مردی که با عصا رفت و بی‌عصا بازگشت + عکس

رفتم سمت ضریح. چفیه‌ام را بستم به عصا و تکیه دادم به ضریح. همان جا نشستم. جمعیت در حال دور زدن و چرخیدن بودند.. رو به ضریح کردم و گفتم: آقا! با این‌ها برگردم؟ دو ساعت تمام از ته دلم گریه کردم! دیگر تمام بدنم کوفته شده بود. در حالت خواب و بیداری بودم که یک نوری جلویم ظاهر شد و به من گفت از جایت بلند شو..

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.