پرسه اشباح گونی به دوش در شهر

هوا تاریک است. ماشین‌ها به سرعت طول بزرگراه را طی می‌کنند و او وسط اتوبان می‌دود. گونی‌اش میلیون‌ها تومان می‌ارزد . ماشین‌های آخرین مدل ترمز می‌کنند به سمت‌شان می‌رود. گونی‌اش را به ابدا زمین نمی‌گذارد دست در گونی می‌کند و ….

گفتگوی بی پرده با یک مفسد و دانه درشت اقتصادی!

سایه ای روی دیوار بزرگ و بزرگ تر می شود. سایه دنبال کودکیش می گردد. از کوچه ای به کوچه دیگر. در گرمای ظهر تابستان و روزهای سرد و ابری زمستان. سایه مثل یک گوژپشت است. صدای نفس خسته اش توجهت را از دیوار به پیاده رو منحرف می کند. پسرک گونی بزرگش را روی زمین می گذارد؛ آه… بلندی می کشد و کمرش را می مالد. به کف دستهایش نگاهی می اندازد، سیاه و زخمی اند.

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.