در حالی که آمار تیراژ کتب در طول سال ۹۰ و مدت زمان اندکی سپری شده از سال ۹۱ از وضع نه چندان مناسب صنفهای نویسندگان، مترجمان و ناشران در ایران حکایت دارد، به نظر میرسد تنها طرح ایدههای نو میتواند وضعیت کتاب خوانی در ایران را تغییر دهد اما کدام ایدهها و با کدام حمایتها میبایست به نقطه اجرا برسد و طیفی که حوصله ساعتی تورق کتب را ندارند و بحران کتاب خوانی غیرقابل پوشاندن میان آمارهای رنگارانگ است، با قدیمیترین محفظه مدون فرهنگ بشریت آشتی دهد؟
آنچه مسلم است لزوماً خرید کتب از ناشران و مولفین توسط نهادهای فرهنگی و وزارت ارشاد به قصد اهداء به کتابخانههای سراسری، مراکز آموزش پایه (مدارس) و مراکز آموزش عالی یکی از اساسیترین مسائلی است که میبایست در این حوزه مورد توجه قرار گیرد و با افزایش سالیانه بودجه این بخش، هم به ارتقاء کمی و کیفی مخازن کتب این نهادها کمک نمود و هم باری از روی دوش ناشران برداشت و به رسیدن کتب به تیراژهای دوم، سوم، چهارم و… که یک ارزش فرهنگی است، کمک کرد.
با این حال، حتی با رویکردهای مضائف و ارائه مستقیم تسهیلات برای کتابخوانی توزیع بنهای رایگان کتاب میان اقشار مختلف مردم که در آستانه نمایشگاه سالیانه بین المللی کتاب تهران شدت میگیرد، نیز نمیتوان سرانه کتاب خوانی را افزایش داد و در خوشبینانهترین حالت منجر به کتاب خری میشود که در ایران برابر با آمار کتابخوانی نیست و در منازل اکثر ایرانیان کتب فراوانی قابل یافتن است و دو مقوله کتاب خوانی و کتابخری را از قرینه هم انداخته و هم اکنون دیگر آمار خرید و حجم نشر کتاب را نمیتوان به عنوان سرانه مطالعه با ایران لحاظ نمود.
در این شرایط، کافه کتابها نه در ایران که ابتدا در غرب به عنوان یکی از مشوقها طراحی شد تا در دوران کنونی که مردم سراسر گیتی به سمت خلاصه گویی و خلاصه نویسی گرایش بیشتری یافته و زمانها، انرژیها و از همه مهمتر حوصلهها کشش مطول خانی را ندارد، مردم به قصد صرف یک نوشیدنی گرم یا سرد همچون کافی شاپ راهی کتاب فروشیها شوند تا به یک تیر چند نشان بزنند. هم بدون خرید کتاب، یکی از کتبی که میلشان میکشد را از قفسههای کتاب فروشی برداشته و بخوانند، هم یکی از قطعات موسیقی مورد علاقهشان را به صاحب کتاب فروشی سفارش داده و بدون خرید دیسک حاوی آن قطعه به موسیقی مورد علاقهشان گوش دهند و هم حین گپ با دوستشان یا در تنهاییشان، کتابی را محض سرگرمی هم شده، تورقی بزنند.
با این رویکرد، کافه کتابها به مراتب جذابتر از کافی شاپها هستند و حداقل یک مزیت بزرگ دارند و آن دیگر کردن گروهی از مردم کافه رو و جوانان با کتاب است که در شرایط عادی به دلیل ذکر شده سراغ کتاب نمیروند. این جذابیت زمانی بیشتر میشود که در این کتاب فروشیهای مبدل شده به کافه کتاب، هر روز یا هر هفته یکی از نویسندگان صاحب نام یا گمنام یکی از کتب میهمان کتاب فروشی میشود و با آنهایی که خبر این حضور را دارند یا گذری به آنجا رفتهاند دیداری میکند، گفتوگویی میکند و حتی بعضاً نقد کلامیای در میگیرد. در این میان کتاب فروشیها نیز بخشی از درآمدشان را از قبل سرو نوشیدنیها تامین میکنند و ضمن آنکه بر فروش کتبشان نیز افزوده میشود، چرا که تجربه نشان داده وقتی شخصی یک فصل از متاب مورد علاقهاش را بخواند آنقدر با آن درگیر میشود که برای خواندن مابقیاش خواستار نسخهای از آن برای بردنش به خانه شود.
این تجربه همانگونه که اشاره شد ابتدا در خارج از ایران پاسخ مثبتی داد و یک رویکرد فرهنگی موثر و ماندگار شد که در بسیاری از شهرهای اروپا میتوان شاهدش بود و در ایران نیز در بدو امر نشریههای چشمه و ثالث در این زمینه پیشگام شدهاند اما آنکه عنوان «کافه کتاب» را حدود شش سال پیش ضمیمه این حرکت در ایران کرد، نشر ویستار بود. تجربه این انتشاراتها نیز موفق بود، هرچند در ظاهر آنچنان مانوری بر این موفقیت نمیدادند تا دیگر رقبایشان دست به کار شوند و چنان کنند که اینان کردند. موفقیت این تجربه آنچنان بود که برخی کافی شاپها در حرکتی معکوس اقدام به آوردن قفسههای کتاب به مجموعههایشان کردند و مزیتهای نسبی همچون پخش موسیقی مدنظر مشتری را نیز از کافه کتابها وام گرفتند تا مشتریهایشان از جای دیگر سر در نیاورند اما این داستان چندان ادامه پیدا نکرد.
اماکن به واسطه تداخل شغلی با این حرکت مخالفت کرد و انجام چنین حرکتی را منوط به دریافت مجوز برای هر دو صنف کرد که طبیعتاً اقدامی دشوار بود و در آخر یک اولتیماتوم ۷۲ ساعته به کافه کتابها داده شد تا فعالیت خود را مطابق با پروانه فعالیتشان نمایند و گفته شده برخوردهایی نیز با برخی که در این مهلت تغییر کاربری را اعمال نکرده بودند صورت پذیرفته بود. در ادامه نیز نقدهایی بر این رفتار صورت پذیرفت که اگر قرار است به چنین مسئلهای تداخل شغلی گفته شود که باید با رستورانهای سنتی که موسیقی زنده پخش میکنند و سینماها و استخرهایی که بوفه دارند و نوشیدنی و ساندویچ میفروشند نیز برخورد شود.
با این حال مدتی بعد علی الظاهر مشکل برطرف شده و پیگیری دو صنف مربوطه منجر به ایجاد سازوکاری شد که ایجاد کافه کتابها بلااشکال تلقی میشد. این بار اما خبری از آن حرکت شتابان ایجاد کافه کتابها در کتاب فروشیها و بیش از آن در کافی شاپها نیست و اتفاقی که داشت میافتاد تا هر جا قراری برای خوردن نوشیدنی باشد بوی کاغذ نوی کتابها مشام حاضران را معطر و نگاهشان را برای نگاه به اوراق کتاب هوسناک سازد، در نطفه خفه شده تلقی میشود.
با این اوصاف اتفاق مبارکی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشوقهایی که لزوماً مادی نیز نیست و میتواند یک حرکت تبلیغی را شامل شود، حتی اصناف کافه دار را به سمت عرضه غیرمستقیم کتاب به شکلی که قاعده کافه کتابها رعایت میکنند تشویق سازد و بدین ترتیب شاهد باز شدن دری تازه به روی قشری باشیم که حوصله خریدن و خواندن کتاب را برخلاف نسلهای پیشینش ندارد؛ شاید فراگیری این ایده با خود ایدههای نوی دیگری را به ارمغان بیاورد و تیراژ بار دیگر همچون دوران کهن (!) ۱۰ هزار نسخه در هر چاپ را به خود ببیند.
Sorry. No data so far.