در شماره ۴۴۵ سینمارسانه یک مصاحبهای تحلیلی با دکتر وحید رامینپور در باب فرهنگ، تمدن و سینما منتشر شده است.
متن کامل این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
سینما در منظر شهید آوینی ظرفی است که هر مظروفی را نمیپذیرد. درواقع، آوینی معتقد به ماهیت تکنولوژی و اینکه ابزار تکنولوژی در حقیقت، حامل فرهنگ و تمدن غرب و مدرنیته است، میباشد. بنابراین اگر طبق آنچه آوینی میگوید سینما را ابزاری جهتدار و دارای ماهیت بدانیم، برخلاف تصور اکثریت فضای سینمایی ماست. این نگاه را شما چطور تحلیل میکنید؟
این حرف دربارهٔ شئون مدرنیته، حکمی کلی است. همچنین در فلسفهٔ تاریخ، آنچه میگویند که تمدن از نظر زمانی و تأثیر و تأثرات، متأخر از فرهنگ و تفکر است، حکمی کلی است، یعنی اول، شأن حیات و تفکر به بلورهای فرهنگی تبدیل میشود و این بلورهای فرهنگی متجسد و در شئون تمدن، مجسم میشوند. آنوقت رابطهای تعاملی بین تمدن و فرهنگ اتفاق میافتد، یعنی فرهنگ، تمدن را میسازد و تمدن متأخر از فرهنگ است. سپس، این تمدن است که به فرهنگ قوام میدهد.
«چرچیل» جملهای معروف دارد که این انسان است که شهر را میسازد، سپس این شهر است که انسان را میسازد. منتها اجمالاً در ابتدا، آن شأن تمدنی از درون صندوقچه درنمیآید، یعنی وقتی بهلحاظ سیاسی، یکدفعه، نگاهی مثل «پارلمانتاریزم»، اقتصاد سرمایهداری یا کاپیتالسیم متولد میشود، نبوغ فردی یک آدم نیست که خلاقیتی به خرج میدهد و روشی را برای مدیریت اقتصاد در جامعه پیدا میکند، بلکه اینها شئونی است که به مرور و در طی تاریخ، از سپهر و آسمان فرهنگ نازل میشود، یعنی اگر بگوییم سینما یا تکنولوژی نازلشده از فضای فرهنگی غرب است و بعد همان شاخصهای فرهنگی را به ما میدهد، دربارهٔ اقتصاد و ساختارهای سیاسی و سیاست داخلی آن هم همین حرف را میزنیم. همچنین همین حرف را دربارهٔ امپریالیسم و شأن سیاست خارجی غرب هم میزنیم. سینما و تکنولوژی هم از این بحث خارج نیست. یعنی این بحث، حکم و قاعدهای کلی است؛ هم دربارهٔ ماهیت سینما و صنعت و تکنولوژی در خور فهم و اذعان است و هم دربارهٔ سایر شئون تمدنی.
البته در اینباره قیل و قال و مجادله بسیار است. بعضی از جریانهای فکری که خودِ شهید آوینی هم در مقالاتش، با آنها درگیری جدّی فکری دارد و در ایران بهعنوان روشنفکران سکولار شناخته میشوند؛ شهید آوینی و این نوع تفکر را به حرفهای بدون منطق و بدون استدلال متهم میکنند و اینکه تمدن، نوعی کلّ بههمپیوسته یا کلّ یکپارچهای است که همهٔ شئون آن با هم متولد میشود و با هم رشد کرده و با هم قوام پیدا میکنند را توهم تمدنی میدانند که واقعی نیست. این مسائل را باید از کمی پیشتر بررسی کنیم؛ مثل اینکه برخیها تاریخ را خطی و برخی دیگر آن را ادورای و دورانی میبینند.
«اسوالد اشپنگلر» کتاب بسیار معروفی دارد با عنوان «انحطاط تمدن غرب» که در آن کسانی که تاریخ را خطی میبینند، مسخره میکند. میگوید بعضیها تاریخ را مثل کِرم میبینند که با گذر روزگار بر طول آن اضافه میشود و مثلاً میگویند ماهیت تکنولوژی جدید چیزی نیست جز تطوریافتهٔ بیل و کلنگ قدیم.
بنابراین بشر امروز، بر شانههای تمام تمدنهای بشری پیش از خود ایستاده است. بشر امروز، پیچیدهترین شکل ساختار اجتماعی و فرهنگی را دارد. بشر امروز، پیشرفتهترین و متکاملترین شیوهٔ نگرش و شیوهزیست را دارد. کلاً تاریخ را خطی میبینند. بههمین دلیل، وقتی از ذات و ماهیت این ابزار، صنعت و تکنولوژی میپرسید، با شگفتی و تعجب به شما نگاه میکنند. میگویند این، مسئلهٔ عجیبی نیست، این سِیر تاریخ است و این در مقابل نگاه تمدنی است که نگاه دورانی و جوهرانگارانه به تاریخ دارد.
میگوید اگر چین یا ایران، سینما را اختراع نکرده است، بهمعنای این نیست که نمیتوانسته این کار را بکند، بلکه بهمعنای این است که نمیخواسته است این کار را انجام دهد. اصلاً این شأن، شأنی از تمدن ایرانی یا هندی یا چینی نیست. مثالهای نقدش هم فراوان است. مثلاً اروپاییها دربارهٔ خودشان میگویند وقتی باروت و قطبنما اختراع شد، زمینههای رشد اقتصادی و اجتماعی اروپا و ورود به عصر رُنسانس فراهم شد. درحالیکه تاریخ اثبات میکند هم صنعت کشتیرانی در تمدنهای شرقی وجود داشته، هم باروت و قطبنما در چین. اما هیچوقت چینیها به این صرافت نیفتادهاند که بلند شوند بروند مثلاً قارهٔ دیگری را کشف کنند یا مارکوپولو داشته باشند.
در حوزههای هنری هم، همین حرفها را میزنند و با دلایلی آن را اثبات میکنند. مثلاً مینیاتور هنر تجسمی خطی و دوبعدی است. این هنر سهبعدی و پرسپکتیو نیست. اصلاً منطق آن این نیست که بگوییم هنرمندان دورهٔ ایلخانی یا تیموری، پرسپکتیو را نمیشناختند، بلکه اسناد تاریخی نشان میدهد که پرسپکتیو را بهخوبی میشناختند. اصلاً در بسیاری از شاهکارهای مینیاتور ایرانی، ساختمان را بهصورت پرسپکتیو نقاشی میکردند، اما انسانها و سایر اشیاء را دوبعدی. درواقع نگارگری ایرانی تصویرسازی از عالم ملک نیست که به قواعد آن پابند باشد. این منطق دیگری است و در حوزههای هنری روایت دیگری. معنی آن این نیست که پرسپکتیو را نشناختهاند، بلکه به آن نیازی ندارند و آن را مُخِل میدانند.
اینها مجادلاتی است که بین دو جریان فکری در تلقی آنها از تمدن و فرهنگ وجود دارد و البته وقتی این مجادله به حوزهٔ صنعت و تکنولوژی میرسد، بسیار جدّیتر میشود. این یکی از مشکلات ماست. شهید آوینی در اینباره کار دشواری دارد. چون با افراد مشهور درگیر میشویم، اثبات آن مشکل است. چون بسیار دشوار است در جامعهای که در حال رشد هستند و شعار پیشرفت و توسعه، شعار روز آن است و غالب سیاستمدارن و استادان دانشگاه و روزنامهنگارها آن را تکرار میکنند، بخواهید دربارهٔ ابزار تکنولوژیک چون و چرا کنید. در این زمان، بلافاصله به شما برچسب میزنند که میخواهی ماشینها را از خیابانها جمع کنی و الاغ و شتر به خیابان بیاوری. وقتیکه مجادله به تکنولوژی میرسد، جدّی میشود، اما این مجادله محدود به حوزهٔ تکنولوژی نیست و به سایر حوزههای تمدنی سرایت پیدا میکند.
پس به نظر شما و طبق فرمایش شهید بزرگوار درخصوص اینکه این نیاز سرچشمهٔ تولد است؛ هروقت برای پدیدهای انکشافی رخ میدهد، قبلِ آن نیازی وجود دارد و این نیاز تمدن مدرن بوده و بهتبع آن، یکی از میوههای درخت تمدنی غرب است. اینجا مشکل…
در استفاده از این تعابیر دقت کنید، فقط با واژهٔ نیاز و پاسخ نمیتوانیم این مسئله را تبیین کنیم. پروژه نیست، یعنی اینطوری نیست که بگوییم هر انسان مدرن میفهمد که چه نیازی دارد و سپس در راه پاسخ به این نیاز حرکت کرده و شأن تمدنی را ایجاد میکند. این تعابیر و واژهها آنقدر ظرفیت ندارند که اصل ماجرا را توضیح بدهند. آن انکشافی که شما میگویید، در تبیین موفقتر است. تمدن واقعاً یک پروسه است، فرایند است، شدن است، پروژه و طرح از پیش تعیینشده نیست. هر یک حس و فکر و مِیلی دارد. وقتی با این میل و فکر و حس حرکت میکند، زندگی خود را بسط میدهد، زیرا تمدن، یعنی بسط ابعاد و بهبود کیفیت زندگی از نگاه کسانیکه در آن تمدن، در آن منطقهٔ خاص جغرافیایی یا تاریخی، زندگی میکنند. بهبود کیفیت زندگی یا بسط تجربهٔ تمدنی، شکلهای جدیدی از شیوههای زیست را به فراخور نیازهای تمدن موجب میشود، به فراخور تغییر و تحولی که در شخصیت انسانی و شخصیت فرهنگی این قوم ایجاد شده است.
پس درواقع، به سینما اینگونه نگاه میکنید که دارای ابزار و جهت و ماهیت است و اینکه با آن شئون تمدنی متولد شده است و حالا پاسخگوی همان نیازهاست.
نگاهی که آوینی دارد و بهصورت صریح هم به آن اشاره میکند، این است که میگوید غایت تمدنی غرب در ابزار و تکنولوژی و علوم، تأثیرگذاری خود را داشته و این ابزار درجهت رفع نیاز بوده است. درواقع، نیازها حالا به تعبیری قرار میگیرند که شما چندان با آن موافق نیستید. حال میگوییم که سینما در غایت تمدن غرب، غفلت از خویشتن و ترک انسانیت بهمعنای زیستن در ساحت دین و فطرت الهی او، به غفلتطلبی و تفنن و لذتطلبی کاملاً سِکولار دنیایی میل دارد. این سینما در خدمت چنین غایاتی قرار گرفته است. حالا با پدیدهای بهنام سینما که قرار است این شأن تمدنی را داشته باشد، چه نوع رفتاری باید بکنیم؟
این بستگی به نسبتی دارد که بین خودت و موجودی که با آن مواجه هستی، تعریف میکنی. اگر خودت را شهروند اینجامعه و تمدن میبینی، یعنی پذیرفتهای که در این کل ارگانیک بازیگر این صحنه بشوی، همان نسبتها را هم با سینما برقرار میکنی و همان را هم خواهی یافت و این فقط با سینما نیست. چندی پیش از یکی از حکمای معاصر در مقالهای دربارهٔ اینکه به فوتبال نیاز داریم و نمیتوانیم فوتبال را حذف کنیم، مطالبی خواندم. نسبت ما با فوتبال هم همین است، فوتبال را هم بهعنوان پدیدهای مدرن و ورزشی قهرمانی، نمیتوانیم نداشته باشیم یا اصلاً نمیتوانیم ورزشگاه آزادی را نداشته باشیم. ورزشگاه آزادی هم یکی از شئونی است که به جامعهٔ ما وارد شده است و به آن شکل میدهد. فرهنگ متناسب با خودش را هم در فضای جامعهٔ ما قوام میدهد.
اگر نسبت ما همین نسبتی است که با فوتبال تعریف میکنیم، اگر نسبت ما با سینما همین نسبتی است که با اقتصاد تعریف میکنیم، پس مشکلی نداریم. سینما همان تعریفی را که در غرب، از خودش ارائه کرده است، در جامعهٔ ما هم ارائه خواهد کرد و ما هم با همان اقتضائات حرکت خواهیم کرد، اما اگر تعریفی دیگر از خودمان ارائه کنیم، نسبت جدیدی در این عالم، از خودمان معرفی کنیم، طبعاً با تکتک اینها هم باید دوباره نسبتمان را تعریف کنیم.
ورزش چیست؟ از اینجهت من این مثال را زدم که پذیرفتن اینکه سینما ممکن است خطرناک باشد یا ضد دین، برای عموم مخاطبان و عموم مردم طبیعیتر جلوه میکند. چون ژانرهایی از سینما هست که بهصورت شفاف و صریح، ضد دین است. بههمین دلیل، پذیرش آن راحتتر است، اما پذیرش اینکه ورزش ممکن است ضد دین باشد، بسیار دشوار است. چون در ظاهر، روایتهایی داریم که ورزش برای سلامت بدن مفید است یا اصلاً نمونههایی از ورزیدگی و ورزش و تربیتبدنی در تاریخ سنتی خودمان داشتهایم. توجه نمیکنیم که شأن ورزش قهرمانی یا فوتبال مدرن ماهیتی متفاوت دارد از مثلاً ورزشی که در دورههای متأخر، پوریای ولی یا تختی را به ما معرفی میکند. بسیار مهم است که این عالم را چگونه تعریف میکنیم.
مشکل ما دقیقاً از زمانی آغاز میشود که این تعریفها را تغییر میدهیم. در مقابل تعریفهای مشهور میایستیم و تعریفی جدید ارائه میکنیم. همان کاری که شهید آوینی میکند. سرمنشأ این تنازعات هم دقیقاً انقلاب اسلامی است و تعریفی که امامخمینی از دین ارائه میکند. اگر تعریف سنتی که از دین وجود داشت، امامخمینی هم همان تعریف را داشت، چرا باید انقلاب میکرد؟ مگر شاه اجازهٔ این را نداده بود که مثلاً محاکم قضایی براساس قوانین مندرج در شرع و فقه باشد؟ مگر ما حقوق خصوصی و قانون مدنیمان را بعد از انقلاب، بهجز چندماده، تغییر دادیم؟ یا مگر راضی نمیشد مثلاً قانون مجازات، قانون مجازات اسلامی باشد؟ اگر دین در همین حد است، اگر دین در حد تعریفی خصوصی و شخصی و نه چندان مؤثر در ساخت فضای اجتماعی و تمدنی است، نباید در دورهٔ شاه هم مشکلی میداشتیم. منازعه از تعریفی است که امام از دین ارائه میکند. دین بهعنوان مجموعهای از انگارههاست که مدعیست همهچیز تو را از جمله اقتصاد، فرهنگ، هنر و… میتواند بسازد. انقلاب اسلامی آغاز این منازعه است، بهسبب ادعایی که دین و هویت اسلامی میکند. پس تو با تکتک اتفاقاتی که اطرافت هست مشکل داری. اول انقلاب، با ورزش مشکل داشتیم. مراجعه کنید به خاطرات مسئولان ورزشیمان. نمیدانستند باید لیگ داشته باشیم یا نه؟ ورزشگاهها را بعضی میگفتند که باید تعطیل کنید. اول انقلاب، دربارهٔ شئون مدرنیتهای که در کشور ما نهادینه شده است، نوعی سرگشتگی وجود داشت.
روش آن وجود ندارد، اما همین سرگشتگی خیلی محترم است. معلوم است که بسیاری این منازعه را درک میکنند که با این شیوهٔ قانونگذاری، شیوهٔ محاکمه، شیوهٔ ورزش، رادیو و تلویزیون و سینما مشکل داریم. حالا، بعضیها سادهترین روش را انتخاب میکنند. سادهترین روش این است که به این چیزها فکر نکنیم، یعنی آنها را حذف کنیم. بگوییم تلویزیون نداشته باشید، رادیو نداشته باشید، ورزش نداشته باشید، سینما نداشته باشید و… که اشتباه است و این اصلاً تمدنسازی نیست. این در یک تمدن، پسزدن خود از حق زیست است. این انتخاب، انفعالیترین روشی است که شکل میگیرد.
روش دوم، روشی تاریخمند و زمانبر است که دو شأن و بُعد هم دارد: اول، مردمانی که در این وضعیت زندگی میکنند، باید از وضعیت خود، فهم دقیقی داشته باشند، یعنی بفهمند دقیقاً در چه شئونی زندگی میکنند؟ این شئون را شئون ثابت انسانی و لایتغیر تلقی نکنند. همیشه در پَسِ ذهنشان، به این فکر کنند که میشود طرحی نو درانداخت، همیشه به این فکر کنند که مشکلاتی که دارند، ناشی از همین چالش است که ساختارها و ظروفی که با آن زندگی میکنند، تناسبی با ایدهآلهای آنها ندارد و بعد کمکم، تعریف میکنند که به کجا میخواهند برسند؟ یعنی مستقر بشوند در فضای دینی و معنوی خودشان و آن چیزی را بسازند که لازم دارند. بعضیها در این میانه، اشتباهی دیگر هم میکنند. میگوییم؛ اگر این سینما اسلامی نیست، بگو سینمای اسلامی چیست تا آن را بسازیم؟ اگر میگویی این شهر اسلامی نیست، بگو شهر اسلامی چگونه است تا آن را طراحی کنیم و نمونه آن را بسازیم.
این اشتباه دوم است که تصور میکنیم تمدنسازی براساس طرحی ازپیش تعیینشده است، تصور میکنیم تمدنسازی یک پروژه است، کشفی است که فردی خواب میبیند که شهر اسلامی چگونه است و بعد بیدار میشود و آن شهر را طراحی میکند. اصلاً معنای تمدن اسلامی، بازگشت به تمدن صفویه نیست، معنای تمدن اسلامی بازگشت تمدن سلجوقی یا یک خانهٔ تیموری و آل بویه و اینها نیست. نمیدانیم تمدن اسلامی که پس از این خواهیم ساخت، چهشکلی است؟ یک چیز را میدانیم و آن اینکه چیزی که الان هست، نیست. برای این جمله هم، تکتک، استدلال میکنیم. مجموعهٔ مقالات شهید آوینی استدلال همین است که آن چیزی که الان هست، تمدن اسلامی نیست و کمکم به این فکر میکنیم که خصلت تمدن اسلامی چیست؟ و به تکتک این ماهیتها فکر میکنیم. یکی از آنها ماهیت سینمای اسلامی است؟ نه. استدلالهای آن خیلی دشوار نیست که بگوییم سینما ذاتی سرگرمکننده و غفلتزا دارد و اصلاً آن را برای پاسخدادن به همین خصلت بشر درست کردهاند. این ذات اسلامی نیست. ذات اسلامیشدنی هم نیست.
من راجع به این موضوع با شما مخالفت هستم؛ در روایات خودمان و حتی در سیرهٔ معصومان یا تنظیم اوقات روز که سفارش کردهاند، توصیهٔ به نشاط روح و سرگرمی و… بوده و خود آوینی هم دربارهٔ جذابیتی که یکی از خصایص اصلی سینماست، میگوید که هم جذابیتهای کاذب داریم و هم جذابیتهایی حقیقی و اتفاقاً سینما هم، ریشه در نیازهای حقیقی انسان دارد، اما نیازهایی که کاملاً جنبهٔ ماتریالیستی و سکولار به خود گرفته است و در بُعد منفی آن استفاده میشود. اگر بگوییم که ذات و ماهیت سینما، سرگرمی و تفنن و غفلتطلبی است و غفلتطلبی هم در نگاه دینی و ولایی ما، مسئلهای مضمون و ناپسند است، بنابراین با این ماهیت سینما مشکل داریم. شاید درواقع، مشکل ما با تعریف سرگرمی است که سینمای غرب ارائه میدهد و همچنین استفاده و نوع کاربردی که در آنجا داشته است، وگرنه خودِ پدیدهٔ سینما، بهعنوان موضوعی سرگرمکننده، شاید در شأن تمدنی دیگر و بهگونهای دیگر استفاده بشود. اینطور نمیشود نگاه کرد؟
یامینپور: دقیقاً همین است. همانطورکه در تعریف سینما مشکل داریم، مشکل جدّیتر ما در تعریف الفاظ و تعابیری است که در منابع سنتی و دینی ما سابقه دارند. مثلاً در مفهوم آزادی، حتی خودِ شهید آوینی هم با آن، درگیر است. آزادی یعنی چه؟ یا منظور ما از توسعه چیست؟ سرگرمی هم همین است، در مفاهیم دینی ما، یک مسئله واضح است و آن اینکه هر چیزی که شأن و پیامد آن غفلت از یاد خدا باشد، مذموم است. این موضوعی بدیهی است.
این آنچیزی است که سینما تولید میکند، وگرنه فرحناکبودن و شادی در فرهنگ سنتی ما بهمعنای انبساط خاطر و بهجت روحی است و انبساط خاطر و بهجت روحی، فرهنگ و تعریف خود را دارد. هیچ گزارهٔ دینی و هیچ باید و نباید و هنجار دینی وجود ندارد که مؤمنان و مخاطبان، خود را به لعب و لهو، غفلت و سرگرمیهای غفلتزا دعوت کنند. امکان ندارد چنین چیزی در دین پیدا کنی، بلکه به تفریح دعوت میکند و تعریف دیگر تفریح، انبساط خاطر و بهجت است.
درواقع، باید مقابل آن تعریفهای جدید و انگارههای دینی بایستیم؟ مثلاً باید با رویکرد اسلامی و نگرش اسلامی خودمان، دربارهٔ پیشرفت و توسعه و سینما و دیگر موضوعات وارداتی، نگاه و تعریفی جدید ارائه دهیم.
بله، دقیقاً. درواقع، دربارهٔ ورزش قهرمانی هم همین نسبت را میدهیم و اجمالاً میگوییم سلامتی بدن است. یکسری چیزها را به اشتباه متوجه میشویم! اینهمه سفارش کردهاند که سلامتی بدن خود را حفظ کنید یا عقل سالم در بدن سالم است. هیچ عقل سلیمی هم مشکلی با این گزاره و این «باید» ندارد، اما یکدفعه اینجا به اشتباه تصور میکنیم که آنچه ورزش قهرمانی به ارمغان میآورد، سلامتی است؛ درحالیکه اگر برگردیم و تعریف دینی و سنتی را از سلامتی پیدا کنیم، آنوقت سیاستهایمان هم تغییر میکند. مثلاً بهجای رشد ورزش قهرمانی، حوزهٔ سرمایهگذاریهایمان را تغییر میدهیم و آن را بهسمت ورزش همگانی یا لااقل بهسمت رشددادن حوزههای خاصی از ورزش سوق میدهیم، اما چرا در کشور ما ورزش قهرمانی آنچنانکه در فرانسه و آمریکا هست، سیاستگذاری میشود؟ چرا مانند آنجا، در کشور ما فوتبال و ورزشهایی محبوب است که شأن هیجانی دارد؟ معلوم است که از همان خاستگاه میآید. چرا انتظار داریم در ایران همان کارکردی اتفاق بیفتد که فوتبال در آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و اسپانیا دارد. ما هم مثلاً مجموعهای را ساختهایم که بهقول بعضی از استادان، اجمالاً بهجای اینکه گلادیاتورها در زمین بیایند و یکدیگر را بِدَرند، یکسری فوتبالیست میآیند و همدیگر را میزنند و میکوبند! اتفاقاً در چنین ورزشهایی، وقتی صحنههایی شبیه صحنههای بازی گلادیاتورها اتفاق میافتد، تماشاگران بیشتر هیجانزده میشوند و بیشتر در خاطرشان میماند. مثل ماندگارترین تصویری که علاقمندان به فوتبال در چندین سال اخیر دارند؛ حملهای که در فینال بازیهای جامجهانی، زینالدینزیدان با سر خود میکوبد به بازیکن تیم ایتالیا. این همان خاستگاه و پیامد را منتقل میکند.
آخرِ این موضوع چه میشود؟ الان سینمای اسلامی که نداریم و هیچکس هم نمیتواند ادعا کند. تجربههایی که تابهحال بوده، یکسری کارهای شکستخوردهای است که جز بارقههایی از امید در بعضی از آنها، بقیهاش چیزی نبوده که حتی بچهمؤمنها و متدینها بتوانند از آن دفاع کنند و بگویند که ذات سینما سرگرمکننده است. این حرکت بهسمت نگاه اسلامی چطور باید باشد؟ شما مشکلات این راه و مسیری که طی شده است را چه میدانید؟
برای پاسخ شما از همان تعابیری استفاده میکنم که مرحوم شهید آوینی استفاده میکرد. ایشان چند تعبیر دارد که به هم مرتبط هستند. یکی از آنها انکشاف و دیگری تحول باطنی است. تمام تمدن همینطور متولد میشود، یعنی شئون تمدنی با انکشاف و تحول باطنی متولد میشوند.
انسان مؤمن، انسانی است که در غفلتزدگی تمدنی طاغوتی نیست، یعنی به ذات شئونی که او را احاطه کرده است، آشناست و بهرهای از حکمت و ایمان دارد. وقتی با شأن تمدنی طاغوتی مواجه میشود؛ یا آن را میشکافد و کارکرد دیگری از آن بهدست میآورد، یعنی ماهیت یا پیامد و کارکرد آن را تغییر میدهد؛ یا آن را کنار میگذارد. از این دو حالت خارج نیست. خودِ شهید آوینی هم در مواجهه با بعضی از شئون هنری و رسانهای همین روش را دارد. مثلاً دربارهٔ نقاشی، طراحی، هنرهای تجسمی و سینما یکسان حرف نمیزند. میگوید این شاخه از هنر، اسلامیشدنی نیست و اصلاً در خدمت اسلام نخواهد بود.
البته باید دقت داشته باشیم. وقتی میگوییم ذات سینما اسلامی نیست، معنی آن، این نیست که بعداً میتوانیم این را اسلامی کنیم. اگر مؤمنانه با آن مواجه شویم، میتوانیم آن را بهخدمت بگیریم، یعنی اجمالاً چون امکان حذف آن نیست، میتوانیم کارکرد آن را تغییر بدهیم. مثل اینکه شما گاهی از قاشق، بهعنوان قاشق استفاده میکنید و با آن غذا میخورید یا گاهی از آن بهعنوان دربازکن و گاهی بهعنوان پیچگوشتی استفاده میکنید. نکتهای وجود دارد که گاهی تشکیک میکنید که اگر سینما را بدون ذات و ماهیت تلقی کنید که دیگر مشکل و منازعهای نداریم. مثلاً با چاقو میتوانی میوه پوست بِکَنی یا میتوانی با آن آدم بکشی!
اگر اینچنین تلقی از آن است که دیگر گفتوگویی نداریم و هیچ منازعهای نیست، اما اگر تلقی از آن مثل تلقی «مارشال مک لوهان» از رسانه باشد که «رسانه همان پیام است» یا برای آن ذات و ماهیتی تلقی کنید و بهاصطلاح فلاسفه، افلاطونی با آن مواجه شوید، اینجا موضع تغییر میکند؛ باید از منظری دیگر و مؤمنانه با آن روبهرو شوی که ببینی در خدمتگرفتنی است یا نه؟ دراینباره هرکسی یا بنده نمیتوانم اظهارنظر کنم. آوینی بهعنوان هنرمند و سینماگر، شانس تمدن اسلامی را در مواجهه با سینما میآزماید. نکته اینجاست! آوینی میتوانست این شانس را دربارهٔ اقتصاد، دربارهٔ بانک، دربارهٔ بیمه یا دربارهٔ پارلمانتاریزم هم بیازماید.
کار تمدن اسلامی این است، چون میداند در این موقعیت زندگی میکنیم و نمیتوانیم همینجا تعطیل کنیم و بگوییم همهچیز تعطیل تا یکسری نخبگان ما بروند، صد سال فکر کنند و ببینند چهکار میشود کرد؟ نه، تو مؤمنانه زندگی میکنی، موقعیتها آنگونه که مؤمنانه بتوانند متولد بشوند، بر تو منکشف میشوند. مثل جنگ و دفاع مقدس؛ اول انقلاب، شانس ما این بود که درگیر جنگ شدیم. وقتی درگیر جنگ شدیم، سازوکارها و نظامهای کلاسیک جنگ به کارمان نیامد، اما با پدیدهٔ جنگ، مؤمنانه مواجه شدیم و سازوکارها و نظامها را خودمان تولید کردیم. مدیریت جنگی، مدیریتی انقلابی و مؤمنانه شد.
آیا این مؤمنانه، انقلابانه و خودآگاهانهبودن اتفاق نیفتاده است؟
یامینپور: شهید آوینی، خودش سینماگر و دوربین به دست است و میتواند منبع معتبری باشد از اینکه شانس تمدن اسلامی را در مواجهه با سینما بیازماید. چرا حرفهای آوینی در حوزهٔ سینما، بهنوعی برای ما حجت است؟ زیرا مؤمنانهترین مواجهه با سینما را آوینی داشته است. از این جهت است که میگوییم اگر تمدن اسلامی بخواهد شانس خود را در مواجهه با سینما آزمایش کند، یکی مثل آوینی باید این مواجهه را انجام دهد، پس حرفهایش در این حوزه اعتبار دارد. وقتی شانس خود را آزمایش میکند، حرفهایش را هم میزند. میگوید ذات سینما اسلامی نیست، اقتضائات سینما این است، اما سینما میتواند در خدمت اسلام قرار بگیرد. بعد، نمونههایی بهوجود میآید که خودِ آوینی به آن اشاره میکند. میگوید این فیلم، آن فیلمی است که میتواند از گُردهٔ سینما بار بکشد و سینما نمیخواهد به آن سواری دهد، اما آن سواری را فیلم «دیدهبان» میگیرد.
بعد از اینکه سکانس اول «دیدهبان» را میبیند، متوجه میشود که سینما میتواند مفاهیم غیبی مثل توکل را منتقل کند. این، همان اتفاقی است که آوینی در ذات آدمهایی مثل «حاتمیکیا» کشف میکند که در خدمت اسلام قرار گرفته است. آوینی مؤمنانه با سینمای مستند مواجه شد و «روایت فتح» را ساخت و بعد آن را تعمیم میدهد و میگوید «مؤمنانه با پدیدهای مثل رُمان مواجه بشو». در رمان، فهم یا قبولکردن حرفهای ما بسیار دشوار است. رمان، ادبیات است. ایران هم قدیمیترین کشور در حوزهٔ ادبیات است. در ایران، بوستان و گلستان سعدی، عبید زاکانی، خیام و…، هریک پادشاهان حوزهٔ نثر، سجع و نظم بودند. در کشور ما، چه مشکلی با رمان وجود دارد؟ مشکل ما همان تعریفی است که از سینما میکنیم.
آوینی همین قاعده را تعمیم میدهد، وقتی دربارهٔ رمان صحبت میکند. از «میلان کوندرا»، «آلبر کامو» و «داستایوفسکی» حرف میزند و بعد، این قاعده را تعمیم میدهد. میگوید اگر مؤمنانه با پدیدهٔ رمان مواجه بشوید، میتوانید مثل سینما آن را به خدمت بگیرید، البته سادهانگارانه و سادهلوحانه با آن مواجه نشوید. اگر سادهلوحانه با آن مواجه شوید، اقتضای ذات خود را به شما تحمیل میکند و همان سینمایی میشود که هست.
به گفته آوینی: «اهل ولایت از سیطرهٔ زمان، مکان و تاریخ طبیعت خارج هستند، چه برسد به روشها و ابزار تمدن. آنان نخست جان خود را از اسارت تبلیغات رهایی میدهند و آنگاه خداوند به شکرانهٔ این رهایی آنها را نسبت به غفلت فراگیری که بشر امروزی گرفتار است، تذکر میبخشد.» اکنون این ویژگی که آوینی برای اولیاء الهی در نظر میگیرد که در هر دورهٔ زمانی، معدود افرادی دارد؛ اگر بخواهیم بگوییم اهل ولایت، باید چنین ویژگیهایی داشته باشند که سراغ سینما بروند، عملاً غولی درست کردهایم و میخواهیم افرادی را به مبارزه با این غول بفرستیم که وقتی به پشت سر نگاه میکنیم، میبینیم که در صف، اینچنین نیرویی را حتی بهاندازهٔ پنج نفر هم نداریم.
سؤال شما از این جهت مطرح میشود که مدیریتی به این موضوع نگاه میکنید. بهعنوان یک مدیر فرهنگی نظام که چند دانشکدهٔ سینما و تئاتر دارد و هر سال، دانشجو میگیرد و هر سال جشنوارههای مختلف سینمایی برگزار میکند یا رسانهای دارد با صد شبکهٔ داخلی و بینالمللی که هریک ۱۸ تا ۲۴ساعت در روز برنامه پخش میکند؛ این نگاه مدیریتی است.
آوینی حقیقتی را از نگاهی حِکمی به شما میگوید و این ریشهٔ عمیقی دارد، یعنی این نیست که شما بروید با آوینی صحبت کنید و بعد او را مجاب کنید که از این شروط کوتاه بیاید و شروط سادهتری بگوید که عدهٔ بیشتری مشمول قاعده شده و بتوانند از این درگاه و دروازه وارد شوند و سینماگر بشوند.
بهدلیل اینکه آوینی سینما را شأنی از هنر و هنر را هماُفق و محاذی با حکمت تعریف میکند؛ این خصلتها را نام میبرد. تعریف آوینی از هنر چیست؟ او گوش هنرمند را نیوشای عالَم ملکوت میداند. میگوید گوشی در ملکوت دارد، زبانی در عالَم مُلک. بعد میگوید هنرمند الّا و لابُد، واجد الهامات غیبی است. حالا اگر این الهامات غیبی ازطرف ملائکه الله باشد، هنری که از هنرمند صادر میشود، هنر دینی است. اگر گوش او شنوندهٔ الهامات شیاطین باشد که خداوند میفرماید بعضی وقتها، استراقسمع میکنند، هنرش شیطانی میشود.
هنر، محاذی حکمت است، یعنی همانطور که حکمت میتواند آینده را پیشبینی کند و همانطوریکه حکمت، حقیقت را برای شما متجلی میکند، هنر هم همان کار را انجام میدهد، با این تفاوت که هنر در تشخیص و تبیین، هم صریحتر و هم سریعتر است. مثل تفاوتی که مثلاً فلاسفهٔ غرب بین «داوینچی» و «دِکارت» قائل هستند. داوینچی، «رافائل» و «سِروانتس» سرآغاز هنر مدرن هستند، اما در قرن۱۴ و ۱۵. تا فلسفهٔ غرب بیاید، قرن۱۸ میشود. میشود دِکارت و «کانت» و… و اوج آن به «هِگِل» در قرن۱۸ میرسد، یعنی ۴قرن طول میکشد تا فلسفهٔ غرب آن چیزی را که هنر مدرن در قرن۱۴ تبیین و بیان کرده است، به زبان فلسفه بیان کند.
شأن هنر بسیار والاست. برای همین است که نمیتوانید کوتاه بیایید. هنر بازی نیست، هنر سرگرمی نیست، ممکن است پیامد آن سرگرمی باشد، اما خودِ هنر سرگرمی نیست، مگر اینکه شما کوتاه بیایید و هر اتفاق خلاقانهای را هنر بنامید.
چرا هِگل میگوید هنر در دورهٔ مدرنیته مرده است؟ ایشان میگوید هنر را از الهامات هستیشناسانه و حقیقتجویانه تبدیل کردیم به اتفاقات خلاقانه، یعنی جایگاهی را که الهامات هنری از آن نازل میشود، از عالم غیب، به عالم ذهن تغییر دادیم. این یعنی مرگ هنر، یعنی ابتذال؛ یعنی جایگاه الهامات نفسانی شما بهجای اینکه عالم غیب باشد، «ایگو»، و قیل و قال درونی و نفسانی شما میشود و بعد آن چیزی میشود که الان میبینید.
هِگل قرن۱۸ میگوید هنر مُرد. میگوید دورهٔ مدرنیته، دوران مرگ هنر است. پس آن چیزی را که ما الان میبینیم، چیست؟ این اتفاقاتی که الان به اسم هنر رخ میدهد که تمام نظریههای زیباییشناسی را نقض میکند و با هیچ نظریهٔ زیباشناسی نمیتوانی بگویی هنر است، چیست؟ نهایتاً، نظریههای زیباییشناسی را کنار میگذارند و میگویند هر چیزی که مخاطب را شوکه کند، هنر است. هر چیزی که مخاطب را تحتتأثیر قرار دهد، ولو اینکه حالت تهوع به او دست دهد، ولو اینکه او را عصبانی کند، هنر است. آوینی به این نمیگوید هنر.
او اول، مشکل خود را با این مسئله حل کرده است و تعریفی دیگر از هنر ارائه میکند. او بسیار بلندمرتبه هنر را تعریف میکند، تعریفی محاذی حکمت. طبیعی است وقتی میخواهید به آدمها اجازه دهید که وارد عرصهٔ هنر بشوند، شأن آنها را هم والا درنظر میگیرید و به هرکسی اجازهٔ ورود نمیدهید. هنرمند حتماً کسی است که اهل ذکر، اهل تذکر، اهل تِذکار و اهل شنیدن الهامات غیبی است. وقتی چنین هنری از عالم غیب، بر جان و روح هنرمند نازل میشود، آنوقت هنرمند با تبحری که در بکارگیری فن دارد، آن را به عالم مُلک میآورد و روی بوم میکشد، یا با دستکاری در الفاظ، آن را به شعر، یا در ویزور به یک شات، یا آن را به سکانس، یا به یک فیلم و شاید هم آن را به یک داستان تبدیل کند.
بعد از این اتفاق، پروسهٔ نزول وحی رخ میدهد. وقتی خودت را پاکیزه و تزکیه کردی، الهامات غیبی بر جانت فرود میآید. سپس این الهامات غیبی را به بیرون متجلی میکنی و پروسهٔ دنیایی شروع میشود. مخاطب اثر، این مسیر را برعکس طی میکند، یعنی در بیرون، مخاطب الهاماتِ تو بوده است و واجد الهامات تو میشود و متوجه تذکری میشود که تو در عالم غیب، متوجه آن بودی.
هنر، آگاهانه و ناآگاهانه نیست؛ نوعی تأثیر و تأثر است. چرا میگویند بخشی از موسیقی حرام است؟ چون هنرمند شیطانی، الهامات شیطانی خود را تبدیل به نوا و نغمه میکند. بعد کسی که این موسیقی را میشنود، در الهامات شیطانی سازندهٔ موسیقی شریک میشود!
پس معماری حرام داریم، فیلم حرام داریم و شعر حرام هم داریم. اصلاً بحث فقهی نمیخواهم بکنم، اما تأثیر معماری عمیقتر است یا تأثیر موسیقی؟ شما در شهری زندگی بکنید که الهامات شیطانی، این شهر را ساخته است. تعبیر عجیبی است. اینها حرفهایی است که نباید از زبان من گفته شود، از دهان من بزرگتر است. ابنعربی میگوید: «بالصنعة ظهرالحق فیالوجود»؛ صنعت، تولید انسان است و انسان نمیتواند تولید نکند، از طریق صناعت انسانی حق متجلی میشود.
در زمان پیامبر، میگفتند که هرکسی جنّش قویتر است، شعرش قویتر است! چرا جن؟ چون جن است که استراقسمع کرده و به تو الهام میکند. وقتی فیلمهای «مارتین اسکورسیزی» را میبینی، میگویی که چگونه اینچنین سکانسی به ذهن او رسیده؟! اصلاً اینچنین تصویربرداریای از سطح بشر برتر است! حتماً برای این آدم، اتفاق خارق العادهای میافتد. یعنی اینکه وقتی میفهمد چگونه باید این کار را انجام دهد، بهنوعی به او الهام میشود. شعر، الهام است. داستان، الهام است. «علیزاده» وقتی قطعهٔ نینوا را نواخت، مگر نگفت نغمهاش را در شب به من الهام کردهاند. حالا بعضیها میگویند و بعضیها نمیگویند! بعضیها هم خودشان نمیفهمند که چگونه این اتفاق میافتد. میگوییم بعضیها در شیطنت، دست شیطان را از پشت میبندند! چرا «واکوفسکی»، واکوفسکی میشود؟ «مارکز»، مارکز میشود؟ چرا هیچکس نمیتوانست «صدسال تنهایی» را بنویسد، اما این فرد میتواند بنویسد؟! در تصویرسازی هم به همین صورت است، از مستهجنترین و شهوانیترین تصویرها، حتی روی کاغذ! این هم نوعی الهام است! چرا فقط «اسکورسیزی» میتواند «آخرین وسوسهٔ مسیح» را اینطوری بسازد!
بعضی وقتها، بعضی از بازیگرها میگویند که ما بازیمان نمیآید یا شاعر میگوید الان نمیتوانم شعر بگویم. اینها تمسخر نیست، الهامات است. وقتی به شأن هنرمند آنقدر احترام میگذارید، هنرمندتان هم در حد یک حکیم، عزیز میشود.
با این نگاه، باید دنبال هنرمندانی باشیم که مُلهَم از غیب باشند و نگاه دینی ولایی داشته باشند و در ساحت مؤمنانه و تقوا و… زندگی بکنند و با اینها پیش برویم. اتفاقی که بهنظر من در این چند سال، نیفتاده است. آوینی در جایی میگوید که بعد از ۱۱سال، مدیران انقلاب اسلامی از خودشان میپرسند که چرا موفق نشدهایم. الان میشود بگوییم که بعد از ۳۳سال، چرا موفق نشدهایم. حالا چه باید کرد؟ یکی از آن دلایل، نگاه به همان ماهیتی است که باعث میشود این اتفاق در ایران نیفتد. دلیل آن را هم باید از مخالفان پرسید. بهنظر شما چه سفارش و مسیری را میتوان برای آنهایی مشخص کرد که دوست دارند به ساحت رسانه، سینما، تلویزیون و هنری وارد شوند که در خدمت انقلاب و اسلام باشد؟
آن جملهای را که در اول، عرض کردم؛ اینکه مدیران و مردم ما باید بدانند که زندگی در این وضعیت، زندگی استقراریافتهای نیست و منتظر باشند که طرحی نو دراندازند! کسی که این موقعیت را پذیرفته است و در غفلت و حجاب این وضعیت فرو رفته است، هیچ ارادهای برای تغییر ندارد و مدیران ما اغلب، در حجاب تکنوکراسی، فهم توسعهای از مدیریتشان ندارند و حتی توسعه را به بدترین شکل آن میفهمند، یعنی توسعهٔ کمّی از آن تلقی میکنند و اصلاً به طرحی نو، فکر نمیکنند. سالها این تلقی، تلقی رسمی نظام جمهوری اسلامی بوده است، یعنی رئیسجمهور این کشور، اینگونه میاندیشید. سالها اینچنین بوده است و طبیعی است وقتی اینگونه فکر شود، هیچ ارادهای برای تغییر نیست! نظام ارزشگذاری هم همینی است که هست. مهمترین و البته بزنگاه تغییر، همین دانشگاهها، دانشکدهها و سیستمهای تعلیم و تربیت است.
سیاستگذاری اصلی نظام، پنج مرحله است؛ انقلاب اسلامی، حکومت اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی و تمدن اسلامی. رهبری میداند که در مسیر طولی این فرایند باید به سمت تمدن اسلامی حرکت کند و اتفاقاً به این اقتضائات دائم تذکر میدهد. حتی ایشان بالاخره در سال۱۳۸۷، گفتند که از کلمهٔ توسعه دیگر استفاده نکنیم. توسعه، اقتضائات خودش را دارد و از کلمهٔ پیشرفت استفاده کنیم! یا جایی گفتند که اقتضائات مدرنیته، اجرای عدالت را دشوار میکند. ایشان به دشواریهای مسیر واقفند. من مسیر را درواقع، رو به نقطهای منفی یا زیر صفر نمیبینم، یعنی احساس میکنم که رشد کردهایم، یعنی از دورانی که آوینی تحریم میشود، به دورانی میرسیم که آوینی تدریس میشود!
این فرایند عجیبی است، حرفهایی که الان میزنیم، در دوران دانشجویی ما مثلاً سالهای پایانی دههی۷۰، خیلی بد بود، یعنی اصلاً به شما اجازه نمیدادند که این حرفها را بزنید. اگر کسی این حرفها را میزد یا تمسخر میشد یا با شگفتی به او نگاه میکردند. الان در دورهای هستیم که رهبری این حرفها را میزنند و این حرفها در دانشگاهها، نشریات و مجلههای ما مدام تکرار و تعمیق شده و دربارهٔ آن گفتوگو میشود.
کار به جایی میرسد که رهبری یک بار سال۱۳۷۴ از الگوی «ایرانی-اسلامیِ پیشرفت» صحبت کردند. موقعیتی که دربارهٔ آن صحبت شد، شعار و موضع رسمی نظام و موضع کاپیتالیسم و لیبرالیسم در حوزهٔ فرهنگ و اقتصاد بود. بعد ایشان دید که اصلاً منابعش و زمینههایش موجود نیست، اصلاً امکانش نیست و ۱۲سال صبر کردند. دومینباری که از الگوی ایرانی-اسلامی پیشرفت صحبت کردند، سال۱۳۸۶ بود که دیگر پی آن را گرفتند، یعنی ایشان دو سال بعد، دبیرخانهای مستقل از قوا برای پیگیری الگوی ایرانی-اسلامی پیشرفت تأسیس کردند و همچنین تأکید کردند که منابع و مفاهیم آن تازه بهوجود آمده است.
این نشان میدهد که ما روی ریل قرار داریم، اما شتاب و سرعتمان بسیار کم است و این برای رسیدن به تمدن اسلامی صبر فراوانی میخواهد. سینما و رسانه چون تجلّیات آشکار تمدنی هستند، یعنی بالاخره چیزی تولید کرده و آن را تماشا میکنیم، جبههٔ مواجهه با مدرنیته یا الگوهای پیشرفت تلقی میشوند. بهسختی میشود ۱۰فیلم را برشمرد که با خیال راحت، بتوانیم بگوییم این فیلمها در خدمت اهداف انقلاب اسلامی هستند، اما من حقیقتاً به آینده خوشبین هستم و این خوشبینی من هم خوشبینی مدیریتی نیست. بهعنوان کسی که میخواهم از این خوشبینی برداشت سیاسی بکنم، این حرف را نمیزنم! یکصدم بدنهٔ جوانی که در فضای دانشگاهی یا در فضای هنری و رسانهای ما حضور دارد، در دهههای ۶۰ و ۷۰ نبوده است! آن دههها در سیطرهٔ مدرنیته و توهم توسعهٔ غربی است و نمونههای تکی که وجود داشته است، واقعاً بهحساب نمیآمدند، اما الان، به جریانی اصلی و پیشرونده در فضای رسانه و هنر تبدیل شده است. در ادبیات، شعر، سینما و تلویزیون، با موجی از جوانان مؤمن مواجه هستیم که دغدغهٔ آنها مواجههٔ مؤمنانه با حوزهٔ هنر، رسانه و سینما است.
اینها هنوز به مرحلهٔ تولید نرسیدهاند، اما این حس در آنها هست و فکر میکنم که این قدم بسیار بزرگی است. حالا مقداری هوشمندی لازم است که مدیران فرهنگی ما از این خاستگاه باشند تا بتوانند به این جریان سامان دهند. این جریان، قدری نیازمند به سرمایهگذاری مادّی و تنظیم است، یعنی به مدیریت، سازماندهی و ساماندهیکردن نیاز دارد، همچنین مقدار فراوانی به انگیزه و روحیه نیاز دارد. ببینید هر جا مؤمنانه مقابله کردهایم، بسیار بیشتر از پیشبینی و سطح توقعمان برداشت کردهایم؛ نمونهاش دههی۶۰ است و من هرچه مطالعه میکنم، میبینم که ظرفیت انسانی ما در بدنهٔ جریان انقلاب اسلامی و جبههٔ فرهنگی انقلاب اسلامی، چندین برابر ظرفیت ما در دههی۶۰ است. از این جهت خوشبین هستم، یعنی فکر میکنم که در آینده، اتفاقات بسیار بهتری برای ما رخ خواهد داد و مثال آن همین رسانه و صداوسیما است.
دربارهٔ سریالها و برنامههایی که از تلویزیون پخش میشد، زمانی حتی یک یادداشت انتقادی نمیدیدید! یا نقد سینما بیشتر نقدی فنی و تکنیکی بود و همه در حجاب الفاظ و اشخاص. دیدید که چه بلایی سر شهید آوینی آوردند بخاطر کنایهای که فقط به «داریوش مهرجویی» و «علی حاتمی» زدند! الان چه میبینید؟ الان جریان انقلاب اسلامی، جریان اصلیای است که در حوزهٔ نقد فرهنگی، رسانهای و هنری وجود دارد. این موضوع، برای مدت ۱۵سال، خیلی خوب پیش رفته است. بعد میبینید کسانی که مصرفکنندهٔ این سینما و رسانه بودند، وقتی دست به قلم میشوند، وقتی میکروفون پیدا میکنند، وقتی از حوزهٔ انتقاد وارد میشوند، چه نقدهایی که از خاستگاه انقلاب اسلامی آغاز میشود. آوینی آغازکنندهٔ این راه است، اما یقین دارم اگر آوینی الان زنده بود، ذوقزده بود از این همه انتقادهایی که بهصورت دقیق عنوان میشود. در زمان آوینی، او تک بود. فقط آوینی بود که «مسعود بهنود» را نقد میکرد، فقط آوینی بود که سینمای روشنفکری را نقد میکرد، الان چقدر آدم داریم که مسعود بهنود یا سینمای روشنفکری را از همان خاستگاه با همان منطق، نقد میکنند! چقدر به این ادبیات، کتاب اضافه کردهاند!
این موضوع را صراحتاً بگویم که یکی از شاخصهای انقلاب اسلامی برای من همین است. خوشبین هم هستم. انتقاد اصلی من هم به مدیران است. احساس میکنم که بدنهٔ اجتماعی-فرهنگی نظام رشد کرده، اما بدنهٔ مدیریتی نظام متناسب با این رشد، رشد نکرده است.
سؤالهایتان انحرافی است؟
نه. این حرفی که آخر زدم، برایتان که عجیب نبود؟ با من همجهت هستید یا نه؟
البته چون نگاه شما بهسمت گذشته است، از این جهت واقعاً درست است. چون آن زمانکه آوینی حرف میزد، فقط چند نفر مثل آوینی بودند، اما بهقول شما، الان آن حرف را ۱۰۰نفر میزنند، یعنی یک تریبون شده است!
آکادمی شده است. هرچند بهنظر خودم، آوینی الآن هم در بین جوانانی که علاقه دارند به حوزهٔ هنر وارد شوند هم، هنوز غریب است، اما غربتش قطعاً کمتر از گذشته است. گاهی اینطور مطرح میشود که حق او را ادا نکردهاند.
احسنت، بله. حق آوینی قطعاً ادا نشده است.
مگر حق پیغمبر ادا شده است؟ این بحثی دیگر است. خصلت جوانها این است که دوست دارند خیلی زود، همهچیز را بهدست بیاورند. بهقول شما در نگاه فرایند تمدنی، آدم باید صبر و حوصلهٔ بیشتری داشته باشد. زمانی فکر میکردم که آقا برای تبلیغات میگویند که جوانهای امروزی بهتر هستند، اما حالا میبینیم که جوانهای امروز در مقایسه با زمان انقلاب پیشرفت کردهاند. میپرسم که خدایا! آقا چه میفرمایند؟ وضع اینگونه! حجاب اینگونه! بعد گفتم که اگر ما ولایتپذیریم، حداقل منطق خود را قدری به آقا نزدیک کنیم. در این موضوع دقت کردم، در سطح شعور اجتماعی مردم و عمق نگرش دینی مردم و نگرشهای انتقادی آنها دیدم که بسیار متحول شدهایم. اگر از این منظر نگاه کنیم، رشد انقلاب را میبینیم. انقلاب تفاوت بسیاری کرده است.
در دههی۷۰ دانشجو بودم. الان هم در دانشگاه درس میدهم. فضا بسیار فرق کرده است. سفرهای بسیاری میروم؛ بوشهر، هرمزگان، کرمان، تبریز، هرجا که بگویید. مثلاً دانشگاه آزاد میروی در پشت کوهها، دربارهٔ ماهیت تکنولوژی جلسهای برگزار کردهاند، دانشجو میآید و همین سؤالها را میپرسد! این مسئله بسیار مهم است.
گزارشگر: بعد تبدیل به تشخّص هم شده است. «شاهحسینی» میگوید که در اول انقلاب، هنوز حکومت نگفته بود که باید حجاب داشته باشید، دخترانی که میخواستند بگویند که ما باکلاس و اهل بحثهای جدّی هستیم، روسری میپوشیدند، زیرا بچههای دانشگاه پیرو خط امام بودند. الان دقیقاً همین اتفاق افتاده است.
یامینپور: هویتی شده است.
بله، دقیقاً. الان بچهها به این سمت میروند، شاید بعضی از آنها هم خیلی عمیق نباشند، اما از ایندست حرفها هم میزنند.
اینها خیلی خوب است. میدانید که چقدر به ما مراجعه میشود، سیر مطالعاتی میخواهند، کتاب، مقاله و… معرفی میکنیم. مجبور شدیم کلاس تشکیل بدهیم. بعد، با درخواست شهرستانیها فایلهای آن را برای دانلود گذاشتیم، خیلی برای من عجیب است!
آیا میخواهید همین جلساتی را که در مساجد بوده است، در مجله منعکس کنید؟
البته میشود جلساتی را که در مسجد ابوذر داریم، در حوزهٔ رسانه استفاده کنیم. انشاءالله زمانیکه خواستید در حوزهٔ مباحث نگاه رسانهای و تکنولوژی مرحوم آوینی کار کنید، از آن استفاده میکنیم. شما سؤالی ندارید؟
البته این سؤال در پرانتز است. درواقع، اشارهای دربارهٔ تدوین و مدرسهٔ فیلمسازی «باغ فردوس». شهید آوینی میگوید «دوستان فکر کردند که اگر بچههای حزباللهی را در سینما جمع کنند، در حوزهٔ سینمای دینی، اتفاق مثبتی میافتد!» در همان مقاله دربارهٔ ماهیت سینما هم صحبت کرده است. الان هم همین است. کلاسها را میبینیم یا میرویم، اما همچنان همان روش است! یعنی الان هم، حوزهٔ هنری یکسری بچههایی را گزینش میکند که این افراد مثلاً بچههای هیئتی هستند و به اینها تکنیک سینما را درس میدهند. در مجلهٔ «راه» هم دقیقاً همین اتفاق میافتد. بهنظر شما چرا درواقع هیچوقت، در سیستم آموزشیمان هیچ تغییر و تحولی بهوجود نمیآید؟ مدیران حوزهٔ هنری چندان دنبال آمار و ارقامدادن نیستند و دغدغهٔ نان دارند. چه روشی را میتوانیم پیدا کنیم؟ واقعاً اصالت به فرد است؟ یعنی باید فردی خاص را پیدا بکنیم و به او آموزشهایی خاص بدهیم تا برود در فضای سینما؟ یا اینکه به فردی آموزش سینما بدهیم و مواد آموزشی را تغییر دهیم؟ مثلاً بگوییم تکنیک سینما را یاد بگیر. حالا بهجای کتاب «جرج پولتی» مثلاً کتابی جدید میدهیم و…
من متخصص آموزش نیستم، یعنی هیچوقت در این حوزهها درس ندادهام و در حوزههای نظری درس میدهم. نمیتوانم دیدگاه قاطعی داشته باشم! اما اجمالاً تجربهٔ رسانهای را به شما میگویم که مثلاً در تلویزیون میگفتیم فلانی تلویزیونی نیست. ما بهعنوان کسی که تجربه داشتیم، حسی را در آدمهایی که میخواستند کار کنند، کشف میکردیم. زمانیکه رادیو بودیم، میگفتیم این فرد، رادیویی نمیشود. موقعیکه تلویزیون رفتیم، حسی را کشف میکردیم و بعد، روی آن سرمایهگذاری میکردیم. تجربهٔ شخصی من این است، اما نمیتوانم سریدوزی کنم.
خودِ شهیدآوینی چقدر روی ذوق و قریحهٔ هنری تأکید میکند. بعضیها فقط به درد شاعری میخورند، بعضیها به درد… فکر میکنم آن کشف درست است که اتفاق میافتد، یعنی آن را ساده برگزار میکنیم. کشف، نخستین مرحله و بسیار مهم است. بعد دورههای آموزشی و…. اگر من بودم، روی تعداد بسیار محدودی سرمایهگذاری میکردم. آنهم نه بهعنوان کسی که من برایش دوره بگذارم، بلکه برای کسی که در فیلم بعدی، دستیار «ابوالقاسم طالبی» باشد. ضمن اینکه نگاههای خاص شهید آوینی را هم در حوزههای تربیتی لحاظ میکردم. اینهایی که میروند پیش حاج «منصور ارضی» مداحی کنند، دستور و روال او این است که روزی یک جزء قرآن باید بخوانی، وضو بگیری، نماز شب بخوانی و… چیزهایی که در سیستمهای رسمی و آموزش امکان آنها فراهم نیست. این همان شأنی است که آوینی میگوید.
بهقول «پناهیان» من خیلی سختگیر نیستم. فیلمنامهنویس دو خصلت داشته باشد، بس است: یکی، حکیم باشد مثل فردوسی؛ دوم، عارف باشد مثل حافظ! این دو خصلت را داشته باشد، میتواند فیلمنامه بنویسد.
Sorry. No data so far.