شعر: صبرش امان حوصله ها را بریده بود

زینب هزار بار خودش هم شهید شد | از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود || یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت | عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود

شعر: شبی که رد شدی از کوچه ­ها مثل شهاب

تعارف می ­کند جامی به مردی که خودش ساقی است! | مخیر می­ کند او را میان انتخابی که || حضور دیگرش شعر است و با شیوایی طبعش | امامم می­ سراید لاجرم اشعار نابی که

شعر: در مسجدالحرام نشستیم پیش هم

وقتی شدیم هم‌نفس و گرم گفت‌وگو | پر می‌کشید شعر به آغوش دفتری || در چشم او روایت و سنت چراغ راه | در چشم من ولایت ماه منوری

شعر: با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

غربت درِ این خانه را از پشت بسته است | مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد || خمس و زکات شیعیان را می شمارد | سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

شعر: مرد با هر چه سِتم، هر چه بلا می‌ماند

می‌رسیم آخر و افسانۀ واماندنِ ما | همچو داغی به ‌دل حادثه‌ها می‌ماند || بی‌صداتر زِ سکوتیم، ولی گاهِ خروش | نعرۀ ماست که در گوش شما می‌ماند

شعر: دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید

دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید | در شب شومی که قبح هتک حرمتها شکست || خنجر ماموم بر پای امامش زخم زد | قامت دین را نماز بی بصیرت ها شکست

شعر ویژه شب ششم محرم؛ قاسم بن الحسن

تاتاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت | اسمت را پیش خود آن ورنمی‌خواهی عمو؟ || چهره‌ی زهراییم زیباست اما یک رجز | روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟

شعر ویژه شب پنجم محرم؛ عبدالله بن الحسن (ع)

طاقت ندارم این­همه تنها ببینمت / وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می کشد // این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی / پای مرا به بازی تقدیر می کشد

شعر:کعبه را دیدند اما قبله را گم کرده‌اند

مردم شهر خیانت چشم‌ها را بسته و | وعده وعده خویش را غرق توهم کرده‌اند || هیچ عصری متحد با هم نبودند و فقط | بر سر جنگیدن با تو تفاهم کرده‌اند

شعر: مَن ماتَ من العشق فقد ماتَ شهیدا

با ما سخن از عشق و صفا کرده ای امروز | ایثار نمودی و وفا کرده ای امروز || هر لحظه غمی داری و هر گوشه بلایی | یادآوری کرب و بلا کرده ای امروز

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.