دوشنبه 30 آوریل 12 | 15:41

عارف گمنامی که به هیچ فرقه صوفیه تعلق نداشت + عکس

بسیجی دزفولی و خادم شهدا «ملامهدی قلمباز» به خیل همرزمان شهیدش پیوست؛ به همین مناسبت رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در یادداشتی به پاس وی آورده است: او عارف گمنامی بود که به هیچ فرقه صوفیه تعلق نداشت.


بسیجی دزفولی و خادم شهدا ملامهدی قلمباز، ۲۸ فروردین به دلیل کهولت سن و بیماری در سن ۸۹ سالگی دار فانی را وداع گفت. وی از کاسبان خوشنام دزفول و از رزمندگان قدیمی هشت سال دفاع مقدس بود.

حجت‌لاسلام عبدالحسین خسروپناه، دلنوشته‌ای را درباره عارف گمنام «ملامهدی قلمباز» به رشته تحریر درآورده که در ادامه می‌آید.

در هفته گذشته، باخبر شدم که یکی از اهل معرفت و عرفان گم نام شهرستان دزفول؛ ملا مهدی قلمباز دار فانی را وداع گفت. ایشان از یکی از عارفان بی‌ادعایی بود که به هیچ فرقه صوفی تعلق نداشت ولی توانسته بود، مراحل و منازل سیر و سلوک را با تمسک به اهل بیت (ع) طی کند.

ملا مهدی در عین که اینکه تحصیلات آکادمیک و حوزوی نداشت و با فرقه‌ها و خانقاه‌ها ارتباط نداشت، توانست سیر و سلوک کند و منازل و مراحل عرفانی را تا مقام رضا طی کند.

نگاه توحیدی به عالم و چشیدن طعم حضور خدا

شخصیتی بود که کاملا نگاه توحیدی به عالم داشت و همیشه ذکر خدا بر زبانش جاری بود و برخی تعابریش گرچه ساده بود، اما از عمق عرفانی و برخوردار بود و نشان از درک وجودی و چشیدن طعم آن‌ها بود مثلا بار‌ها که خدمت ایشان می‌رسیدیم، وقتی می‌گفت که «خداوند خیلی عزیز و خیلی مهربان است، از مادر خیلی مهربان‌تر است». و بعد که به اطرافش نگاه می‌کرد می‌گفت «که این‌ها همه خداوند را نشان می‌دهد در و دیوار خدا را نشان می‌دهد.» این گونه نبود که فقط تعابیر و الفاظی را به زبان بیاورد، بلکه واقعا از عمق وجودش درک کرده بود و طعم حضور خدا را چشیده بود، لذا گرچه کلام ساده‌ای بود، اما تاثیر وجودی خاصی بر ما داشت.

زبان عاطفی در نهی از منکر

قبل از پیروزی انقلاب مغازه‌ای داشت و اگر خانمی که حجاب مناسبی نداشت برای خرید به مغازه‌اش می‌رفت، با یک زبان بسیار عاطفی و محبت‌آمیز می‌گفت «دخترم حجابت را رعایت کن و نگذار با این نگاه کردن ملا مهدی گناه کند» و آن قدر عاطفی نهی از منکر می‌کرد که فرد خود را ملزم به اطاعت از سخنان ملامهدی می‌دید.

شخصیت عجیبی بود و از آن گونه عرفا و اهل معرفت‌هایی بود در عین که با مردم و در میان آن‌ها زیست داشت و زندگی و امرار معاش ساده‌ای، اما عارف و اهل سلوک.

دور از عزلت‌های پر هیاهوی صوفیانه و در میان مردم

در هیاهوی صوفی‌های عصر حاضر که این گونه رفتار می‌کنند که عارف باید منزوی باشد و یا اینکه نباید دست به کارهایی که عوام مردم دست می‌زنند، دست بزند، ایشان یک شغل ساده و آن هم مغازه بقالی داشت و کسب حلال هدفش بود نه درآمد، لذا حتا مقدار خرید و مصرف مشتریان خود را کنترل می‌کرد تا مانع از این می‌شد که فرد اضافه خرید کند.

کسب حلال

ایشان از رعایت امور کسبی که خیلی از ما پیش پا افتاده تلقی می‌کنیم، توانسته بود به آن مقام برسد، مثلا در مغازه خود نخود و کشمش از مغازه‌های اطراف می‌گرفت که درب مغازه‌اش آن‌ها بفروشد، به هر حال این اجناس دارای گرد و خاک هستند، لذا ایشان اول گرد و خاک را از آن‌ها می‌گرفت و با‌‌ همان قیمت می‌فروخت و وقتی می‌گفتیم که ضرر می‌کنی و می‌گفت قیمتش این است و به هر حال مردم نخود و لوبیا می‌خواهند نه نخود و لوبیا و خاک، لذا واقعا حلال خورد و متدینانه زندگی کرد.

معیار حق بودن

وقتی جنگ شروع شد و لباس بسیجی پوشید و در جبهه‌ها شرکت کرد و پیر جبهه‌ها بود.

آنقدر این مرد وارسته بود که من یادم هست که اوایل جنگ در جنگ شک و شبه‌ای داشتند که آیا در جنگ حق یا ماست یا…؟ مردم می‌گفتند که چون ملا مهدی به جبهه می‌رود پس حق با ماست؛ یعنی برای یک عده‌ای معیار حق بود.

حافظ قرآن بدون تحصیلات مدرسی

در حالی که تحصیلات مکتبی نداشت، آیات قرآن را از حفظ می‌خواند و ترجمه می‌کرد و هر بار که خدمتشان می‌رسیدم می‌گفت «نگذاشتند که بنده طلبه بشم» و تا آخر عمر حسرت طلبه شدن را می‌خورد و می‌گفت خوش به حال شما که در لباس علما هستید.

آنچه از شریعت می‌دانست، عمل می‌کرد

در منبر علما می‌نشست و‌‌ همان حدیثی که می‌شنیدی، عمل می‌کرد. لذا اگر از من سؤال شد که چگونه ملا مهدی به این مقام و معنوی رسید؟ جوابش این است که او آنچه از شریعت می‌دانست عمل می‌کرد.

اما اینکه به یک نگاه توحیدی رسید، به خاطر این بود که واقعا به هر جا نگاه می‌کرد، می‌گفت که خدا را می‌بینم یعنی همه عالم را مظهر خدا می‌دید، به دریا بنگرم و…

رسیدن به مقام رضا و نفس مطمئنه در سیر و سلوک

من به جرات می‌گویم در سیر و سلوک به مقام رضا رسیده بود؛ اما مقام توحید، مقام بسیار بالایی است و باید حتما مرتبه‌ای از اجتهاد را کسب کرده باشد و من به ایشان این مقام را نسبت نمی‌دهم. ولی به مقام رضا و نفس راضیه و مطمئنه را داشت.

یک بار در حال رفتن به شهرک‌های اطراف دزفول بود که چند فرد نابکاری ایشان را از پل به پایین می‌اندازند و ایشان در اثر این حادثه فلج شدند. گویا برخی از آن‌ها را شناخته بود لذا تا مدت‌ها با واسطه به آن افراد پیام می‌داد که «بیایید توبه کنید! من شما را بخشیدم‌‌ همان موقع هم بخشیدم! بیایید توبه کنید تا خدا هم شما را ببخشید و حیف است که شما به جهنم بروید و من‌‌ همان موقع شما را حلال کردم» و ایشان ۴ یا ۵ سال دنبال ان‌ها بود و بالاخره موفق شد

در این اواخر عمرشان نابینا شدند و در اوایل سال ۹۰ سکته مغزی کرد و یک طرف بدنشان فلج شده بود لذا درد داشت ولی کاملا راضی به تقدیر خداوند بود می‌گفت که «من راضی هستم و شکواییه‌ای ندارم و خدا رو شکر و خدا خیلی کریم هست.»

به دنبال اوراد و اذکار آن چنانی نبود! با مردم و در میان مردم آنچه می‌دانست عمل می‌کرد

معنویتی که ایشان به آن رسیده که به خاطر آن بود که به انچه می‌دانست عمل می‌کردند و بی‌ادعا بود و اصلا در این وادی‌ها نبود که برای خودش مرید و مرادی درست کند و یا فرقه‌ای درست کند.

عارف گم نام

واقعا عارف گمنامی بود و کسی ایشان را نمی‌شناخت و نسل جدیدی‌ها هم ایشان را نشناخته بودند گاهی که با برخی از دوستان خدماتش می‌رسیدم به آن‌ها می‌گفتم که صدای ایشان را ضبط کنند و از یک نفر خواستم که برود زندگی ایشان و خاطرات و سخنان ایشان را ضبط کند، ایشان گرچه مانع نبود ولی مایل هم نبود خلاصه بحث‌های ایشان هم ضبط شد و در دی‌ وی‌ دی برای ما فرستاده شد که من برای پیاده‌سازی و ویرایش و نهایتا جزوه‌ای از زندگی این عارف گم نام اقدامی انجام دهم.

درست بعد از دو روز آن دی‌وی‌دی از‌‌ همان جایی که گذاشته بودم، گم شد و هر چه قدر دنبال آن گشتم پیدا نشد و آن بنده خدا هم که ضبط کرده بود و فایل را در رایانه شخصی نگهداری می‌کرد، به خاطر مشکل نرم افزاری از رایانه‌اش پاک شد.

ایشان عارفی گم نامی بود که دوست هم نداشت که شناخته شود و دنبال این مسائل هم نبود. ایشان عارف گمنامی بود که جزو هیچ فرقه گمنامی نبود و با همه فرق صوفیه ـ که در دزفول هم فعال هستند ـ مخالف بود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.