم، یک کار خیلی خاص است، چون عدد و کمیت در آن مقطع برای بچه خیلی معنا ندارد. عدد در مقطع ابتدایی در حد همین ده تاست، بیش تر معنی ندارد.بیش تر از ده دیگر خیلی است، در حالی که یک دانشجو مفهوم کمیت و عدد را دیگر شناخته است، اموزش آن با بقیه خیلی فرق می کند، ولی این آدم ، یک آدمی مثل شماست، این بنده خدا برایش ثابت شده بودکه آموزش ریاضی دیگر ، یعنی می گوید در همه ی مقاطع این را چک کردن، به نتیجه قطعی رسیدند، این آدم خیلی هم کار سختی نکردهاست یعنی ، در بچگی اش این پروسه را انجام داده، است، حالا این آدم میتواند بیاید استاد موفق ریاضی دانشگاه، یک استاد متدین ریاضی باشد(، ریش داشته باش، نداشته باشد، اهمیتی ندارد. این آدم میتواند در خدمت اعتقادش باشد.
[…] This post was mentioned on Twitter by teribon ir. teribon ir said: تریبون: شیوه ی استعداد شناسی http://www.teribon.ir/archives/5498 […]
باسلام و عرض خسته نباشید. خیلی خوشحال شدم از خوندن مطالبتون. مدتی بود که با دوستانم یه کانون پژوهشی تأسیس کرده بودیم و داشتم به روشهای پیدا کردن موضوعی که میتونیم پژوهش کنیم و در راهش موفق بشیم فکر میکردیم که مطمئناَ مطالبتون خیلی کمکمون میکنه. من دانشجوی مهندسی برق هستم.مرسی
سلام خدمت بروبچه های تریبون ….مقاله ی نسبتا خوبی بود…ممنوننننن