احسان شریعتی *
تقدیر هم گاه در شگفت آفرینی های معجزه آسای خویش زیبایی و ذوق بسیاری به خرج می دهد. (علی سریداری، حر) آری و یکی از این شگفت آفرینی ها حماسه «آذر» است. ۱۶ «آذر» ۱۳۱۱ در «شهر شهادت» مشهد، برافروخته شد و در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، ۲۱ سال بعد، یعنی سه ماه پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، در کریدور دانشکده فنی در خون تپید تا «آذر» همیشه فروزان دانشگاه شود.
خاطرات مجاهداتش در راه نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تولدی دیگر و حیاتی سرشار از مهر و کینه- مهر به خلق، به برابری، به وطن، به مصدق، به خانواده، به مذهب، به سوسیالیزم، به مقام زن، به خواهرانش و کینه به استعمار، رژیم، شاه، سرمایه داری، ارتجاع، خرافه، تبعیض طبقاتی و جنسی… بانسان می بخشد. اگرچه در آنزمان تشیع علوی تدوین انقلابی نیافته بود و امام و معلم و مجاهدینی نبودند تا «اسوه» های این «عقیده» در اندیشه و عمل باشند اما «آذر» همواره به تعبیر خواهرش «سوسیالیستی خداپرست» بود. در وابستگی حزبی اش هنوز بحث جاریست.
اما چون در یک جنبش رهایی بخش «ملی» کمتر «ایدئولوژی» ها نمود مشخص می یابند این ویژگی، دست اپورتنیستها را در منسوب نمودنشان بازتر می گذارد. «آذر» به مصدق به شدت عشق می ورزید. در ۲۸ مرداد چند ساعت پس از کودتا که اوضاع به نفع سلطه شاه سیاه آرام یافت و مصدق دستگیر شد، «آذر» پردغدغه ترین ایام را می گذراند. دیوانه وار سرش را به دیوار می کوبید. اقوام سیاسی مسن و محافظه کارش مدارکش را سوزنداند و مادرش پابرهنه به خانه ای که آذر در آن بود شتافت تا مبادا آذر دست به خودکشی یا حمله به پلیس بزند.
و نیز روزی که در مشهد در حال نوشتن شعارهایی به نفع مصدق بود، یک ماشین پلیس تعقیبش می کند و با باتون آنقدر به پشتش می زند که مادرش تعریف می کند وقتی می خواستم پیراهن خونینش را از تنش درآورم، از پوست مجروحش جدا نمی شد! در اعتقاد مذهبی وی نیز خواهرش می گفت «بدون سحری روزه می گرفت»، و مادرش با اشک بیاد می آورد که «نمازش ترک نمی شد».
می گویند افسری که دستور تیراندازی ۱۶ آذر را و تجاوز به ناموس دانشگاه پس از چند سال آزادی دوره آزادی مصدق بزرگ را داده بود در یک تصادف رانندگی به طرز فجیع به درک واصل شده است اما کیست که نداند که این خود شاه است که مسئول قتل اوست. باشد که روزی در محیطی سالم تر و انسانی تر اثر والای «شهیدان صالح، نهضت ملی ایران مورد ارزیابی نسل آینده قرار گیرد.
شهید شریعتی چنان از شهادت وی متاثر بوده است که می گفت من «قصه خروس بی محل» را در کویر برای آذر نوشته ام و نیز در وصیت نامه اش می گوید کاش می توانستم خود را در برابر دانشگاه آتش بزنم آنجا که ۲۲ سال پیش آذرمان در آتش بیداد سوخت! او را در مقابل پای نیکسون قربانی کردند». همواره عکس آذر در اتاق وی بر روی دیوار بود و در مقالات کویری هم به خاطره مقدس این عکس در روانش اشاره می کند. آذر در مدت سن کوتاه و انقلابی اش همچون عقابی سرافراز زیست و نه همچون پیرکلاغان لاشخوار، شهید زیست و شهید مرد، آنچنانکه آذر بود، آذرماه دیده به جهان گشود و آذرماه دیده فروبست.
آذر چه در دبستان همت چه در دبیرستان شاهرضا و چه در دانشگاه فنی همواره از شاگردان برجسته و ممتاز رشته ریاضی بود. با نشاطی انقلابی در خانواده سازندگی می کرد.
در مقابل والدینش که می خواستند خواهرانش را هرچه زودتر روانه خانه همسر کنند، مقاومت می کرد و به تحصیل و تجربه شان وا می داشت و از دوستانش برای تعلیمشان کمک می گرفت. بشدت از تعصب وجوه فکری چه از نوع مذهبی و چه مارکسیستی عاری بود و انسانها را به مثابه گوسپندانی نمی نگریست برای هدایت و احیانا تصفیه و یا دور شدن از ایشان و زیستن در جو بسته روشنفکری.
آزادیخواه، علم جو، سوسیالیست، ملی، مصدقی و طرفدار مذهبی راستین و خداپرستی حقیقی بود. ساده می زیست همواره از راه دور خانه، در امیریه تا دانشگاه را پیاده می رفت. گاه گاه با محافظه کاران قوم مباحثه می کرد و از پیروان سیاست «هرچه پیش آمد، خوش آمد»، «هرجا که باد رفت، ماه هم می رویم» و «همرنگ جماعت شو» نفرت داشت و با بعضی از این نوع اقوامش دعوا داشت. در اواخر عمرش یکسال آخر را برای تحصیل در دانشکده فنی به تهران آمد. به قول اهل خانه بسیار فعال بود و همواره در خانه جلسه داشت در مقابل نصائح مادرش می گفت «مگر خون من رنگین تر از دیگران است؟ بگذار بکشندم.» سر خم می سلامت… آنگاه که در سخنرانی شعر «دیر است گالیا» را دکلمه می کرد خون امام رضا علیه السلام در رگهای شریف سیادت رضوی اش می جوشید و مجلس را آماده انقلاب می ساخت. همه پدرانش از خادمین جد شهیدشان امام هشتم در شهر شهادت بودند.
پدرش که بواسطه قطع شدن ناگهانی برق شهر مشهد در وسط خیابان با یک جوان موتور سیکلتی سریع تصادف نمود و به بیمارستان سوانح مشهد منتقل شد، ولی به علت نبود دکتر و دارو و کشیک شبانه تا صبح جان سپرد و شهید شریعتی بجای آن جوان، بیمارستان سوانح و دولت را محکوم می نمود که در این حادثه قاتلین وی اند و مقاله ای در روزنامه خراسان نوشت بدین عنوان «بیمارستان سانحه»(سانحه در آنجا اتفاق می افتد) آری هنوز داغ شهادت پسرش طوفان که در مقابل سپاه اشغالگر روسیه در رضائیه شهید شده را در سینه داشت که پس از یکسال ناراحتی، خطری که به علت فعالیتهای حاد آذر در تهران وی را تهدید می نمود، خبر را شنید. حادثه از این قرار بود: پس از کودتای ننگین 28 مرداد نیکسون جنایتکار قصد سفر به ایران را داشت برای بررسی اوضاع و احوال. شاه برای آنه نشان دهد که اگر ملیون بر سر کار آیند برای موقعیت امریکا بسیار ضرر حاصل می شود و نمی توانند جلوی نفوذ روسیه را در ایران بگیرند، عمدا قصد ایجاد یک اغتشاش را در جامعه و به خصوص در دانشگاه یعنی بستر ا نقلاب داشت.
و بدین خاطر بود که گارد پلیس وحشیانه به دانشگاه فنی هجوم برد و رئیس دانشگاه را مجبور کرد تا ضمن کلاس درس زنگ تفریح را به صدا درآورد تا این امر ایجاد یک محیط ترور کند. در کلاسی، ارتشیان قصد جدا نمودن چند دانشجوی فعال را به بهانه اینکه مقابل سربازان شکلک در آورده اند، دارد، استادان و دانشجویان که اعصابشان از این وضع ناگوار در وسط کلاس درس متشنج شده بود، بدین وضع اعتراض می کنند و تظاهرات آغاز می شود. پلیس که دستور تیراندازی مستقیم به قصد کشت را به دانشجویان داشت شروع به گشودن آتش بر روی ایشان می کند و بقیه فرار می کنند اما آذر و قندچی و بزرگ نیا پشت ستونی موضع می گیرند و در حال رفتن از سوئی به سوی دیگر مورد اصابت گلوله قرار می گیرند و به شدت زخمی و بلافاصله در می گذرند.
آذر در حال تیرخوردن مرتبا شعار ضد رژیمی میداده است تا آنکه به وی خون نمی رسانند و می خواهند شعار را قطع کند وی مقاومت می کند شهید می گردد.
و بقولی دیگر در هماندم پس از لحظاتی شهید می گردد. به هر حال پس از کشته شدن این سه دانشجو دولت قصد پس دادن اجسادشان را نداشت. اما چون از اقوام بعضی از شهیدان چند تنی تیمسار و غیره بودند و بواسطه فشار خشمگیانه مردم و دانشجویان و خانواده شهیدان، ایشان را در قبرستان امامزاده عبداله دفن می کنند که انبوه جمعیت در محاصره پلیس آدم کش تظاهراتی در آنجا برپا می گردد و خانواده شهیدان بزیارت میروند. اما محاسبات شاه خائن در دم جمبانی سگ صفت وارش برای امپریالیسم امریکا و شیاد بزرگ قرن ما خائن به خلق ایران و امریکا، شارلاتان واترگیت، نیکسون پلید به جائی نرسید و «نهضت مقاومت ملی» اوج گرفت. روز شانزده آذر همواره بر تارک مبارزات ضد استعماری خلق مسلمان ایران خواهد درخشید. شانزده آذر همواره در کنار ۳۰ تیرها و ۱۵ خردادها خواهد ماند، تا کوس رسوایی شاه را در جهانی که صدها سال است ملل متمدن جهان این گونه ملوک مفسد را لایق گیوتین دانسته اند، میزند و یاد رهبران صدیق نهضت ملی ایران را دوباره به خاطره ها می آورد. و همداستانی ابرقدرتها را چون انگلیس خونخوار سیاه راه و امریکای زرپرست جهانخوار را، در سرکوبی خلق شهید ایران، بعنوان درسی برای تجربه به ملت ایران می آموزد تا به «خویش بازگردد»، به اسلام خویش، به ایران خویش، و به جامعه قسط توحیدی خویش و در این راه فقط و فقط به خویش و به خویش متکی باشیم که «ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم». آذرها خواهند سوخت تا این مملکت آذربایجان خیز و بابک پرور و ستار و شیخ محمد خیابانی ها همواره برافروزد. و پرچم «عرفان و برابری و آزادی» را برافرازد.
به روح پاک شهید صالح آذر شریعت رضوی این فرزند راستین امام شهید رضا، سلام باد او که آذر «بود»، «آذر» افروخت، از شانزده آذر تا شانزده آذر و تا شانزده آذرها…
* این یادداشت در سال ۱۳۵۸ در روزنامهی کیهان منتشر شده است.
Sorry. No data so far.