جمعه 12 آگوست 11 | 00:01
چند کلام بی‌رودربایستی با رضا امیرخانی؛

سلام آقا رضای امیرخانی؛ حال شما چطور است؟

محسن بانژاد

فاما باز هم سینه خودت را می‌زنی. من از اینترنت بدم می‌آید. از این‌که رضای امیرخانی عزیز، تیتر برای عصر ایران و آفتاب چاق کند و من این‌جا هق هق و اهل دنیا قاه قاه، که این هم نویسنده‌ی درخشان ادبیات داستانی متعهدشان، دلم می‌گیرد. بیا توی خودمان دعوا کنیم برادر. با ما باش آقارضا.


تریبون مستضعفین – محسن بانژاد

سلام آقا رضای امیرخانی. حال من خوب است. حال شما چطور است؟ انشاءالله که خوب هستید. کوهنوردی و رفتن به دور دنیا البته اگر با دل خوش نباشد، زقوم می‌شود از گلو هم پایین برو نیست که نیست. من به عنوان یک آدم درجه ده سیاسی که در پوستین فرهنگ هم نیافتاده الحمدلله، یعنی مال این حرف‌ها نیست، می‌خواهم دو کلوم با شما که استاد نویسندگی و صاحب چندین اثر پر فروش هستید و در عین جوانی پیراهن‌پاره‌کن قهار عرصه ادبیات داستانی متعهد، صحبت کنم. از در اخلاص و برادری. اجازه هست؟

آقارضای امیرخانی؛ نمی‌دانم هنوز بساط هیئت مدرسه‌تان برقرار است و هنوز شما مداحی می‌کنی یا سراسر به کوهنوردی و مسافرت می‌گذرد اما اگر هنوز در یکی از همین بساط‌های سیدالشهداء و این دستگاه، اهل چای و دم و سینه هستی این حرف‌ها را نه با عینک، بی‌عینک بخوان. ای به قربان آن تسبیح عموماً نیلوفری‌ات. می‌خواهم به دور از ناخن‌کشیدن و هوار زدن چند کلمه‌ای در ملأ عام با هم حرف بزنیم. بی‌عینک آقارضا. بی‌عینک.

شما در بحبوحه‌ی تابستان ۹۰ پاشدی با یک نشریه‌ی آن‌طرفی، یعنی نشریه‌ای که آن طرف خط است نه این طرف خط، نشریه‌ای که مال ما بچه هیئتی‌ها نیست، نشریه‌ای که هوای ما بچه‌هیئتی‌ها را ندارد، یک نشریه متعلق به همین ایسم‌های بومی‌شده با روغن و گلاسه، صحبت‌هایی کرده‌ای که مربوط به تابستان پربحبوحه‌ی ۹۰ نیست – حالا لغت «پر» پیشوند بحبوحه بشود یا نشود – این صحبت‌ها مال الان نیست آقارضای گل. این صحبت‌ها را همان موقع که به بهانه‌ی سیاسی نبودن ژست بی‌طرفی گرفتی و هاجروار به طواف عشق، هجرت من الخلق کردی باید می‌آمدی سینه سپر می‌کردی و می‌گفتی. اگر ادعای شهامت در گفتن شهادتین داری این صحبت‌ها مال آن موقع است. می‌آمدی میدان هفت تیر، دقیقا همین ۱۹ مردادی که من دارم این متن را می‌نویسم ساعت ۱۲ شب، وقتی بچه بسیجی‌های پاپتی خیابان پیروزی یعنی بچه‌ محل‌های ما، با موتور شخصی قسطی ۱۲۵ ایستاده بودند توی کوچه‌ پس‌کوچه‌ها که امنیت تامین شود و از پشت بام‌ها، گاهی البته به ندرت، می‌دانید که این مسائل در امت شهیدپرور ما کم است، موزاییک بر سرشان فرود می‌آمد و فریاد «الله و اکبر» مردم شهیدپرور آسمان را بر سر دیکتاتور خراب می‌کرد، سینه سپر می‌کردی و می‌گفتی. می‌دانی که به آقا می‌گفتند دیکتاتور. به خود خدا قسم خودم تا خود صبح در مورد تک تک مسائل مطروحه و مفاد بیانیه ایدئولوژیکت پایه بحث بودم. اصلا چرا صبح؟ تا فردا شب. یا پس فردا ظهرش که ایستگاه پلیس را آتش زدند. همان وسط در مورد دموکراسی ترکیه و انقلاب ۵۷ حتی راجع به رمان کافکا و مدل کینز با هم حرف می‌زدیم.

آقارضای امیرخانی. این صحبت‌هایی که کرده‌ای، و به عنوان یک کسی که بالای سایتش نوشته فرهنگ مادر است و سیاست بچه است و الخ و خودت را اهل فرهنگ می‌دانی، مال اهل سیاست است. فرق اهل سیاست با اهل فرهنگ در این است که اهل سیاست هنگام سخن سیاسی حرف روز می‌زند. اما اهل فرهنگ اگر انسانی باشد درجه یک که در پوستین سیاست نیافتاده باشد یا حرف سیاسی نمی‌زند یا لااقل حرف‌های کهنه نمی‌زند. یا اگر می‌خواهد حرف‌های کهنه بزند هنگام هنگامه ژست بی‌طرفی نمی‌گیرد. آقارضای امیرخانی، به امام حسین قسم این حرف‌ها را بی‌کینه بخوان. کتاب‌های لامصبت را قطره قطره اشک ریختم تا تمام کردم دو دقیقه دل بده جای دوری نمی‌رود.

قطره قطره آب شدم تا بفهمم این ارمیای لعنتی آخرش چه کار می‌کند؟ که من هم همان را بکنم. که دیدم کاری نکرد و فقط مرد. زحمت کشید رفت زیر پای ملت له شد. قطره قطره آب شدم تا برسم به فصل آخر که این خمسه‌خمسه‌ها ارمیا را نجات می‌دهد برگردد بهشت زهرا طرح بازسازی را تمام کند یا این‌که اسیر ارمیتا و آرتمیا و کمربند زن رقاصه و خشی و کوفت و زهرمار می‌ماند؟ که دیدم به هیچ جا نرسید. قطره قطره آب شدم تا بفهمم آخرش این مهتاب گور به گوری با آن آبشار قهوه‌ای و احیانا چانه ریز و لبان غنچه‌ و نرگس مست به علی فتاح قسمت می‌شود یا این‌که داستان از فرط رئال در دامن پوچی می‌افتد و آخرش/اولش بوی گوشت سوخته‌ی یک پیر دوشیزه و یک بیوه است که میزند توی دماغ علی فتاح و من خواننده؟ همین؟ که درویش مصطفی توی خیابان‌ها راه برود و بچه‌ها با کلاه پاسبان بی‌حیا بازی کنند؟ همین؟ قطره قطره آب شدم تا فهمیدم دستت خالیست آقارضا. دستت خالیست. به ولای علی دست همه‌مان خالیست.

حالا نه این‌که چون حرف‌های سیاسی زدی که خلاف آمد میل ما بود ببندیمت به دم گاری و کتاب‌هایت را بسوزانیم و سر در دروازه قزوین آویزانت کنیم نه برادر من. نه عزیز من. غرض دارم. به خدا غرضی دارم که دوست دارم بدانی.

آقارضای عزیز. ای که در وصف قلمت کودکانه می‌نوشتم و مثل دختربچه‌ها دکلمه می‌کردم که: «او مرا پدریست جوان و تنومند که دست در گردنش حلقه می‌کنم و او می‌تازد و موهای من در باد می‌رقصد و کودکانه می‌خندم و او هم می‌خندند و وه که چه شکوهی دارد قلم این نویسنده جوان». آقارضای عزیز. من و شما فقط و فقط نویسنده‌ایم. فقط و فقط نویسنده‌ایم. ما روشنفکر نیستیم آقارضا. ما بچه‌های هیئتیم. ما بچه‌های هیئت بروی عشق گریه و سینه‌چاک سینه‌زدنیم. حالا گیرم که من عمری با حاج منصور مشکل دارم که چرا حرف بی‌ربط سیاسی می‌زند. عوضم نمی‌کند که. بچه هیئتی‌ام. حاجی بسم الله بگوید برای من مقتل است که ان قلوب المخبتین الیک والهه. تو را به حضرت عباس جز این است؟

آقارضای عزیز. کل کلام امشبم همین است: با ما باش. بیشتر با ما باش. با همین فلافل‌خورهای ۱۲۵ سوارشوی اتونکشیده‌ی مؤدبی که سرخ می‌شوند وقتی در این مرداد پربحبوحه در این تهران راه می‌روند. با ما باش آقا رضا. با ما باش که طعم تلخ غدر سیاسیون را هر روز می‌چشیم. باز نگاهمان به دهان آقا دوخته. از بس کله شقیم. مگر دست خودمان است؟ کجا برویم؟ ببین آقارضا دارم هیئتی حرف می‌زنم به مولا قسم. عینک به چشم نداشته باشی.

با ما نیستی آقارضا. د با ما نیستی. اگر با ما بودی این حرف‌ها را نه بحبوحه‌ی پر از مرداد ۹۰ که همان تابستان ۸۸ می‌آمدی مسجد لولاگر وسط آتش برای عموی من می‌گفتی. به جای دربند و درکه و من سیاسی نیستم. با ما بودی می‌آمدی حاج آقا مجتبی می‌شنیدی فریادهای این مرد را که می‌گفت حکومت اسلامی تحمیق نمی‌کند، تهدید نمی‌کند، تطمیع نمی‌کند. د با ما نیستی برادر من. یک سری حرف می‌زنی اصلا یک بار با یک بچه هیئتی این طرفی، یعنی این طرف آب، همین جایی که ما هستیم نشستی دو دو تا چهارتا کنی؟ یا همه‌اش با دوست ادب و اخلاقت بودی و از ما و درجه‌دو به بالاهای سیاسی در پوستین فرهنگ و هیئت افتاده دوری می‌جستی؟ که از فقر ما به لباست نچسبد؟ که ما راضی به ظلم بودیم مثلا؟

آقارضا. به خدا دلم می‌سوزد. دلم می‌سوزد رجا نیوز به تو فحش می‌دهد. نه این‌که رجانیوزی‌ها هیئتی نباشند. بل این‌که رجانیوز نباید به تو فحش بدهد. می‌گیری داداش یا روضه را باز کنم؟ حالا بگو چرا فحش؟ د عزیز من خودت آمده‌ای به آدمی فحش می‌دهی که برای ما عزیز است. برای ما این طرف خطی‌ها وحید جلیلی عزیز است. اتفاقا باید مصداقی بحث کرد / مثل خودت. وحید جلیلی اهل باند نیست. اهل قدرت نیست. اتفاقا اگر از نزدیک بشناسی اهل ادب است. اهل مایه گذاشتن است. و بی‌ادعاست. خاصه این‌که مشهدی است. و می‌دانی مشهدی‌ها کله شق‌اند. حالا نیامده‌ام بگویم وحید جلیلی امامزاده ایست که هتکش کردی. نه. می‌خواهم بگویم چرا به جایی برسیم که توی مداح بچه هیئتی بیایی به وحید جلیلی آدم پاکار اهل هیئت ما بچه هیئتی‌ها، آن هم پشت سرمان، فحش دو سال پیش را بدهی؟ آن هم جلوی نامحرم. جز این است که با ما نیستی؟ با ما نیستی آقارضا.

د اگر با ما بودی من این حرف‌ها را توی اینترنت نمی‌زدم. قبل از منبر حاج آقا مجتبی دم سینی‌های چایی با هم گپ می‌زدیم. قبل از روضه حاج منصور بیرون مسجد ارگ تو کوچه کثیف فلافل می‌خوردیم و این حرف‌ها را می‌زدیم. اگر با ما بودی توی شابدلعظیم با هم راه می‌رفتیم و تا خود صبح توی سر و کله هم می‌زدیم. اما توی برج عاجی آقارضا. اگر با ما بودی می‌زدم از این سر شهر تا خود حاج آقا مرتضی می‌آمدم که شاید نزدیکتر باشد. نمی‌دانم شاید اشکال از ما بچه هیئتی‌هاست. از همه ما بچه هیئتی‌ها.

با ما بچه هیئتی‌ها نیستی آقارضا. حرفت را نمی‌خوانیم آقارضا. ما چشم‌مان به دهن آقاست. دعوای امروز ما فتنه ۸۸ و موضع گیری‌های عجیب مجید مجیدی و سیدمهدی شجاعی و هیلاری کلینتون نیست. دعوای امروز ما فرهنگ به باد رفته‌ای، اهن اهن، می‌باشد، که شما داعیه‌دارش باشی و سیدمهدی شجاعی، پدر من که اهل فرهنگ نیست باید یقه شما کباده‌کشان یل میدان فرهنگ را گرفت. اگر همه تقصیرها گردن سه‌لتی‌های از شکم مادر احمق درآمده نباشد، شما به عنوان مداحی که سه رمان پرفروش دارد بفرمایید چه پیامی برای دین گریزی جوانان دارید؟ لابد احمدی‌نژاد!

آقارضا وقتت را گرفتم. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست. انسداد سیاسی به خراب کردن روی آرای مردم است. انسداد سیاسی به ربنای شجریان نیست بلکه به عکس ندا روی تاکسی‌های زرد نیویورک است. انسداد سیاسی یعنی سیلورمن‌های طوفان کاترینا به فدای یک جسد نایافته‌ی مجهول ‌الهویه به نام ترانه موسوی. انسداد سیاسی یعنی ترکیه برای سلفی‌های غرب سوریه کمپ درست کنند که معاهده‌های نظامی‌ اردوغان با اسرائیل به سرانجام برسد و دادگاه ترور رفیق حریری سیدحسن نصرالله را به همراه سید علی خامنه‌ای مجرم تشخیص داده بساط دشمنان اسرائیل را جمع کند. و ترکیه و عربستان و قطر بشوند محور مقاومت اسلامی در خاور میانه اسلام. انسداد سیاسی یعنی یک نویسنده‌ی دست خالی دنبال معنا، بیاید حرف‌های دو سال پیشش را که عموما فحش به بچه هیئتی‌هاست توی یک نشریه آن طرف خطی بزند. نشریه‌ای که دلش برای حجاب و شریعت و قرآن نسوخته و چون هاشمی دیگر هاشمی نیست دلسوز دین و حتی حوزه‌های علمیه و علما شده است. محض رضای خدا لابد. «محض» «رضای» «خدا».

دعوای امروز ما دین گریزی رفقاست. دعوای امروز ما رفتن به افطاری اهل فامیل. که جدیدا دخترش دوست پسر پیدا کرده و تو نمی‌د‌‌انی باید به دوست پسرش سلام کنی یا بخوابانی زیر گوشش؟ دعوای امروز ما خیلی چیزهای دیگر . که مالِ حرام. که روابطِ حرام. که انسدادِ سیاسیِ حرام. که مجلسِ حرام، که دولتِ حرام، که وسایل نقلیه عمومیِ حرام، که دانشگاه‌های حرام، که پول‌شوییِ حرام، که تجاوزات دسته‌جمعیِ حرام، که دعوای خودی‌ها و غدر بی‌خودی‌ها. و این جملات فعل؟ ندارد که ندارد. دعوای امروز ما دعوای دو سال پیش نیست آقارضای امیرخانی. فعل؟ نداری که نداری.

دعوای امروز بچه هیئتی‌ها هاشمی نیست. فتنه ۸۸ نیست. سید مهدی شجاعی نیست. حتی مهدی هاشمی هم نیست. دعوای امروز بچه هیئتی‌ها سوریه و ترکیه و یمن و غزه هم نیست. که این‌ها هست. اما اصل قصه این‌ها نیست برادر من. اصل قصه این‌ها نیست.

فاما باز هم سینه خودت را می‌زنی. من از اینترنت بدم می‌آید. از این‌که رضای امیرخانی عزیز، تیتر برای عصر ایران و آفتاب چاق کند و من این‌جا هق هق و اهل دنیا قاه قاه، که این هم نویسنده‌ی درخشان ادبیات داستانی متعهدشان، دلم می‌گیرد. بیا توی خودمان دعوا کنیم برادر.

با ما باش آقارضا.

  1. عباس آقا
    11 آگوست 2011

    خوب تند می رید ها!
    خوب طلبکارید ها!
    خوب با انواع قسم حضرت عباس هر چی دلتون خواست گفتید ها!

  2. حسین اقبالی
    11 آگوست 2011

    خسته نباشید برادر.
    باهاتون موافقم .
    باید بگویم :
    با ما باش آقارضا.
    یا علی
    التماس دعا

  3. محمد
    12 آگوست 2011

    سلام
    http://www.ermia.irمن پيشنهاد مي كنم در سايت امير خواني كامنت بزاريم تا بفهمه كه اظهارات دشمن شاد كن بي پاسخ نمي ماند بيايد براي يك بار هم شده نشون بديم كه ما هم به كسايي كه با فتنه مرز بندي نكردن معترضيم

  4. سیدمحمد موسوی
    12 آگوست 2011

    سلام و خسته نباشید.
    و امابعد
    این نوشته معلوم نبود چه بود؟ نقد بود. اگر نقد بود که هیچ متنی از امیرحانی نقل نشد که آن را نقد کند فقط بخشی از آثار او به تمسخر رفت.
    اگر نویسنده بناداشت با این نوشته امیرخانی را هدایت کند یا خوب بو بد را به او نشان بدهد که بازهم موفق نبود
    این چند کلمه فقط برای در بوق کردن یک مصاحبه ساده با یک نشریه یا روزنامه نه چندان تاثیر گذار.
    ایشان با این مصاحبه از مبانی اسلامی و حکومت اسلامی چقدر فاصله گرفت که لایق تمسخر آثارش باشد.
    اصلا آقای امیرخانی اشتباه کردند!! چرا ما اشتباه کنیم؟!٬
    خدا به شما خیر بده

  5. علي
    12 آگوست 2011

    تحليل خنده داري بود! ديكتاتوري از نوعي ديگر!…يعني همه بايد آنجور فكر كنند كه ما فكر مي كنيم! به همين راحتي!

  6. عاکفین
    12 آگوست 2011

    حالا هی حلقه را تنگ تر کنید …
    این هم شد هنر بچه هیئتی ؟

  7. نیما
    12 آگوست 2011

    مرد به بوته آزمایش مرد می شود و امیرخانی به خاطر تعصبش علیه دولت در بوته آزمایش 88 به ضعفی بزرگ نایل آمد. آقا رضا ما چشممان را نمی بندیم، نه روی سیاستمداری که بهش رای دادیم و نه روی امیرخانی.
    ما امیرخانی واقعی کینه جو را دیدیم. فراموشش نمی کنیم.

  8. مهدی رسولی
    12 آگوست 2011

    سلام. آقا رضا هست. شما نیستی برادر من. شما تو باغ نیستی. قلم قشنگی داری اما شجاعت قشنگی نداری… «با ما باش» یعنی با هیات دیگه؟؟ با حاج منصور ارضی دیگه؟ یا سعید حدادیان و لات بازی و بریدن …؟؟ عمری زیر پرچم همین حاج سعید حدادیان سینه زدیم و پای روضه هاش گریستیم. اما خبر سازی ایشون رو هم برای به قول شما اونور خطی ها دیدیم. شما کور نباشی برادر من میبینی که کی بیشتر داره خبر سازی میکنه. رضای عزیز من یا تویی که نمی بینی اطرافت رو. تویی که «حب الشی ء یعمی و یصم» برای توست این حدیث. برای تویی که خودت را بچه هیاتی میدانی و هنوز نمیدانی که فضای باز سیاسی کار و وظیفه ی حاکم است. و من و توی بچه هیاتی حاکمیم عزیز من. من و تو. گردن کسی نیست دین گریزی مردم. گردن من و توست که حاکمیم و بد عمل کردیم عزیز. بد… کور نباش برادر من… فکر نمیکنم انتشارش دهید…

  9. سید مجتبا
    12 آگوست 2011

    با این تحلیل مضحک نشان دادید که هیچی از آثار امیر خانی نفهمیدید!
    خدمتی که امیر خانی به فرهنگ این مملکت کرده، خیلی عمیق تر از این حرفهای دم دستی شماست!
    رضای عزیز هنوز دردمند است، رضای عزیز هنوز با ماست! هنوز با ما بچه هیئتی ها! همانطور که سید مهدی شجاعی نیز…
    به خاطر خدا، به خاطر آقا، دیگر با این نقدها و توهین های خنده دار و بی خود، تخم کینه را بین ما و این بهترین و شاید تنهاترین مردان عرصه فرهنگ انقلاب نپاشید که این کار هیچ وقت نه سیره امام بوده است و نه حضرت آقا!

  10. محسن
    12 آگوست 2011

    روزی که وحید جلیلی در تلویزیون زنده برنامه امروزفردا گفت که نویسنده ما فرهاد جعفریه، باید فکر اینجاشو هم میکرد. حالا بره جعفریو تحویل بگیره دیگه!

  11. علامت سوال
    12 آگوست 2011

    یا هو
    دوست عزیز
    انقد فکر کنم دلت از دست همه پر بوده نمیدونستی چطوری خالیش کنی!!!!!!!!

    فکر کنم بهتر بود کلی بیشتر راجع بهش فکر می کردی!!!جدای از همه ی اینها آدم بهتره متنشو تو آرامش بنویسه!!!!به نظرم اصلا معلوم نبود که دقیقا هدف و اوج متن چیه؟؟؟؟

    من درسته خودم با رضا امیرخانی موافق نیستمو مشکل دارم اما به نظرم شما خودتو با این نوشتت فقط ضایع کردی!!!!

    من کاملا سخنان آقای امیرخانی را خاندم

    و با این موافقم که ایشان کاملا منطقی حرف زده حالا اینکه موافقم یا مخالف بماند!!!!

    چرا فکر می کنی آدمی که به ارزش های امام پای بنده باید موافق این دولت باشد؟؟؟؟

    مگر امام مخالف بیان نظر بود؟؟؟؟

    فکر کنم که شما با سیستم فکری امام و اهداف انقلاب آشنایی کامل نداری!!!!

    اصلن دوست ندارم مدافعه انقلابم کسایی باشن که هنوز نفهمیدن کی باید چی بنویسن!!!!

    اول از همه باید یاد بگیریم طرز فکر کسی قبول کنیم درست یا غلط بعد به بحث و …. بپردازیم

    نه اینکه چون من این مدلی فکر میکنم چه فرهنگی چه سیاست مدار چه ادیب همه باید مثل من فکر کنند!!!!!

    متاسفم که هنوز نفهمیدی تموم این تفرقه ها رو کشور های بیگانه میخونن و الان این متن تو مشتشونه و ما مهم ترین کارمون باید حفظ دین و انقلاب باشه نه اینکه یه آدمی مثل رضا امیرخانی رو اینطوری بکوبونیم!!!!!

    اینطوری که نمی شود به نقطه ی عطف و اتحاد آرمانی رسید!!!!
    اینطوری میخواهید کسی را به طرف خودتان بکشید؟؟؟؟
    شاید من اشتباه کنم شاید شما
    همه ممکن است اشتباه کنند

    متاسفانه ماها اونقدر از خودراضی هستیم که فکر میکنیم خودمونیم که فقط دنباله روی آرمان های امامیم

    واقعا متاسفم که همه چیزو از مسائل اجتماعی تا سیاسی مربوط به رهبری رو با هم قاطی کردی!!!!

    قدیما مسلمونا طور دیگه ای با هم برخورد میکردند!!!

    یا علی

  12. مهدی
    12 آگوست 2011

    سلام
    دست مریزاد!
    حرف حساب همین است.
    همین که بعد از دو سال از آن همه اتفاق آقا تازه یادش افتاده (یادش که نیفتاده! یادش بوده ولی دیده الان حرف زدن برایش هزینه ندارد!) که توی این مملکت خبری بوده و حالا آقای نویسنده ادبیات داستانی برایمان افه حرفهای سیاسی می زند! آن هم تاریخ گذشته.
    این رضا امیرخانی شما موجود زیرکی است. و این زیرکی برایش فقط در جهت حفظ خودش و منافعش است. این آقا که با داستان سیستان و هم سفر شدن با رهبری (که الحق کتاب خوبی بود و اثر گذار) اعتبارش را میان جماعت مذهبی و انقلابی از آقا گرفت آن زمانی که باید می آمد حداقل از همین ره برش دفاع می کرد فقط سکوت کرد.
    حالا هم که بلاخره معلوم نیست برای حفظ کدام منافعش زبان باز کرده دارد به انهایی حمله میکند که آن زمان سینه سپر کردند برای حمایت از رهبرشان.
    رضا امیر خانی شما مدتهاست که با شما نیست!

  13. از محسن به مهدی
    12 آگوست 2011

    ماشالله شما که دفاع نمیخواستین. همه بر و بچ بودن دیگه. استراتژیست داشتین، عباسی، فیلمساز داشتین، دهنمکی، سریالساز، سلحشور، نویسنده، فرهاد جعفری، (اینا حرفای جلیلیه در تلویزیون) دیگه دفاع یک نویسده درجه سه داستانی برای چی؟ اون موقع که داستان سیستان مینوشت البته داستانی بودن عیب نبود! منافعش هم روشنه، میخواد نماینده مجلس بشه دیگه

  14. محمد
    12 آگوست 2011

    احسنت به نویسنده ی این مقاله.
    باید همین طوری محکم و در عین حال دوستانه و خیرخواهانه به دوستانی مثل آقای امیرخانی تذکر داد.

  15. خوشرو
    13 آگوست 2011

    متن احساسی و خارج از منطقی بود.نویسندش واقعا به اینکه فرهنگ از سیاست بالاتره رو قبول نداره.

  16. محمد
    13 آگوست 2011

    سلام برادر
    اگه بعضی وقتا هیئتتو عوض کنی هم رضا امیرخانی رو می بینی هم سیدمهدی شجاعی رو و هم مجید مجیدی رو که دارن برای همون امام حسین منصور ارضی و سعید حدادیان (که همه مون فداش بشیم) سینه می زنن و پای دیگ وایسادن

  17. ناشناس
    14 آگوست 2011

    “چه پیامی برای دین گریزی جوانان دارید؟ لابد احمدی‌نژاد!”
    اتفاقا این یه مورد تقصیر شخص ایشون نیست !
    مقصر همه ی افراد با طرز تفکر شما هستند که این ور خط اون ور خط می کنند!کسایی مثل شما که میگن یا با ما باش یا ترجیح میدم نباشی!
    اگر دامنه ی دیدتون رو گسترده کنید و انقدر خودی و بی خودی نکنید و باور کنید که ممکنه آدمای معتقد دیگه ای هم باشند که درست مثل شما فکر نکنند، و در یک کلام اگر بی عینک به جامعه تون نگاه کنید، اون وقت یه مقدار از این دیکتاتوری اندیشه ای که بهش مبتلا شدید فاصله میگیرید.انشاالله

  18. علی رضا
    16 آگوست 2011

    حالا یه نویسنده ادبیات داستانی یه چیزی گفته.
    شماها و باقی بچه مذهبی ها و حزب اللهی ها اشتباهتون از اول این بوده که امیرخانی رو زیادی برای خودتون گنده کردین و بی جا روش حساب باز کردین و حالا داره آروم آروم براتون فرو میریزه.

    بهترین راه هم به جای عجز و ناله و مویه اینه که رهاش کنید.

    اینکه یک نفر قلم خوبی داشته باشه دلیل نمیشه که توی همه چی صاحب نظر اول باشه (هرچند خودش اینطور فر کنه) و روی تموم حرفاش لازم باشه که حساب باز کرد. رهاش کنید! اون فقط یه نویسنده داستان نویسه که البته مدتهاست دیگه داستان خوب هم ننوشته!
    همین!

  19. سلام
    27 آگوست 2011

    توی یه متن باید لابلای کلمات دنبال مغز معناوحرف گشت اگر درس فهمیده باشم منم با حرفت یا بهتر بگم فریادت موافقم: “با ما باش” البت نه اینکه همه یه حرف بزنیم یعنی دعوامون رو هم با هم بکنیم نه اینکه…
    فقط یه سوال: آیا همش تقصیر رضاس که با ما نیس یا شاید ما هم دیگه یجورایی گوش دیالوگ و فهممون کم شنوا شده؟!

    بعدالتحریر: امیرخانی بچه انقلاب اسلامیه و زبون گویای خیلی از چیزایی که خمینی: حضرت پیر، وظیفه هنر رو تو مدرسه عشق براش ترسیم کرده…

  20. ناشناس
    4 سپتامبر 2011

    چند وقت پيش وحيد جليلي رو از نزديك ديدم ماشاالله چه چاق شده آب زير پوستش دويييده فكر مي كنم اينم از نشونه هاي نشست و برخواست با ضعفا باشه جليليتونم در آينده عاقبت بخيريشو مي بينيم

  21. دکتر یونس
    2 نوامبر 2011

    ایول.خیلی خوب نوشتی.ما که گلومون پاره شد انقد دادزدیم :با ما باش آقا رضا…کاش همه چی در داستان سیستان در پیچ اون راهرو که آقا باآغوش باز منتظر آقا رضا بود تموم میشد…کاش ما همه من بین یدیهش حدیث کسا میخوندیم.آقا از دوری و سردی ما نسبت به هم دلگیر میشه اینو بفهمین.همه تون لعنتیا.تو.آقا رضا.بچه هیئتیا….نع به خاطر خدا نع به خاطر انقلاب و ایران…به خاطر دل آقا که جوونیشو گذاشت تا ما قد بکشیم و در ارامش و امنیت بزرگ بشیم…

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.