شنبه 19 می 12 | 23:20

ناسیونالیسم عربی و موانع فرهنگی تحقق اتحادیه خلیج فارس

احمد نادری

از تشکیل جمهوری متحده عربی و رهبری مصر بر آن، تا طرح ایده اتحادیه خلیج فارس، راهی است به وسعت بیش از نیم قرن و در این ایده ها، ناسیونالیسم، نقشی محوری بازی کرده است. اگر چه ناسیونالیسم در جمهوری متحده عربی ، نقشی محرک برای ائتلاف داشت، در دهه دوم قرن بیست و یکم، این ایدئولوژی نقشی معکوس را بازی می کند. علاوه بر ناسیونالیسم، ابعاد دیگری از فرهنگ سیاسی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، همچون مسائل مذهبی و وجود نهادهای نیمه دموکراتیک در برخی از این کشورها، موانعی جدی برای تحقق ایده اتحادیه هستند.


طرح اخیر عربستان در پاسخ به تحولات یکسال اخیر در بحرین، و تشکیل اتحادی که بحرین را به طور رسمی زیرمجموعه عربستان قرار داده و از این کشور کوچک سلب استقلال می کند؛ و از سویی دیگر طرح ریاض برای ارتقای شورای همکاری خلیج فارس به اتحادیه، بر پایه چهار محور امنیت، دفاع، اقتصاد، و امور خارجی؛ تازه ترین تاکتیک ها در رابطه با استراتژی جدید آمریکا در خاورمیانه است. در واقع، پس از انقلابهای عربی و بیداری اسلامی، تحولی عظیم در صحنه شطرنج سیاسی و ژئوپلیتیک خاورمیانه در حال اتفاق افتادن است و این، به ضرر محور عربی-غربی خاورمیانه با همکاری ترکیه (که توهم نوعثمانی گری را در سر می پروراند) بوده است. در این گفتار به طور اجمالی به تاریخچه اتحاد اعراب در خاورمیانه، و همچنین مقایسه آن با طرح جدید اتحادیه خلیج فارس، از منظر فرهنگ سیاسی می پردازیم و از خلال آن به رابطه این طرح با معادلات بین المللی اشاره خواهیم کرد.

ناسیونالیسم عربی، بعنوان آلترناتیو نظم پسا عثمانی
ناسیونالیسم عربی پدیده ای بود که در در فضای بحران زده پس از الغای امپراطوری عثمانی در نتیجه جنگ جهانی اول بوجود آمد. خلاء بوجود آمده در نتیجه فروپاشی عثمانی و روی کار آمدن دولت-ملت های استعمارساخته جدید در قلمرو این امپراطوری، سبب عمیق تر شدن بحران در دنیای اسلام شد. بحرانی که از یک قرن قبل آغاز شده بود و کماکان ادامه یافته بود. با از بین رفتن نهاد خلافت، که در اندیشه سیاسی سنی ادامه سنت رسول خدا و داعیه دار جانشینی وی محسوب می شد، بحران هویتی عمیق جهان عرب را در شاخه سنی فراگرفت و این بحران هویت با روی کار آمدن دولتهای ملی که بایستی بر اساس اندیشه های اسطوره ای مردم یک پهنه سرزمینی استحکام یافته و دست به ساختن ملت در چارچوب یک نظام سیاسی مشخص در یک پهنه سرزمینی خاص بزند، راه را برای ورود ایدئولوژی های وارداتی غربی را به عنوان جانشینی جدی برای فکر اسلامی و فرهنگ سیاسی برآمده از آن و سنت چند قرنه آن باز کرد. یکی از اندیشه هایی که بطور جدی خود را در این زمینه مطرح کرد، اندیشه ناسیونالیسم بود. این اندیشه در ابتدای ورود خود به جهان عرب، توسط تحصیلکردگان در غرب و سرسپردگان بی چون و چرا به فرهنگ روشنگری اروپایی و اندیشه های برآمده از دل انقلاب فرانسه و شعار معروف آن، یعنی “آزادی، برابری و برادری” مطرح گردید و در فضای هرج و مرج پساعثمانی در اوایل قرن بیستم، در جهان عرب کانون توجهات قرار گرفت.
در واقع، ناسیونالیسم جدید عرب (که بر خلاف ناسیونالیسم سنتی عرب که بر پایه احساسات خویشاوندی و وفاداری سنتی بود)، پدیده ای بود که تحت تاثیر افکار لیبرال کلاسیک غربی بوجود آمد و بر حداکثر کردن آزادی فردی به عنوان نیروی محرکه سازمان سیاسی، اعتقاد به اصول دموکراتیک غربی، و الگو برداری از نهادهای غربی مبتنی بود. آنچه مرکز اندیشه های کنستانتین زریق سوری و عبدالرحمن البزاز عراقی و متفکران و مبلغان این ناسیونالیسم را تشکیل می داد، دغدغه تطبیق شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی گذشته و حال جامعه عرب با هنجارهای سیاسی غرب و رشد آشکار مادی و تکنیکی غرب بود. سازگاری اسلام و ناسیونالیسم عربی، سعی در طرح مفهوم ملت عرب به عنوان کانون جماعت اسلامی با استفاده از زبان عربی (زبان قرآن) و پیامبر اسلام (که عرب بود)؛ و سرانجام ساختن “هویت عربی” با استفاده از مولفه هایی همچون زبان، تاریخ، ادبیات، و عادات و صفات، از مهمترین دغدغه های این نوع ناسیونالیسم و متفکران آن بود.
پارادایم مذکور با شعارهای فریبنده خود، که نوید آرمانشهری مملو از اندیشه های لیبرالی را می داد، مورد استقبال برخی از اعراب قرار گرفت و از آنجا که برخاسته از بستری ناآشنا با فرهنگ سیاسی عرب بود، نتوانست دوام بیاورد. عدم همخوانی با بستر فکری، عقیدتی و فرهنگی جامعه مسلمانان، نبود هیچ کدام از نیروهای اجتماعی که لازمه ناسیونالیسم لیبرال بودند (آریستوکراسی زمیندار و بورژوازی شکوفای تجاری و صنعتی)، نهادهای وارداتی غربی و عدم سازگاری این نهادها با محیط و نیروهای اجتماعی نوظهور، از اصلی ترین دلائل شکست این گفتمان بودند. در نتیجه، رژیم های ناسیونالیستی لیبرال در سوریه (۱۹۴۹)، در مصر (۱۹۵۲)، و در اردن (۱۹۵۷) سرنگون شدند. عراق نیز همچون بسیاری از کشورهای عرب، موفق به تجربه لیبرالیسم نشد، و حتی به رغم همه ظواهر،گرایش اجتماعی قوی به اندیشه های لیبرالیستی در این کشور رواج نیافت.
آخرین ضربه به تابوت نیمه جان ناسیونالیسم لیبرال عربی را ظهور رژیم آپارتاید اسرائیل و پروژه ساختن دولت-ملت یهود وارد آورد. اگر چه با “ساخته شدن” این موجودیت جدید، نوعی از ناسیونالیسم رادیکال عرب ظهور یافت و “مساله فلسطین” به عنوان نقطه کانونی و دال برتر مباحث عربی تبدیل شد، اما در عین حال فلسطین نماد چنان درجه ای از تباهی زندگی اعراب شد، که نشان می داد که آنها نه تنها از نظارت بر سرنوشت خودشان ناتوانند، بلکه حتی قادر به حفظ یکپارچگی خود نیز نمی توانند باشند . این ضربه غرور ملتهای عرب و جهان اسلام را آنچنان زخم خورده کرد، که هنوز پس از گذشت بیش از شش دهه، این زخم التیام نیافته است، و مباحث مربوط به آن همچنان در کانون توجهات نه تنها جهان اسلام، بلکه جامعه بین المللی است.

افول ناسیونالیسم اولیه و ظهور ناسیونالیسم پان عرب و بعثیسم
یک دهه پس از شکست اعراب در مساله فلسطین، کودتاهای مصر، سوریه و اردن نشان از شکست اندیشه ناسیونالیسم لیبرال داشت و ناقوس مرگ لیبرالیسم را در جهان عرب به صدا درآورد و لزوم جایگزینی این گفتمان را برای اعراب آشکار ساخت. ناسیونالیستهای عرب که از پیشرفت کند، ناراضی؛ و از غرب به خاطر نفعش در امور فلسطین دلگیر بودند، فلسفه های اجتماعی و سیاسی غرب را به دلیل تناسب نداشتن با جهان عرب رد کردند و بدین ترتیب، الگوهای سوسیالیستی دگرگونی و رشد را بجای ناسیونالیسم نشانیدنده و یا سعی در تلفیق این ناسیونالیسم با اندیشه های چپ کمونیستی نمودند، که بوجود آمدن حزب بعث، یکی از نتایج این عمل بود.
با روی کار آمدن رژیم های انقلابی در مهمترین کشورهای جهان عرب، همچون مصر، سوریه و عراق و با درجه کمتری از اهمیت، اردن، گفتمان جدیدی بر عرصه سیاسی و اجتماعی اعراب مسلط شد، که ترکیبی از ناسیونالیسم با اندیشه های چپ گرایانه سوسیالیستی و اسلام بود و اوج این گفتمان را در بعثیزم می توان مشاهده نمود. گفتمان جدید، که البته به رقابت رهبران جهان عرب نیز انجامید، به فکر اتحاد کشورهای عربی، حول محور اندیشه های پان عربیستی و ناسیونالیسم عربی، البته نه از نوع لیبرال آن، بلکه سوسیال ناسیونالیسم بود. ظهور ناصر در مصر و عبدالکریم قاسم در عراق (که در ائتلاف با عبدالرحمن عارف به رهبری عراق رسیده بود) در دو کشور پهناور و مدعی رهبری جهان عرب، کشمکش های زیادی را بر سر مساله رهبری این پارادایم جدید برانگیخت. رقابتی که به کنارگذاشته شدن عارف (که به ناصر نزدیک بود) از صحنه سیاسی عراق منجر شد و مسائل زیادی را در عراق منجر شد.
اندیشه تشکیل جمهوری متحده عربی توسط ناصر که به اتحاد مصر و سوریه در ۲۲ فوریه ۱۹۵۸ منجر شد، یکی از اقداماتی بود که برای تثبیت پارادایم جدید انجام شد، اما به سبب بروز اختلافات جدی در عرصه های داخلی این کشورها، و همچنین رقابت های پنهان در میان رهبران، و با وقوع کودتای ۲۸ سپتامبر ۱۹۶۱ در سوریه با شکست مواجه شد، تا همچنان بحران هویت در جهان اسلام امری جدی تلقی شود و مردم و متفکران اسلامی دنبال پاسخی مناسب به آن باشند.
شکست ایده اتحاد اعراب، متاثر از دو رویداد مهم بود: جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل، و شکست ارتش های مجهز عربی در مقابل رژیم صهیونیستی؛ و همچنین مرگ ناصر در سال ۱۹۷۰ . این دو رویداد، اندیشه ناسیونالیسم سوسیالیستی عرب را با رکود جدی در جهان عرب مواجه کرد و بحران هویت جهان اسلام را با خشونت سازمان یافته حکومت های تمامیت گرا، ضعف و سوء مدیریت نخبگان و فضای بسته و مسدود سیاسی و خفقان مواجه کرد که این دوران، چهار دهه به طول انجامید. اگرچه پس از مرگ ناصر، معمر قذافی که خود را پیرو سنت ناصریستی می دانست، سعی کرد تا ردای پان عربیستی را که بر قامت او بسیار بلند می نمود، پوشیده و به فکر اتحاد سوریه، مصر و لیبی، تحت عنوان مجمع جمهوری های متحده عربی افتاد، اما این ایده هرگز تحقق پیدا نکرده و تلاش های بعدی قذافی برای اتحاد با برخی دیگر از کشورهای عربی با شکست روبرو شد. در طول چهار دهه بعد، شکل سیاسی و نحوه حکومت در جهان عرب، یا دیکتاتوری (روسای جمهور با سیستم تمایمت خواه) و یا سلطنتی (پادشاهی های محافظه کار) بود است.

انقلاب ایران، امواج بیداری اسلامی و تشکیل شورای همکاری
با پیروزی انقلاب ایران، موج دوم بیداری اسلامی در جهان اسلام به وقوع پیوست و این انقلاب در در بعد شیعی و سنی تاثیرات خاصی بر بر پهنه اجتماعی و سیاسی جهان اسلام گذاشت. در بعد شیعی، می توان ظهور جنبش های شیعی در کشورهای عربی و شروع مبارزه جدی برای احقاق حقوق از دست رفته شیعیان را در کشورهایی همچون عراق، عربستان، کویت، بحرین، و لبنان مشاهده کرد. اما آنچه مهمتر است، تاثیر این انقلاب در قسمت سنی حوزه اسلامی بود. دفاع ایران از آرمان فلسطین، (که به عنوان نماد بدبختی و تحقیر اعراب تاکنون خودنمایی می کند)، اسرائیل ستیزی و امپریالیسم ستیزی، و کمک به جنبش های سنی همچون حماس و برقراری رابطه بسیار نزدیک به سازمانهای سنی منطقه ای همچون اخوان المسلمین، سبب بوجود آمدن نوعی همدلی در میان مردم عرب با انقلاب ایران شد و این مساله، در کنار شعار صدور انقلاب توسط ایران، مساله ای بود که دیکتاتورهای سنی کشورهای حوزه خلیج فارس، و متحد تمام عیار آنان یعنی آمریکا را به فکر جلوگیری از بسط و صدور گفتمان انقلاب ایران انداخت. دو اقدام جدی در این رابطه عبارت بود از : براه انداختن جنگ با ایران توسط صدام حسین، و تشکیل شورای همکاری خلیج فارس.
یک سال پس از حمله صدام حسین به ایران و تشکیل ائتلافی تمام عیار، چه در سطح منطقه ای و چه بین المللی علیه ایران، شورای همکاری خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ و با هدف حمایت هر چه بیشتر و سازماندهی شده تر از عراق، و جلوگیری از گسترش امواج انقلابی نشات گرفته از ایران در کشورهای حاشیه خلیج فارس تشکیل گردید. این طرح که یک گرته برداری ناقص از طرح اولیه اتحادیه اروپا بود، شش کشور عربی حاشیه خلیج فارس را به تصویب طرحی برای تشکیل یک اتحادیه گمرکی یکپارچه و همچنین یک واحد پولی متحد تشویق می کرد که چشم انداز آنرا تا سال ۲۰۱۰ قرار داده بودند. اگرچه وجود دشمن ایدئولوژیکی همچون ایران انقلابی برای گردهم آمدن و قرار گرفتن اعراب در یک جبهه کافی بود، اما این شورا عملا و تقریبا به هیچ کدام از خواسته های اولیه خود (جر حمایت از صدام در طول جنگ با ایران) نرسید. ایده تشکیل پول مشترک، در سال ۲۰۰۹ و با بروز اختلاف میان امارات و عربستان بر سر مکان بانک مرکزی با شکست روبرو شد و در سایر موارد هم به نتیجه چشمگیری حاصل نشد.

موج اخیر بیداری اسلامی و طرح اتحادیه خلیج فارس
نظامهای تمامیت گرا و سرکوبگر عربی که در قالب روسای جمهور دیکتاتور یا پادشاهی های محافظه کار در چهار دهه اخیر بر سر کار بوده اند، اگر چه توانستند شورش های بوجود آمده بر اثر امواج بیداری اسلامی متاثر از انقلاب ۱۹۷۹ ایران را کنترل کرده و نظم موجود را در عرصه منطقه ای حفظ کنند، اما از آنجا که سیستم هایی غرق در فساد و سوء مدیریت نخبگان بودند، از بحران مشروعیت جدی داخلی رنج می بردند. وجود مشکلات متعدد اقتصادی، بیکاری، فساد، نظام اداری فاسد، و …، این حکومت های تمامیت گرا را به سوی اعمال خشونت های بی پایان سوق داده بود و سیستم سرکوب آنان که به لطف دلارهای نفتی، بر پایه تکنولوژی های مدرن دنیا بنا شده بود، سیستم های اجتماعی درونی شان را آماده انفجار کرده بود. از اینرو این سیستم های آماده انفجار احتیاج به جرقه ای کوچک داشت و این جرقه، خودسوزی نوجوانی تونسی در دسامبر ۲۰۱۰ بود تا انقلابی عظیم در جهان اسلام را رقم زند. انقلابی که به سقوط چهار دیکتاتور عربی انجامید و راه را برای ورود احزاب و گروه های اسلامگرا به عرصه سیاسی این کشورها هموار کرد.
این انقلابها که عمدتا سراسر سال ۲۰۱۱ را فرا گرفتند، همگی متاثر از گفتمان بیداری اسلامی بوده و در پی پاسخی دیگر به بحران هویت دو قرنه در جهان اسلام بودند. پاسخی که در شاخه شیعی اسلام، در سال ۱۹۷۹ و با وقوع انقلاب ایران اتفاق افتاده بود و رژیم های محافظه کار عربی با پشتوانه آمریکا توانسته بودند در مقابله با آن، با زور سرنیزه وضع را حفظ کرده و نگذارند منجر به تغییرات مهم ژئوپلیتیکی در خاورمیانه و جهان اسلام گردد. سه خاکریز اصلی جهان تسنن که هر سه مخالف ایران بوده و هر سه مدعی رهبری جهان عرب و جهان تسنن بودند، در سه دهه پس از انقلاب ایران در مقابل این کشور قرار داشتند، عبارت بودند از: مصر، عراق و عربستان سعودی. با سقوط صدام در مارس ۲۰۰۳ و روی کار آمدن حکومتی شیعه در عراق که متحدی تمام عیار برای تهران محسوب می شود، تنها دو خاکریز سنی باقی مانده بود و از اینرو، لزوم ائتلاف برای مقابله با ایران امری جدی تر می نمود. تغییرات ژئوپلیتیکی نشات گرفته از روی کار آمدن دولت شیعه در عراق، معادلات منطقه ای را با تغییراتی اساسی دگرگون ساخته بود و این مساله، نگرانی رژیم های محافظه کار سنی عرب را برانگیخته بود.
سقوط مبارک در ابتدای سال ۲۰۱۱ میلادی، سبب فرو ریختن دومین خاکریز، و ضلع دوم مثلث ارتجاع عربی در منطقه بود و این مساله، در کنار به قدرت رسیدن احزاب اسلامگرا همچون اخوان المسلمین که رابطه بسیار خوبی با ایران دارند، لزوم مقابله جدی تر با ایران و تغییرات ژئوپلیتیکی منطقه (که به نفع محور مقاومت به رهبری ایران بود) را، بر رژیم های ارتجاعی عرب آشکارتر ساخت. از اینرو، تنها خاکریز باقی مانده در جهان تسنن، یعنی عربستان سعودی به تکاپوی نقش آفرینی بیشتر در تحولات یک سال اخیر افتاده است، تا جلوی نفوذ ایران و تغییرات مهم در نظم منطقه ای را بگیرد. انقلابهای متاثر از بیداری اسلامی که از شمال آفریقا تا خلیج عدن و جنوب شبه جزیره عربستان را در بر گرفته است، آنچنان موجودیت رژیم های محافظه کار را تهدید می کرد که عربستان سعودی در اعزام نیروهای سرکوبگر خود به دو کشور بحرین و یمن، و همچنین اقدام به سرکوب شیعیان منطقه شرقیه خودش، لحظه ای تردید نکرد. اگرچه این کشور توانست در عرصه یمن، و با مشارکت آمریکا و با به خاک و خون کشیدن هزاران نفر از مردم شمال و جنوب یمن بطور موقت نظمی سعودی-آمریکایی بسازد، اما در بحرین بر خلاف انتظارش شورش ها به یکباره و با سرکوب خاتمه نیافت، و هنوز در جریان است.
عدم توفیق عربستان و رژیم آل خلیفه در سرکوب قیام مردم بحرین، و همچنین به قدرت رسیدن احزاب اسلامگرای النهضه در تونس و اخوان المسلمین در مصر، و همچنین نزدیکی هرچه بیشتر دولت شیعی عراق با ایران، و موفقیت بشار اسد در سرکوب شورشیان مسلح القاعده در سوریه و بقای این دولت در کنار قدرت یابی هرچه بیشتر حزب الله در لبنان، سبب شده است تا نظم منطقه ای و نظم بین الملل در آستانه تغییراتی جدی قرار گیرد و این تغییرات، قطعا به ضرر آمریکا و متحدین مرتجعش در خاورمیانه و دنیای اسلام خواهد بود. از اینرو، آمریکا با ساختن دو جبهه در مقابل محور مقاومت، عملا سعی کرده است توان این جبهه و مخصوصا ایران را کاهش دهد، تا بتواند نظم جدید را به نفع خود رقم زند. این دو جبهه، عبارتند از: ترکیه و سعودی. نزدیکی و تقسیم کار بین این دو، که هر کدام علائق ویژه ای در منطقه دارند، یک هدف واحد را دنبال می کند، و آن، کاستن از نفوذ منطقه ای ایران است. ترکیه که با توهمات نوعثمانی گری وارد عرصه شده است، خواب رهبری یک امپراطوری اسلامی دیگر را می بیند و عربستان وهابی نیز به دنبال رهبری بر جهان تسنن و تثبیت موقعیت متزلزل خود در نتیجه سقوط دوستان و هم پیمانانش است.
طرح تشکیل اتحادیه خلیج فارس، که طرحی سعودی برای مقابله با انقلابهای بیداری است، نخستین بار در اجلاس شورای همکاری خلیج فارس در دسامبر ۲۰۱۱ و توسط عربستان سعودی مطرح گردید. این طرح که ارتقای سطح شورای همکاری، از همکاری های صرف به اتحادهای امنیتی و اقتصادی و سیاسی را مد نظر داشت، علاوه بر شش کشور عضو شورای همکاری (کویت، امارات، قطر، عربستان، بحرین و عمان) پیشنهاد پیوستن دو کشور مغرب و اردن را نیز به اتحادیه مد نظر قرار داد. طرحی که در همان ابتدا اما و اگرهای زیادی را در کشورهای مذکور برانگیخت و باعث جدل های زیادی میان موافقان و مخالفان گردید. در واقع، ترس از رسیدن دومینوی سقوط در پی انقلابهای ۲۰۱۱، از دیکتاتورها به پادشاهان مرتجع، شاکله اصلی این طرح را تشکیل می دهد و بنوعی صحنه آرایی میان نیروهای محافظه کار و انقلابی در جهان اسلام است. در یکسو، حاکمانی تمامیت گرا با سابقه ای سیاه در سرکوبگری، که به لطف دلارهای نفتی و حمایت متحدان غربی شان، از سازماندهی، و دسترسی تکنولوژیک بسیار بالایی برخوردارند؛ و در سوی مقابل یک سیستم اجتماعی در حال انفجار، که متشکل از نیروها و قشرهای وسیعی از جامعه است، قرار دارند و این جدال، در سطحی بالاتر به صحنه آرایی های منطقه ای (عربستان سعودی د رمقابل ایران) و در سطحی بالاتر، محور عربی-غربی در مقابل محور مقاومت، می رسد.
ایده اتحادیه مذکور، که ادامه شورای همکاری خلیج فارس بوده و با توجه به الگوبرداری اولیه اش از اتحادیه اروپا، به گفته حاکمان سعودی قصد دارد تا روند طی شده توسط اتحادیه اروپا را دنبال کند، با موانع و مشکلات فرهنگی و سیاسی و ژئوپلیتیک عدیده ای مواجه است و این مشکلات، سبب شده است تا طرح مذکور، طرحی غیر عملیاتی باشد. اگر چه طرح اتحاد بحرین و عربستان به عنوان نخستین گام در این طرح مطرح و پیگیری شده و رژیم آل خلیفه نیز با آن همراهی کرده است، اما حتی اتحاد همین دو کشور هم با مشکلات بسیاری روبرو خواهد شد، چرا که اتحاد کشوری کوچک همچون بحرین با جمعیتی بسیار کم و عدم دارا بودن منابع قابل توجه انرژی، با کشوری بسیار بزرگتر از لحاظ سرزمینی، که جمعیتی چندین برابر آن داشته و بزرگترین صادر کننده نفت جهان است، معنایی جز ادغام بحرین در سعودی ندارد. امری که بهتر است از آن با نام بلعیده شدن بحرین توسط عربستان نام ببریم. این طرح با توجه به اوضاع ناآرام بحرین در یکسال اخیر و انقلاب مردمی آن که هنوز در جریان است، عملا به خشونت ها و اعتراضات دامن خواهد زد. امری که دامنه آن به بحرین محدود نمانده و بخش های وسیعی از شبه جزیره عربستان را نیز در برخواهد گرفت.
ایده ارتقای شورای همکاری به اتحادیه، اگر چه با الگوی اروپایی ارائه شده است، اما تفاوت های اساسی میان این کشورها و اروپا وجود دارد. وجود اختلافات مرزی تقریبا تمامی این کشورها با یکدیگر، و اکثر آنها با عربستان سعودی، نبود نهادهای دموکراتیک (بجز کویت و آنهم بصورت ناقص) در هیچ کدام از این کشورها و عدم پایبندی آنها به دموکراسی، موج ملی گرایی اخیر در این کشورها (که در مورد اخیر با کشورهای اروپایی مشابهت دارد) و مهمتر از همه مشکلات فرهنگی، مهمترین موانع عدم تحقق این ایده هستند.
یکی از جدی ترین مخالفان این طرح، کویت است. کویت از معدود کشورهای حاشیه خلیج فارس است که علیرغم داشتن سیستم پادشاهی، از یک سیستم ناقص دموکراتیک بهره مند است و این کشور توانسته است در مقایسه با سایر کشورهای عرب همجوار خود، آزادی بیشتری به مطبوعات بدهد. بعلاوه، بسیاری از حقوق اولیه شهروندی، که شهروندان عربستان سعودی از آن محرومند، مثل حق رانندگی زنان و آزادی بیان، در این کشور به چشم می خورد. سیستم سیاسی نسبتا بازتر کویت، امکان پیوستن به اتحادیه را با مشکلات جدی مواجه می کند، چرا که اولا تشکیل اتحادیه با کشوری مانند عربستان سعودی که حتی ابتدایی ترین حقوق شهروندی را به رسمیت نمی شناسد، و از سویی به دلایل ژئوپلیتیک، وسعت سرزمین و جمعیت و ثروت بیشتر، در موقعیت بسیار بالاتری نسبتا به کویت قرار دارد، آینده سیاست های داخلی کویت را تحت الشعاع قرار خواهد داد. ثانیا کشوری مانند کویت که از تنوع مذهبی و سیاسی بالاتری نسبت به عربستان برقرار است، قطعا آزادی عمل خود را با پیش فرض های گفته شده از دست خواهد داد. از سوی دیگر، بافت مذهبی کویت نسبت به سایر کشورهای عضو اتحادیه بسیار متفاوت است. ۴۰ درصد از جمعیت کویت را شیعیان تشکیل می دهند. شیعیان این کشور، برخلاف سایر شیعیان در کشورهای مذکور، آزادی بیشتری در ابراز عقاید خود داشته و حتی در پارلمان کویت نیز رسما نماینده دارند. آزادی ابراز عقیده شیعیان در این کشور، اگر چه بطور کامل نیست، اما اصلا قابل مقایسه با سایر کشورها و مخصوصا عربستان سعودی نیست. آنان که با مسائل کویت آشنایی دارند، از یاد نبرده اند که اظهارات فیصل الدویسان، نماینده شیعه پارلمان کویت در مورد تقلیدش از مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای، چه جنجالی به پا کرد.
واقعیات مذکور و تنوع فرهنگی بسیار بیشتر در کویت، سبب بوجود آمدن فرهنگ سیاسی متفاوت در این کشور شده است، لذا حتی اگر فاکتورهای دیگر نظیر موقعیت ژئوپلیتیک و وسعت جغرافیایی و جمعیت را نیز در نظر نگیریم، همین یک فاکتور مانعی جدی برای پیوستن کویت به اتحادیه خلیج فارس است.
از سوی دیگر، اگر چه رژیم آل خلیفه در بحرین اعلام کرده است که با این طرح موافقت کامل دارد، و اتحاد این کشور با عربستان، حتی قبل از آنکه مطرح شود، با ورود نیروهای سرکوبگر آل سعود به بحرین عملا محقق شده بود، اما این اتحاد نیز در عمل موجب تشدید خشونت ها خواهد شد، چرا که وجود جمعیت ۷۵ درصدی شیعه در بحرین، و مخالفت بنیادین ایدئولوژیک آنان با سلفی گرایی وهابی آل سعود، یکی از موانع جدی فرهنگی در راه اتحاد واقعی بحرین با عربستان و دیگر کشورهای عضو شورای همکاری است. بحرین به دلیل داشتن بافت فرهنگی شیعی و ایرانی خود، هرگز نمی تواند بخشی از فرهنگ عربستان شود و این مساله در کنار ساختار اجتماعی بازتر این کشور نسبت به عربستان سعودی، عاملی است که کلیت اجتماعی جامعه بحرین را در مقابل عربستان سعودی قرار می دهد. حضور چند دهه ای ناوگان پنجم نیروی دریایی ایالات متحده در بحرین نیز یکی از عواملی است که می تواند در آینده که ماه عسل روابط دیکتاتورهای مرتجع با آمریکا تمام شود، یکی از نقاط تنش زا در این راستا تلقی شود.
وجود اختلافات مرزی آنچنان که ذکر شد، میان برخی از این کشورها، و اکثر آنان با عربستان سعودی (که خود در نتیجه مرزکشی های استعمار انگلیس در منطقه است)، یکی دیگر از نقاط تنش میان این کشورها، و در نتیجه ممانعت از تشکیل اتحادیه است. اگر چه اکنون رژیم های محافظه کار، به دلیل خطر ایران و گفتمان بیداری اسلامی در یک موضع و جبهه مشترک قرار دارند، اما بحث اختلافات سرزمینی میان آنان بسیار جدی است. تا جایی که در سالهای اخیر، برخی از این کشورها همچون عربستان سعودی را بطور جدی رودرروی و امارات و قطر قرار داده است.
یکی دیگر از موانع تشکیل این اتحادیه، بروز گفتمان ناسیونالیستی در فرهنگ سیاسی کشورهای حوزه خلیج فارس است. همچنان که در یکی در سال اخیر، موجی از ملی گرایی جوامع اروپایی و برخی دیگر از کشورها را در بر گرفته است، کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز از این موج مصون نمانده اند. ملی گرایی عربی، این بار نه در قامت ملی گرایی لیبرال اولیه، و نه در شکل ملی گرایی بعثی، بلکه در فرم قرن نوزدهمی اروپا، یعنی ملی گرایی رمانتیک، در حال فراگیر شدن در کشورهای عربی است و این مساله را می توان در گفتمان سیاستمداران و فرهنگ عامه مردم عرب یافت. در سطح سیاسی، مخالفت های تمام عیار با کشورهای دیگر (نظیر اظهارات پادشاه قطر در مورد سرنگون کردن رژیم عربستان، که اخیرا منتشر شده و جنجال زیادی به راه انداخت)، یکی از نمونه های بارز مدعای ما در مورد ظهور گفتمان ناسیونالیستی در این کشورهاست. از اینرو، ناسیونالیسم اخیر در کشورهای عربی، یکی دیگر از موانع فرهنگی تحقق اتحادیه خلیج فارس است.

سرآمد:
از تشکیل جمهوری متحده عربی و رهبری مصر بر آن، تا طرح ایده اتحادیه خلیج فارس، راهی است به وسعت بیش از نیم قرن و در این ایده ها، ناسیونالیسم، نقشی محوری بازی کرده است. اگر چه ناسیونالیسم در جمهوری متحده عربی ، نقشی محرک برای ائتلاف داشت، در دهه دوم قرن بیست و یکم، این ایدئولوژی نقشی معکوس را بازی می کند. علاوه بر ناسیونالیسم، ابعاد دیگری از فرهنگ سیاسی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، همچون مسائل مذهبی و وجود نهادهای نیمه دموکراتیک در برخی از این کشورها، موانعی جدی برای تحقق ایده اتحادیه هستند.
طرح اتحادیه خلیج فارس، که در ادامه طرح شورای همکاری خلیج فارس است، اگر چه با بزرگنمایی لولویی به نام ایران و قدرت هسته ای آن ارائه شده است، نشان از ترسی تمام عیار در بین رژیم های مرتجع عرب دارد. ترسی که موج سوم بیداری اسلامی با پشتیبانی ایران موجب آن شده است. الگو برداری این اتحادیه از اتحادیه اروپا، و تاسی به این الگو در میان طراحان، اگر چه طنزی بیش نیست، اما اتحاد ارتجاع، برای حفظ وضع موجود، بی شباهت به رژیم های محافظه کار قرن نوزدهم در اروپا نیست. نظمی که مترنیخ، صدراعظم و سیاستمدار کهنه کار اتریش در مقابله با انقلاب فرانسه و ترس وی از تاثیر آن بر رژیم های سلطنتی اروپا، پس از کنگره وین در سال ۱۸۱۵ برقرار کرد و بر طبق آن، اتحادی تمام عیار بین رژیم های محافظه کار اروپایی در مقابل تغییرات پیش رو در این قاره بوجود آورده و بر اساس آن به سرکوب شورش های آزادیخواهانه می پرداخت، شباهتی عجیب به وضعیت امروز کشورهای حاشیه خلیج فارس دارد. با این تفاوت، که این طرح در قرن بیست و یکم، و با سردمداری عبدالله پادشاه مرتجع سعودی انجام میشود، نه مترنیخ، صدراعظم اتریش.
اگر مترنیخ در قرن نوزدهم توانست تا حدودی جلوی پیشروی انقلاب فرانسه را در اروپا بگیرد، امروز اما به سبب وجود فرهنگ سیاسی متفاوت، و همچنین تقاوت های بنیادی در زمان و مکان، طرح اتحادیه خلیج فارس، قطعا طرحی از پیش شکست خورده خواهد بود، حتی اگر این طرح در روی کاغذ با توافق کامل به امضا برسد. قطعا دومینوی بیداری اسلامی، از روسای جمهوری دیکتاتور به پادشاهان تمامیت خواه نیز خواهد رسید، چرا که سرعت تغییرات اجتماعی در جریان بیداری اسلامی آنچنان زیاد است که دیگر حتی اگر مترنیخ هم زنده شود، کاری از پیش نخواهد برد.

ارجاعات:
– Naderi, Ahmad, 2012, Iran als Zentrum Schiitischer Geopolitik, In: Schiitische Geopolitik?, Welt Trends, Spezial 7, Potsdam: Welt Trends
– Sigrid Faath (Hrsg), 2010, Rivalitäten und Konflikt Zwischen Sunniten und Schiiten in Nahost, Berlin: DGAP
– Fandy, Mamoun, Saudi Arabia and the Politics of Dissent, New York 1999, St. Martin’s Press
-Fuad al-Hashem, Alduwaisan va Helm ol Layali (Duwaisan and the Dream of Nights) in: Alwatan Newspaper, July 20, 2010. See the article online at: http://alwatan.kuwait.tt/ArticleDetails.aspx?Id=43768 accessed December 2011
– Hounshell, Blake, 2011, So Much to Be Angry About, see in: Revolution in the Arab World. Tunisia, Egypt, and the Unmaking of an Era. Edited by Marc Lynch, Susan B. Glasser, and Blake Hounshell, Washington, D.C: Foreign Policy and Slate Group

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.