اواخر اسفند ماه آقای رحیم احمدی روشن، پدر مصطفی را در مسجدی در اهواز و در جریان سفر راهیان نور میبینم، شب است و پدر خسته و فردا عازم یکی از مناطق عملیاتی جنوب، تا برای کاروانها روایتگری کند، البته اکنون از شهید جبههٔ هسته ایاش. شمارهای میدهد و برای مصاحبه وعدهٔ تهران میکنیم.
جمعه بعد از ظهر تماس میگیرم و برای شنبه ساعت ۲: ۳۰ قرار میگذاریم. منزل، تهران پارس است. آدرس را با پرس و جو پیدا میکنم. کوچه به نام شهیدی است. روی دیوار خانه یک بنر دو متر در دو متر از طرف ناحیهٔ مقاومت بسیج خورده که ضمن درج عکس و نام مصطفی، شهادتش را به وی تبریک گفته است.
با «یا الله» داخل منزل میروم، پدر و داماد میزبان هستند. متوجه میشوم منزل پدر و داماش در یک طبقهٔ دو واحدی است و این اتصال سبب شده هر دو خانه در واقع یک واحد را تشکیل دهند با این تفاوت که منزل پدری نقش اندرونی را دارد و منزل داماد، پذیرایی و به قولی VIPاست.
عکسهایی از مصطفی و دیدار آقا با خانواده در خانهٔ رهنی مصطفی، واقع در خیابان گل نبی (محل شهادت)، در چند گوشهٔ منزل به چشم میخورد. کنج منزل روی مبل مینشینیم و در مورد فرزند ارشد و تک پسر خانواده سؤال میپرسم.
از روز شهادت مصطفی و حال خانواده در ساعتی قبل و بعد از اطلاع از حادثه میپرسم. پدر دستی به صورت میکشد و تعریف میکند:
رسم مصطفی بود هفتهای دو سه مرتبه به ما سر میزد. اما این هفته گرفتاریهایش باعث شد که نتواند بیاید و من و مادرش تصمیم گرفتیم برای دیدار فرزندمان به محل کارش برویم. ساعت ۸: ۱۰ تماس میگیریم و برای حدود ۱۱، ۱۱: ۳۰ قرار میگذاریم و این درحالی است که ساعت ۸ و ۱۹ دقیقه و ۳۱ ثانیه لحظهای است که مصطفی ترور میشود.
چه کسی در خانواده اولین بار متوجه حادثه میشود؟
ساعت ۹ / ۹: ۳۰ بود که دیدم دخترم زهرا با جیغ و گریه سمت ما آمد و از شهادت «داداشی» گفت –بچهها به مصطفی میگفتند داداشی- با این خبر، ما مرتب با موبایل و محل کارش تماس میگرفتیم اما کسی پاسخی نمیداد.
دختر شما چطور پی به موضوع برد؟
دخترم دقیقاً نمیدانست چه اتفاقی افتاده، اما از آنجایی که حساسیت کار مصطفی و خطراتش را میدانستیم –در شرایطی که سابقهٔ شهادت چند دانشمند هستهای دیگر وجود داشت- به محض اطلاع از انفجار در محل زندگی او، تقریباً مسئله برایمان روشن بود. البته در کل عروسم اولین کسی بود که خبر را دریافت کرد.
نحوهٔ شهادت چگونه بود؟
مصطفی و رانندهاش که سوار ماشین میشوند یک موتور سوار بمبی مغناطیسی را سمت راست ماشین میچسباند.
فرد همراه فقط راننده بود یا وظیفهٔ حفاظت را هم بر عهده داشت؟
نه، فقط راننده بود.
شدت جراحت چطور بود؟
بخش زیادی از ران و کتف راست او رفته بود، سمت راست صورتش نیز آسیب دیده بود.
پیکر او را دیدهاید؟
نه، فقط مادرش فیلم آن را دیده.
در پایان و در حضور در خانوادهٔ ۴ فرزندهٔ احمدی روشن (مصطفی و سه خواهرش)، از هر سه عضو حاضر در منزل (پدر و دو خواهر وسط و آخر)، به صورت جداگانه و مجزا کلمات یکسانی را میپرسم و از آنان میخواهم بدون مکث پاسخ دهند. جوابها جالب است:
جزئیات جواب پدر به کلمات «اینترنت» و «نطنز» را جویا میشوم و چنین پاسخ میگیرم:
* وقتی مصطفی معاون فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه شریف بود، در سال ۸۰ / ۸۱ با مراجعه به آقای ولایتی یک کامپیوتر و خط اینترنت امانت میگیرد تا با استفاده از آن به ارسال تصاویر و متونی به اساتید دانشگاههای دنیا در مورد مسائل فلسطین بپردازد.
** بعد از فک پلمپ تأسیسات نطنز، مصطفی و چهار نفر از همکارانش برای اولین بار اورانیوم را به غنای۳% میرسانند.
شادی روح شهدا صلوات
Sorry. No data so far.