در جهان صدها دین و فرقه در حال فعالیتهستند از ادیانهای آسمانی و تا ادیان نوظهور! از ادیانهای زنده تا دینهای ابتدایی که امروزه به شکلهای دیگری ظهور کرده است! از ادیان ابراهیمی تا ادیان غیر ابراهیمی! از ادیان شرقی تا ادیان غربی! همه در حال فعالیت هستند! به نظر میرسد که وجه مشترک این ادیان اصل معبود داشتن است؛
آیا تا کنون، به علل شکلگیری فرق و ادیان گوناگون تأمل کردهایم؟!
در پاسخ به اینکه این معبود چیست؟ و کیست؟ و کجاست؟ اختلافها شکل گرفته است و به نظر میرسد که روششناسی دینپژوهی و دینشناسی مبدء شناخت علل شکلگیری و توسعه فرق مذاهب و ادیان بوده است.
این نکته که در فوق آمده به نظر میرسد مهمترین اصلی که است که در فلسفه دین و دینشناسی باید مورد اهتمام قرار گیرد.
در دین اسلام هم همین گونه است، یعنی روششناسی فهم دین، مهمترین عامل شکلگیری فرق مسلمان بوده است، گفتنی اغراض سیاسی و هوای نفسانی از عواملی دیگری است که باید مجزا مورد بررسی قرار گیرد.
فهم سطحی و قشری از دین، تعطیلی عقلانیت و اجتهاد در دین از جمله آفتهای دینپژوهی است که متاسفانه در جهان اسلام، تعداد افرادی که به این مرض گرفتار شدهاند، شمار اندکی ندارند، از فهم جمودگرایانه از دین و روحیه تکفیرگرایانه زمانی در عصر امیرالمؤمنین (ع) در چهره خوارج ظهور پیدا کرد و زمانی در چهره ابن تیمیه و امروز در چهره وهابیت ظهور پیدا کرده است.
خوارج اولین گروه تکفیری جهان اسلام
فِرَق خوارج را به صورت کلی میتوان در دو دسته تقسیم کرد: تندروان و معتدلان. هر فرقهای که تندروتر بوده، زودتر از صحنه اجتماع محو گردیده است و هر چه اعتدال آن بیشتر بوده، دوام آن نیز بیشتر بوده است. فرقه اباضیه از معتدلترین فرقههای خوارج است که تا به امروز باقی مانده و در کشور عمّان وادی مزاب الجزایر، کوههای نفوسه و زواره در لیبی، جزیره جربه در مغرب و در زنگبار حضور جدی و پررنگی دارند. گفتنی است که همه ملل و نحلنویسانْ اباضیه را شاخه معتدل خوارج میدانند.
با بررسی فرق خوارج میتوان به این نکته رسید که خوارج تندرو، چون همیشه در پی جنگ و برخورد افراطی با پیروان دیگر مذاهب بودند، عالمان برجستهای در میان آنان ظهور نکردهاند و آنچه از آنان باقی مانده فقط اشعاری است که در برخی متون ادبی باقی مانده است. بنابراین نباید از آنان انتظار داشت که به تحلیل مفهوم ایمان و کفر بپردازند و با استناد به لوازم آن، نظام فکری خود را بنا کنند، زیرا اگر به این کار میپرداختند یقینا از قتل و غارت دست برمیداشتند. نکته دیگر اینکه عاقبت تندروی محو و از بین رفتن است. با بررسی تاریخ خوارج میتوان این حقیقت را دریافت و در پرتو آن به مسلمانانِ روزگار ما توصیه کرد که تندروی، غیر از کشتار و قتل و غارت، و نیز نابودشدن یا به انزوا رفتن نتیجه دیگری ندارد.
خوارج را نباید صرفا به یک جریان سیاسی معارض امیرالمؤنین نگاه کرد، بلکه خوارج یک متد و روش فهم دین است، روشی که در این جریان محصور نیست وگاه در اشخاص دیگری این تفکر حاکم میشود.
در آستانه قرن هشتم روش و متد خوارج به دست احمد بن تیمیه در شام به شیوه جدیدی احیا شد، مطالبی را در مسائل مختلف اسلامی؛ در اصول عقاید و فروع احکام، که بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاوای علما و پیشوایان و در بعضی از مسائل موافق با نظریات خوارج بود، عنوان کرد و از طریق سخنرانیها و نوشتههایش به تبلیغ و ترویج آراء خود پرداخت و در این راه تلاش فراوان نمود.
ابن تمیه؛ احیاگر خوارج
احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاوّل سال ۶۶۱ هـ ق در شهر «حرّان»، از توابع شام، به دنیا آمد و تا هفت سالگى در آن سرزمین زندگى کرد، ولى به خاطر حمله ى سپاه مغول، عبدالحلیم، پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه خانوادهاش وطن خویش را ترک و به سوى شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزیند. پدر ابن تیمیه یک روحانى حنبلى مذهب بود؛ از این جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد، تا فقه حنبلى را فرا گیرد. این کودک همان احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرّانى است که آیین وهابیت در قرن ۱۲ هـ ق بر اساس افکار و آراى او پى ریزى شد.
ابن تیمیه در بیست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهده دار تدریس شد و تا سال ۶۹۸ هـ ق به عنوان یک روحانى حنبلى در شام زندگى مى کرد و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد؛ ولى با آغاز سال ۶۹۸ هـ ق، به تدریج آثار انحراف در او ظاهر شد؛ خصوصاً موقعى که ساکنین «حماة» از وى خواستند آیه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) را تفسیر کند، در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و براى خداوند مکانى در فراز آسمانها، که بر عرش متکى است، تعیین کرد. وى با این تفسیر نادرست، آشکارا براى خداوند جهت و سمت جسمانى قایل شد. انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن غوغایى به راه افکند.
در سال ۶۹۸، گروهى از فقها علیه وى قیام کردند و محاکمه او را از جلال الدین حنفى، قاضى وقت خواستار شدند؛ ولى وى از حضور در محکمه سر باز زد.
در روز هشتم رجب سال ۷۰۵، قضات شهر همراه با ابن تیمیه در قصر نایب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطیّه» ابن تیمیه در این مجلس قرائت شد و در دوازدهم همان ماه در نشست دوم، کمال الدین زملکانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضایل کمال الدین زملکانى و مناظره نیکوى او تشکّر کردند. در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به تبعید به مصر محکوم شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد و چون در آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالکى، قاضى وقت، او را به زندان محکوم و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلامیه منتشر کرد. سرانجام ابن تیمیه در روز جمعه، ۲۳ ربیع الاول سال ۷۰۷، از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجیح داد. وى پس از آزادى، در نشر عقاید خود پافشارى مىکرد. عدهاى از صوفیه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شکایت کردند و ابن عطاء با او مناظره نمود و او را به محکمه قاضى بدرالدین بن جماعة کشانید. قاضى احساس کرد که او در سخنان خود نسبت به پیامبر (ص) ادب را رعایت نمىکند؛ بنا بر این، او روانه زندان شد و عاقبت در آغاز سال ۷۰۸ آزاد گشت.
فعالیت مجدد ابن تیمیه سبب شد که وى در آخر ماه صفر ۷۰۹ به اسکندریه مصر تبعید شود؛ و پس از هشت ماه اقامت در آنجا به قاهره بازگشت. لجاجت و پافشارى ابن تیمیه بر عقاید باطل خود، سبب شد که قضات هر چهار مذهب، حکم دست گیرى و زندان علیه او صادر کنند.
ابن کثیر مى گوید: ابن تیمیه در روز پنجشنبه، ۲۲ رجب سال ۷۲۰، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دارالسعاده احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالکى) او را نکوهش و محکوم به زندان کردند، تا در دوم محرم ۷۲۱ از زندان آزاد گردید.
شوکانى مى گوید: پس از زندانى شدن ابن تیمیه، طبق فتواى قاضى مالکى دمشق، که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا دردادند که هر کس داراى عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است. وى در سال ۷۲۸ هـ ق درگذشت.
مبانى فکرى ابن تیمیه
مبانى فکرى ابن تیمیه را در سه محور اساسى مىتوان خلاصه کرد:
الف) اعتقاد به جسمانیّت و رؤیت حسى خداوند
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة در ردّ کتاب منهاج الکرامة فى اثبات الامامة (نوشته علاّمه یوسف بن مطهر حلّى، از علماى بزرگ شیعه)، پس از سخنان مرحوم علاّمه حلّى، مبنى بر اینکه خداى تعالى دیده نمى شود و با هیچ یک از حواس درک نمىشود، زیرا خود فرموده است (لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ)، و نیز بعد از نقل این سخن که خداوند داراى جهت و مکانى نیست، چنین مىگوید: «عموم منسوبین به اهل سنّت، براى اثبات رؤیت خدا، اتفاق دارند و اجماع سلف بر این است که ذات احدیّت را در آخرت با چشم مى توان دید، ولى در دنیا نمىتوان دید و درباره پیغمبر (ص) اختلاف است که آیا او خدا را در این دنیا دیده است یا نه؟! او در خصوص آیه مى گوید: ممکن است رؤیت بدون ادراک باشد.
به هر حال، ابن تیمیه براى اثبات جهت و رؤیت خداوند به تفصیل سخن گفته و به ظاهر آیات و روایات استدلال نموده است».
وى در رساله ى «عقیدة الحمویه» مىگوید:
خداوند مى شنود، آگاه است، سخن مى گوید، خشنود و غضبناک مىشود، مىخندد و روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مى کند و هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود مىآید و مىگوید: آیا کسى هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم؟! آیا طالب مغفرتى هست که او را ببخشم؟! آیا توبه کنندهاى هست که توبه ى او را بپذیرم؟! خداوند این کار را تا طلوع فجر انجام مى دهد!.
ابن تیمیه بعد از بیان این مطلب مى گوید:
هر کس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنیا انکار یا تأویل کند، بدعت گذار و گمراه است.
ابن بطوطه، از علماى هم عصر ابن تیمیه، مى گوید: من در دمشق بودم؛ روز جمعه بود؛ ابن تیمیه در مسجد جامع این شهر بر مردم موعظه مى کرد؛ من نیز در مسجد حضور یافتم؛ وى در ضمن سخنان خود گفت: «ان اللّه ینزل إلى السماء الدنیا کنزولى هذا؛ خداوند هم چنان که من از پله ى این منبر فرود مى آیم، به آسمان دنیا فرود مى آید». این بگفت و یک پله از منبر فرود آمد، چون این سخن بر زبان جارى کرد، یک فقیه مالکى به نام «ابن الزهرا» بر او اعتراض و سخنش را انکار کرد. اظهارات ابن تیمیه را ضمن یک نوشته اى به اطلاع ملک ناصر رساندند. ملک ناصر فرمان داد ابن تیمیه را در زندان انداختند و او در زندان از دنیا رفت.
ب) نفى هر گونه زیارت قبور پیامبران و اولیاى الهى، و بزرگ داشت و تکریم آنها
ابن تیمیه زیارت قبور پیامبران و اولیاى الهى و به طور کلى تکریم و بزرگ داشت آنها را ـ که از نظر مسلمانان مستحب است و ثواب دارد ـ حرام و باعث شرک و خروج از دین قلمداد مى کند، و مقامات آنها را خیلى عادى جلوه مىدهد و ادعا مىکند که پیامبران و اولیا بعد از وفاتشان کوچکترین تفاوتى با افراد عادى ندارند. در اینجا به طور نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
۱. به نظر ابن تیمیه هر کس به قصد زیارت قبر پیغمبر (صلى الله علیه وآله) مسافرت کند و انگیزه اصلى سفر او رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسى از اجماع مسلمین مخالفت کرده و از شریعت سیدالمرسلین خارج است و هر گونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر و چه غیر آن، شرک و حرام است.
۲. عقیده به سود و زیان از طرف قبور، همانند اعتقاد بت پرستان درباره بتهاست.
۳. مسح و بوسیدن هر قبرى، ولو قبر انبیا، شرک است.
۴. به نظر ابن تیمیه، پیامبران و اولیاى الهى پس از مرگ کوچکترین تفاوتى با افراد عادى ندارند. وى با کمال وقاحت و بى ادبى مى گوید: اینها (شیعیان) فکر مى کنند وجود نبى (صلى الله علیه وآله) بعد از وفات در میان آنها مثل وجودش در زمان حیات است و این غلط بزرگى است!. سپس با استدلال به روایتى مىگوید: «لَیسَ فى وجُودِ القُبور أمانٌ». او در این راستا، مسائلى را مطرح مى کند که همگى داراى هدف واحدى هستند و آن عادى جلوه دادن مقامات پیامبران، مخصوصاً پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و اولیاى بزرگ دین است، به طورى که حتّى مشاهده قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) را ممنوع مىداند. بر این اساس، وى هر گونه زیارت قبور انبیا و اولیا و صالحان، مسافرت به قصد زیارت قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و صلوات و سلام فرستادن در کنار قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله)، دست گذاشتن بر روى قبر آن حضرت و بوسیدن آن و هم چنین سوگند به پیامبر (صلى الله علیه وآله) و خلاصه، هر گونه نذر و نیاز بر اولیا را نامشروع، حرام و باعث شرک و خلاف توحید قلمداد مىکند.
زیر بناى آرا و نظریات او در این مسائل این است که براى توحید و شرک، حدّ منطقى قایل نشده و براساس انگیزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و یا لااقل حرام مىداند.
او در این قسمت، آرا و نظریاتى را مطرح مىکند که پیش از او احدى از علماى اسلام نگفته است و با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود و از این جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شورید و (چنان که قبلا گذشت) وى بارها دست گیر و زندانى شد و دهها کتاب بر ردّ اندیشههاى او نوشته شد.
ج) انکار فضایل اهل بیت (علیهم السلام)
یکى دیگر از مبانى فکرى او را انکار فضایل مسلّم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده، تشکیل مىدهد. وى در کتاب منهاج السنة ـ که به قول علامه امینى، به حق باید آن را «منهاج البدعة» دانست ـ احادیث صحیحى را که مربوط به مناقب على (علیه السلام) و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکى، انکار و همه را مجعول اعلام مىکند؛ فضایلى که دهها محدّث آن را نقل و بر صحت آن تصریح کردهاند. از باب نمونه، وى مىگوید:
۱. نزول آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) درباره على، به اتفاق اهل علم، دروغ است؛ در حالى که متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام على (علیه السلام) تصریح کردهاند.
۲. وى نزول آیه (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى)، درباره خاندان رسالت را تکذیب مىکند؛ در حالى که متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل کردهاند.
البته اینها نمونهاى از انکار فضایل اهل بیت (علیهم السلام) توسط ابن تیمیه است و براى اطلاع بیشتر مىتوان به کتاب منهاج السنة مراجعه کرد.
Sorry. No data so far.