تریبون مستضعفین– این روز ها با تغییر محسوس سبک زندگی در نسل های جوان تر، گسستی جدی میان شیوه زندگی سنتی که روزی ارزش و هنجار تلقی می شد و همتای مدرن و امروزین آن شاهدیم. این گسست و گریز آگاهانه، هراس و دغدغه ای عمیق در دل آمیختگان پیشین و وابستگان کنونی زندگی سنتی و ساکن گذشته می افکند: اینکه با جدایی از این سبک و سیاق، روح و متن زندگی سنتی و ارزش هایی که جهان های زیسته پیش از ما خود را در آن خلاصه و معنا می کردند نیز زایل شود. این دغدغه دلسوزانه، با نظرگاهی عمیق تر هم قابل بررسی است. نمی توان انکار نمود که هر فرمی با محتوای خود همخوانی دارد و یا به تعبیر دیگر، هر ظاهری با باطن خود جمع می شود و بر عکس. می توان حدس زد هنگامی که این تفکر با ورود تکنولوژی به کشورهای جهان سوم یا سنتی و مذهبی مواجه می شود چه تحلیلی از خود نشان می دهد: ذات تکنولوژی به بند کشیدن کشورهای منزوی و بیگانه است: تکنولوژی و زندگی مدرن استعمارگر جدید دول و ملل جهان است.
پس تکلیف ما در برابر ورود خواسته و ناخواسته تکنولوژی و زندگی متناظر با آن چیست؟ در این باره تعارف نداریم که زندگی ما آمیخته با پدیده های عصر جدید و ابزارهای تکنولوژیک دنیای مدرن است. در مقابل این اپیدمی لاعلاج چه می توان کرد؟ منزوی و حاشیه نشین باشیم و یا خود را به رنگ آن در آوریم و به مسیر آن بسپاریم؟
به نظر می رسد هردو راه منفعلانه و تراژیک است. پس لا اقل می توان روی کاغذ راه سومی یافت: راهی که نقشی فعال برای ما در این میان قرار داده باشد.
امروزه پدیده های عصر مدرن آنقدر همه گیر و عمیق شده است که مبارزه بنیادگرایانه با آنها مضحک می نماید: کت و شلوار، جوراب، فست فود، رایانه، کاغذ و خودکار، تلویزیون و تلفن همراه و هزاران هزار ابزار روزمره دیگر که هر انسان امروزی را در بر گرفته است. اما آنهایی که همیشه روحیه مبارزه جویانه دارند با پذیرفتن ناخودآگاه این همه، به شیوه دیگری از مبارزه با مدرنیته روی آورده اند: جداسازی نمادهای مدرنیته از محتویات سنت از جمله دین.
از این دست مسائل که این روزها طرفدار و مخالف بسیار به خود دیده، بر آمدن کافه هایی با رویکرد مذهبی است. مخالفین این طرح (که با دغدغه های دینی به مخالف برخاسته اند) عمدتا از دو حیث با این طرح مخالف اند. اول آنکه معتقدند فرهنگ غربی مدرنیته، به خصوص درمورد ارتباطات حضوری و تعاملات مستقیم انسانی روح و فحوای خود را دارد. ورود به این فرم ها، محتوای دینی را تحت الشعاع خود قرار می دهد و کم کم دگرگون می کند. محتوای دینی درون فرم های معناداری مثل کافه، به نفع استفاده رایج از کافه ها فراشفاف شده و روح خود را به آن می بازد. خلاصه آنکه مَثَل کافه مذهبی مَثَل پارتی دعای ندبه است! دومین نقدی که درمورد این دست نوآوری ها رایج است درست از سوی دیگر به همین نقطه می رسد. منتقدین دسته دوم می گویند جذابیت فعالیت های پرزرق و برق مدرن آن هم به نام مذهب، جوان ها را از سنگرهای اصلی دین که همان مساجد و حسینیه ها هستند بیرون می کشد و این ارزش ها را برای آن ها کمرنگ می سازد و این دشنه مهلکی است که از پشت بر پیکر دینداری در جوامع مختلف وارد شده و می شود.
در مقابل موافقین این قبیل حرکات نیز پاسخ هایی دارند که من تنها به نوبه خود و از نقطه نظر خود به یکی از آن ها خواهم پرداخت. سخن خود را با نقل قول از ریچارد هارلند، و کتاب ارزشمند او «ابََرساختگرایی» آغاز می کنم:
«یک گروه ساده اجتماعی یعنی گروه نوجوانان را در نظر بگیرید. چه می شود که فلان باشگاه ناگهان پاتوق گروه می شود؟ آیا واقعا می توانیم این پدیده پاتوق بودن را به حاصل جمع تمایلات و قضاوت های فردی کاهش دهیم؟ آیا معمولا اینطور نیست که اعضای گروه باشگاه را دوست دارند چون آنجا پاتوق است و نه بر عکس؟ […] بیشتر بنظر می رسد که هر کس حس دوست داشتن آن محیط را از دیگری می گیرد، قبل از آنکه خودش اساسا به قضاوتی فردی در این مورد دست یابد. […] مطلب را خلاصه کنم؛ باشگاه از آن رو که هر فرد جمع شدن در آن را دوست دارد پاتوق نشده است، بلکه پاتوق شده است چون دیگران جمع شدن در آن را دوست دارند.» [۱]
این سخن هارلند ناظر به نکته بسیار مهمی است. پیش از هرچیز، توان یک محل برای پاتوق شدن است که اهمیت دارد. لزوما نام و شکل آن در وهله اول دیده نمی شود. روح جمعی نه تنها بر نگره تک تک افراد، بلکه بر کاربرد از پیش تعریف شده یک پاتوق هم مقدم است. البته قطعا نمی توان انکار نمود که پاتوق هم باید دارای شرایطی برای جذب یا حداقل حفظ افراد خود باشد. با این تفاصیل مشخص است که نگاه من به کافه، باشگاه و هرمکان دیگری نگاهی کارکردگرایانه است: حتی مسجد و حسینیه. به این ترتیب می توان فرم ها را اصلاح و آنها را بازتعریف کرد و از فواید آنها بهره مند شد. البته ساختارگرایی ضمیمه ای است که باید در این بازتعریف لحاظ گردد: همخوانی محتوای جدید در فرم اصلاح شده.
برای نمونه به مثالی اشاره می کنم که دکتر اکبر ص. احمد، استاد کرسی مطالعات اسلامی دانشگاه کمبریج و هاروارد، در کتاب خود، پست مدرنیسم و اسلام، از آن یاد کرده است. وی در گفتار پنجم کتاب خود موارد متعددی را در مورد فرهنگ اسلامی و تحول جهانی بر می شمارد و از آن به عنوان تضادهای جمع نا پذیر اسلام و غرب یاد می کند. اتفاقا اولین مثال او را بررسی می کنیم. بخشی که تحت این نام آورده است: «جین تو برای تو، ردای من برای من». وی اشاره می کند که لباس جین برغم انبوه طرفدارانش در غرب هرگز مورد استقبال مسلمانان قرار نگرفت. وی برخی عوامل دینی چون حجب و حیا درمیان مسلمانان، جامعه شناسی مثل سبک زندگی و چهارزانو نشستن مسلمانان، جغرافیایی مثل گرمای کشورهای مسلمان و… را عامل دوری مسلمانان از لباس جین می داند. سال 1991 که دکتر احمد این کتاب را منتشر می کرد شاید بعید می دانست درمدت 20 سال آینده شلوار لی و جین از لباس های فراگیر جوامع مسلمان به ویژه در نسل جوان تر شود. ویژگی های مثبت شلوارهای جین و کتان (استحکام بیشتر، اتو نخواستن و…) از سویی و روانه شده شلوارهایی با دوخت بازتر به بازار سبب شد تا تحلیل احمد در این مورد که اصولا در جوامع مسلمان از این فرهنگ پوششی عصر مدرن استقبال نخواهد شد غلط از آب در بیاید. اتفاقی که افتاد چه بود؟ اصلاح در فرم و باز تعریف محتوی.
در مورد کافه ها هم همینطور است. باید بدون تعارف بپذیریم پاتوق اکثریت نسل جوان ما دیگر مساجد نیست. اما می توان طعم ملایمی (و تاکید می کنم ملایم!) از کارکرد مساجد را به برخی پاتوق های دیگر کشاند. اینگونه نه تنها می توان مخاطبانی که بی غرض از دین فاصله گرفتند را به دین نزدیکتر نمود بلکه برای جوانان دینداری که علاقه به زندگی مدرن دارند نیز مجال خوبی فراهم آمده: تهدید هایی که از آن هراس می رفت به فرصت بدل شده است.
البته این میان کافه هایی که به اسانس مذهبی به فعالیت می پردازند می بایست از حمایت های مالی، هنری، و محتوایی برخوردار گردند. به این مساله باید بیافزایم که سوگیری سیاسی، هیاتی کردن فضای کافه و حتی نام بخشی های نامتعارف مثل «کافه حزب اللهی ها» پروژه مذکور را کاملا ار بین می برد. کافه های مذهبی باید مثل هرکافه دیگری به روی هر تیپ و شخصیتی باز باشد اما با اصلاح فرم و بازتعریف محتوی (نسبت به محتوای عریان و مستقیم مساجد و حسینیه ها) به وسیله روح جمعی و انعکاس محیط تاثیر خود را به مرور روی مخاطبان خود تثبیت کند.
باید بدانیم که درمورد مسائل فرهنگی ما فقط با دوگانه فرم و محتوی سر و کار نداریم. اینجا روش است که در نسبت بخشی به این دو نقشی اساسی به عهده دارد.
شاید در نوشته های دیگر به روش هایی که می تواند فرم و محتوای یک کافه مذهبی را نظام بخشی کند بپردازم: به امید خدا.
۱. ابر ساختگرایی، ریچارد هارلند، ترجمه فروزان سجودی، انتشارات سوره مهر، صص 36 و 37
از صدر اسلام پاتوق مسلمون ها برای دور هم جمع شدن،آموزش، ازدواج،حل مسائل محله و بحثهای سیاسی، اجتماعی، معیشتی و… مسجد بود. مسجد محور اجتماع اهالی محل بود و در ارتباط دائمی با بدنه مردم. این هم برای این بود که مردم یادشون بیاد همه زندگیشون برای عبادت خداست.ما نیاز به بروز کردن پاتوق مساجد برای امروزمون داریم تا جواب نیازهای این زمان رو بده نه اینکه بریم سراغ یه نماد روشنفکری که اساسا برای یه فکر و هدف دیگه بوجود اومده. اینکه متولی های مساجد نمیخوان یا نمیتونن(البته بیشتر نمیخوان) ابتکار و خلاقیتی به خرج بدن ربطی به خود مسجد و ماهیت وجودیش نداره. یکی میگفت اگه این مساجد رو میدادن دست اون مجاهدین خلق اوایل انقلاب و به درجه کمتر انجمن حجتیه اوایل انقلاب که هنوز زیرزمینی کار نمیکرد، اونقدر برنامه های متنوع و تازه برای گروه های سنی مختلف و سطوح فکری مختلف طراحی میکردن که حداقل 75% جوون های هر محله رو دلداده همون اسلام التقاطیشون میکردن.
الان حتی شورای شهر هم خانه های محله رو که برای شورایاری های محله هست تو یه ساختمون دیگه که چند خیابون اونورتر از مسجد هست علم میکنه و اوجش یه بنر میزنه کنار مسجد و گزارش میده. حتی بعضی از شوراهای حل اختلاف قوه قضائیه هم دیگه تو مساجد نمیان.
…
کافه ها فضاهایی هستن که روشنفکری گریزان از متن و بدنه جامعه به اونجا پناه میبرد تا 4 تا هم فکر خودش رو ببینه و حرف بزنه و بخوره و انرژی بگیره تا کم نیاره. هم حالت اتاق فکر رو واسشون داشت هم یه جایی برای عرضه و رشد تولیدات فکریشون بود. تو همین جا بود که برای تولیدات این گروه که اساسا مورد اقبال عموم جامعه واقع نمیشد مشتری پیدا میشد و ارتباطات برقرا میشد.این مکان دقیقا متناسب کارکرد و هدفی که داشت طراحی شده.
کافه کراسه بسیج دانشگاه تهران هم که طبقه پائین ساختمان بسیج هست و اساسا جایی نیست که که در بین این همه کافه دانشگاه و کافه های دور اطراف مورد اقبال عموم جوان ها و دانشجویان قرار بگیره.بلکه خواهرا و برادرای حزب اللهی که یه روز مسجد دانشگاه پاتوقشون بود جمع شدن تو یه جایی و واسه اینکه مثلا خواهرا بتونن پاشون رو راحت رو صندلی بقلشون دراز کنن و راحت غذا بخورن و صحبت کنن و اینجور چیزا اینها رو از هم جدا کردن.تو مسجد که راحتتر میتونستن بشینن و بخورن و حرف بزنن و خدا رو هم یادشون باشه.
…
حرف های شما بنده رو به یاد رویکردی میاندازه که اوایل انقلاب درباره عزاداری عاشور و وجود داشت و قرار بود اون هم به اقتضای زمان، انقلابی بشه که امام در مقابلشون وایساد و گفت همون سبک سنتی ما رو به ینجا رسوند، همون رو ادامه بدین.