با شهادتم خیلی‌ها می‌گویند به‌خاطر پول رفت

مردم را جمع کرده بودند تا با فانوس در اتاقک نور کافی فراهم کنند برای این که بشود تیر را بیرون آورد. بدون بیهوشی این کار را کردند. رسول از درد دادش درآمده بود اما بعد از آن کسی یادش نیست رسول از این اتفاق به کسی آه و ناله‌ای کرده باشد. فقط به شوخی و خنده می‌گفت: «جایی را که جز مادرم ندیده بود، همه‌ی عرب‌ها فانوس به دست دیدند.»

«ر» روایتی از زندگی شهید رسول

کتاب «ر» که حاصل بیش از چهارسال تحقیق و نگارش نویسنده است، روایت مردی است که توان نشستن نداشت، توان یکجا نشستن نداشت. درد دیگران، درد خودش بود، نمی‌توانست جای خالی خودش را جایی که باید باشد، تحمل کند؛ کنار مردمی از جنس خودش با زبان و فرهنگی متفاوت.

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.