دوشنبه 21 می 12 | 14:36

روزهای زندگی؛ تداعی زندگی‌ای که اصلا شعار نیست

روزهاي زندگي روايتي است سينمايي از اين جمله سيد شهيدان اهل قلم شهيد آويني كه فرمود: ما برای حفظ استقلال و اقامة عدل بر کرة زمین باید بیاموزیم که چگونه در یک مبارزة دائم زندگی کنیم و اینچنین، نباید جنگ را عارضه ای زاید بر حیات بدانیم. تا دنیا دنیاست زندگی در مبارزة دائم با شیاطین معنا دارد و عافیت طلبان اسیر خیالات هستند.


روزهای زندگی فیلمی مبهوت کننده و شوک آور است در وضعیت رقت بار سینمای امروز کشورمان. از کارگردانی چون شیخ طادی که آخرین فیلمش، فیلم ضعیفی چون «شکارچی شنبه» بود آن همه انتظار نمی‌رفت که بتواند شاهکار شکوه‌مندی چون روزهای زندگی بسازد. ظاهراً شیخ طادی برای درمان بیماری ریشه دار و عمیق سینمای ایران راه شوک درمانی را برگزیده است! و انصافاً که در این راه نیز موفق بوده است.

روزهای زندگی فیلمی در ستایش زندگی است، آن هم نه هر زندگی که زندگی در پناه آتش و خون، درست در زیر پای مرگ، آن هنگام که بال‌های فرشته مرگ بر وجودت سایه می‌افکند. در نظر انسان معاصر و تفکرمدرن غربی چنین زندگی و زیستنی چیزی جز نکبت نیست، اما برای انسان مؤمن و موحد، دقیقاً همین جاست که جوهره وجودی آدمی رخ می‌نماید و شکوفا می‌گردد و در «روزهای زندگی»، همین شکوفایی روایت و تصویر شده است.

مرگ اندیش‌ترین و مرگ آگاه‌ترین فیلسوف معاصر غرب، دانای آلمانی مارتین هایدگر، به مرگ هم چون پایان تمامی امکانات وجود آدمی و هستی او در جهان می‌نگرد حال آنکه در نظر انسان مؤمن به مبدأ و معاد هستی، مرگ نه پایان که آغاز نشئه جدیدی از امکان هستی و وجود آدمی است فرا‌تر از تمامی امکانات این جهانی ما. حال اگر این مرگ در متن و مسیر «جهاد فی سبیل الله» باشد نامش «شهادت» است که خود امکانی به وجود آدمی و هستی او می‌بخشد که با هیچ امکان دنیایی و اخروی دیگری قابل قیاس نیست؛ امکان تنعم از روزی الهی و خلود در رضوان حق و ملکوت الهی و اینان‌‌ همان نورخوران ونورآشامانند به تعبیر سید مرتضی آوینی. روزهای زندگی ستایش زیستن مجاهدانه در سایه مرگ است که خداوند توفیق آن را به هرکس عنایت نمی‌کند جز خاصان و اولیاء بندگانش.

فیلم داستان و پیرنگ خود را به روایت مقطع پذیرش قطع نامه ۵۹۸ و تهاجم همه جانبه و سرتاسری بعث عراق پس از آن به جبهه‌های معطوف نموده است. پیرنگ plotو ساختار داستان بر محور قصه یک بیمارستان صحرایی در نزدیکی خط مقدم چرخ می‌زند که شخصیت‌های اصلی آن را زن و شوهری شکل می‌دهند که هر دو پزشک و جراح اصلی این بیمارستانند. فیلم با صحنه ورود مجروحین به بیمارستان کلید می‌خورد که همزمان است با ورود پزشک جوان تازه کاری (کورش سلیمانی) به بیمارستان صحرایی که در ادامه داستان تقابل فکری و کنشی را با رئیس و جراح بیمارستان (حمید فرخ‌نژاد) رقم می‌زند.

اولین کنش‌های تقابلی میان این دو بر سر درمان رزمندگان مجروح رقم می‌خورد تا آنجا که تقابل کنشی در ‌‌نهایت با پذیرش قطع نامه ۵۹۸ توسط ایران از سوی سلیمانی به تقابلی فکری می‌انجامد؛ تقابل میان تفکر مقاوت و ایستادگی با تفکر «زندگی به هر قیمت» ولو تحمیل سازش. بازی‌ها و دیالوگ‌های این بخش به خوبی این تقابل را نمایندگی می‌کنند، آنجا که سلیمانی ناتوان از درک و فهم علت ناراحتی رزمندگان و فرخ‌نژاد از پذیرش قطع نامه، این ناراحتی را ناشی از قطع حق مأموریت! آنان عنوان می‌کند و بعد در ادامه برای اعلام خوشحالی خود از پذیرش قطع نامه میان رزمندگان شربت و شیرینی پخش می‌کند و حرکات دست افشان و پا کوبان کودکانه از خود بروز می‌دهد.

سلیمانی به خوبی تفکر مقاوت گریز و صلح جوی! کشور را بازنمایی می‌کند،‌‌ همان تفکری که تنها گزینه حفظ امنیت و آسایش ایران را نه مقاومت، که امتیازبخشی به دشمن، ولو به قیمتی گزاف می‌داند. تقابل او با فرخ‌نژاد تقابل دو گونه تفکر استف که در تاریخ معاصر ایران همیشه در کشاکش بوده‌اند؛ از دل یکی قراردادترکمن چای و گلستان و جدایی سرزمین‌های ایران زمین بیرون آمده است و از دل دیگری نهضت مشروطه و ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ایرانیان.

و به ناگاه آن حادثه هولناک وقوع می‌یابد، تهاجم همه جانبه عراق به جبهه‌ها و رسیدن آنان به بیمارستان صحرائی. اینجاست که شیخ طادی استادی را در تصویرگری تهاجم ایلغارگونه بعث عراق با دکوپاژ حیرت آور صحنه‌های جنگی تمام می‌کند و صحنه‌هایی را خلق می‌کند که از این حیث در سینمای ایران بی‌نظیر و فوق العاده و بی‌بدیل است. تاکنون هیچ فیلسازی این گونه به مقطع قطع نامه و حمله مجدد عراق به ایران نپرداخته بود آن همه که بیشتر مردم را گمان بر این است که مگر بعد از پذیرش قطع نامه دوباره عراق به ایران حمله کرد؟ غافل از آنکه ارتش تاریکی فرانکشتاین بغداد بلافاصله پس از پذیرش قطع نامه از سوی ایران و با حمل این پذیرش بر ضعف ملت ایران، چنان حمله‌ای را با کمک منافقین تدارک دید که در کمتر از ۷۲ ساعت ۹۰ درصد سرزمین‌های آزاد شده ایران را دوباره به اشغال خود در آورد.

شیخ طادی اگر چه در خلق این تهاجم، بی‌نظیر عمل کرده است اما با شکوه‌ترین پلان فیلم، پلان قرائت پیام قطع نامه حضرت امام (ره) از رادیو است. در این پلان دو سکانس به موازات هم مونتاژ و تدوین شده است. واکنش مجروحین و فرخ‌نژاد و سلیمانی در داخل بیمارستان و سکانس رزمندگان و بسیجیان حلقه زده در پای تیرک چوبی بلندگوی پخش رادیو. در این سکانس درخشان دوربین با یک قاب بندی درست و به موقع و تمرکز بر روی چهره فرمانده رزمندگان (کریم اکبری مبارکه) استادانه عمل می‌کند. پیام قطع نامه امام با چهره خسته و مجروح و خاک آلود و گلی اما با صلابت و محکم و مقتدر فرمانده و بسیجیانش هماهنگی می‌یابد.

فرمانده تمثیلی از خود حضرت امام است با‌‌ همان صلابت و استواری. این گونه است که سیمایی اسطوره‌ای از فرمانده رقم می‌خورد (کادر بندی دوربین در این سکانس بسیار درست عمل می‌کند). سکانس شگفتی ساز همین جا خلق می‌شود، رزمندگان به نشانه تسلیم و پذیرش پایان مبارزه و جهاد یکی یکی سلاح‌ها را در پیش پای فرمانده بر زمین می‌نهند، اما فرمانده اسطوره وار و تمثیل گونه با تمام جراحت‌ها و خستگی‌ها و فرسودگی‌ها خم می‌شود و سلاح‌های آنان را از زمین بر می‌گیرد و این خود تمثیل و بازنمایی تصویری جملات امام است که در‌‌ همان سکانس از رادیو پخش می‌شود. جملاتی چون «… من در اینجا از همه فرزندان عزیزم در جبهه‏هاى آتش و خون که از اول جنگ تا امروز به نحوى در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نموده‏اند، تشکر و قدردانى مى‏کنم. و همه ملت ایران را به هوشیارى و صبر و مقاومت دعوت مى‏کنم. خون شهیدان براى ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. و خدا مى‏داند که راه و رسم شهادت کور شدنى نیست؛ و این ملت‌ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت‏مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود.

خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایى که این گوهر‌ها را در دامن خود پروراندند!…. و بدا به حال من که هنوز مانده‏ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیده‏ام، و در برابر عظمت و فداکارى این ملت بزرگ احساس شرمسارى مى‏کنم… من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش مى‏کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگى روزمره خود به فراموشى سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش مى‏کنم که هوشیار و مراقب باشید، قبول قطعنامه از طرف جمهورى اسلامى ایران به‏ معناى حل مسئله جنگ نیست. با اعلام این تصمیم، حربه تبلیغات جهانخواران علیه ما کند شده است؛ ولى دورنماى حوادث را نمى‏توان به‏طور قطع و جدى پیش بینى نمود. و هنوز دشمن از شرارت‌ها دست برنداشته است؛ و چه بسا با بهانه جویی‌ها به‌‌ همان شیوه‏هاى تجاوزگرانه خود ادامه دهد. ما باید براى دفع تجاوز احتمالى دشمن آماده و مهیا باشیم. و ملت ما هم نباید فعلًا مسئله را تمام شده بداند. البته ما رسماً اعلام مى‏کنیم که هدف ما تاکتیک جدید در ادامه جنگ نیست. چه بسا دشمنان بخواهند با همین بهانه‏‌ها حملات خود را دنبال کنند. نیروهاى نظامى ما هرگز نباید از کیْد و مکر دشمنان غافل بمانند. در هر شرایطى باید بنیه دفاعى کشور در بهترین وضعیت باشد. مردم ما، که در طول سالهاى جنگ و مبارزه ابعاد کینه و قساوت و عداوت دشمنان خدا و خود را لمس کرده‏اند، باید خطر تهاجم جهانخواران در شیوه‏‌ها و شکلهاى مختلف را جدی‌تر بدانند..» (پیام قطع نامه امام در ۲۹ تیر ۱۳۶۷)

موازات این جملات با بر دوش گرفتن سلاح بر زمین نهاده شده رزمندگان توسط فرمانده‌شان چیزی جز تمثیل ادای تکلیف و پایان یافتن جنگ و اما پایان ناپذیری مبارزه و جهاد فی سبیل الله نیست. دیالوگ‌های رد و بدل شده میان فرمانده و بسیجیان نیز مکمل این معنا است:

بسیجی: حاجی، امام رو دوره کردن.
فرمانده: امام من و تو نیست که دوره بشه.

بسیجی دیگر: حاجی! ما پیروزی می‌خواستیم.
فرمانده: مگه به خودت پیروز شدی که حالا پیروزی به دشمن رو می‌خوای؟

این دیالوگ‌ها زیبا‌ترین و درخشان‌ترین دیالوگ‌های فیلمند اگر چه عمده دیالوگ‌های فیلم محکم و با صلابت و دقیق‌اند. مانند دیالوگی که فرخ‌نژاد به جانبازی که چشمانش را از دست داده می‌گوید: «اجر چشمات رو ضایع نکن» و یا در پاسخ به بسیجی در حال شهادت که از مرگ می‌پرسد می‌گوید: «ما نمی‌می‌ریم، بلکه دائم زنده می‌شویم»

سکانس درخشان دیگری در فیلم دل و دیده را می‌برد و اشک بر دیده می‌نشاند. آنجا که فرخ‌نژاد وقتی احساس می‌کند یکی از شهدا هنوز زنده است سر خود را بر روی سینه بسیجی نوجوان ۱۴، ۱۵ ساله می‌نهد تا صدای تپش قلبش را بشنود. بسیجی آخرین توانش را در دستانش جمع کرده به صورت او می‌گذارد و این باعث می‌شود تا فرخ‌نژاد متوجه رد نگاه بسیجی شود و امتداد آن را دنبال کند؛ تمثال حضرت سیدالشهدا (ع) در حالی که حضرت علی اصغر (ع) تیر بر گلو، بر روی دستانش بلند کرده است. کارگردان سکانسی شاعرانه آفریده است که زیبا‌ترین شکل ممکن نسبت میان رزمندگان و شهدای جنگ را با عاشورا و امام حسین (ع) بازنمایی کرده است.

از جمله نکات ارزنده فیلم، یکی هم روایت و بازنمایی درست رابطه عاشقانه زن و مرد (فرخ‌نژاد و هنگامه قاضیانی) است. رابطه‌ای که هم در خلوت و هم در جلوت درست ترسیم شده و هم در کنش/ واکنش و هم در دیالوگ خود را نشان می‌دهد. این رابطه عاشقانه چه در گفتار، چه در روابط کاری و حتی در نماز خواندن این هر دو نمود دارد. این رابطه تبلوری مریدی و مرادی می‌یابد. زن بسان عاشقی حقیقی مرید گونه مردش را حتی در دشوار‌ترین لحظات تنها نمی‌نهد و حاضر به رفتن نیست. سکانسی که زن نماز خود را به شوهرش اقتدا نموده است در حالی که هردو لباس جراحی بر تن داند یکی از زیبا‌ترین سکانس هاست. این رابطه در عین آنکه بشدت پر محبت است اما در عین حال سرشار از متانت و وقار و سنگینی است (و نه رابطه‌ای تصنعی و سبک و بی‌مایه) و زیبایی آن نیز در همین است چیزی که متأسفانه خلاف آن را در اکثر فیلم‌ها شاهد هستیم.

تمثیلیترین پلان اما پلانی است که هنگامه قاضیانی در میان تل اجساد شهدا، پنهانی قصد تهیه دارو و آذوقه را برای مجروحین پنهان شده در پناهگاه مخفی را دارد که به ناگاه توسط سرباز عراقی مورد اصابت قرار می‌گیرد و بر زمین نقش می‌بندد. اگر بنار روایت نمادگرایانه/نشانه‌شناختی حسن عباسی زن را نماد «مام میهن» تلقی کنیم، تنهایی و بی‌کسی قاضیانی در میان اجساد شهدا در این سکانس تمثیلی از تنهایی و غربت ایران است در هجوم دشمنان که البته ضجه‌های تکان دهنده وی در این مرگ زار بی‌کسی و فریاد «انا مسلم، انت مسلم» خطاب به سرباز عراقی نیز، خود تمثیلی است از مظلومیت و غربت مضاعف ایران زمین در مواجهه با دشمنانش که به خوبی بازنمایی شده است. این پلان تمثیلیترین و زیبا‌ترین تصویر مظلومیت ملت ایران در دفاع مقدس ۸ ساله در سینمای ایران است که جا دارد پیشانی شیخ طادی را به خاطرش بوسید.

در همین پلان روایت شیخ طادی از جبهه عراق نیز روایتی جذاب و ستودنی است. در نگاه او جبهه دشمن یکدست نیست، چنانچه سرباز عراقی با شنیدن فریاد انا مسلم قاضیانی پشیمان می‌شود و دیگر شلیک نمی‌کند و خود به دست افسر بعثی به دلیل تمرد کشته می‌شود. این روایت با منضم شدن به رویکرد انسانی ایرانیان در اسیر گیری از عراقی‌ها و تقسیم آب و دارو با آنان روایتی انسانی و بشر دوستانه را در کنار آن نگاه آرمانی بازتولید می‌کند که روایتی بسیار شریف و نازک بین و انسانی است.

اساسی‌ترین وجه هر جنگی، مواجهه وجودی آدمی با مرگ است. جنگ آدمی را با مرگ رویاروی می‌کند، همین جاست که خود آدمی به بهترین وجه ممکن بروز می‌یابد. امری که وجود گرایان را بسیار مطلوب می‌افتد. در این مواجهه تنها آنانی پیروزند که از پروای جان گذشته باشند و مرگ را وجدان کرده باشند. فرمانده، فرخ‌نژاد و قاضیانی این گذر از پروای جان را به خوبی بازتاب می‌دهند. شخصیت فرخ‌نژاد خود نمودی از این گونه انسان هاست. او آن همه کشته دیده است که مرگ برایش امری عادی تلقی می‌گردد. صحنه‌ای که بر بالین رزمنده در آستان مرگ حاضر می‌شود و او را تا ورود به عالم دیگر همراهی می‌کند یکی از مرگ آگاهانه‌ترین سکانس هاس سینمای ایران را شاهدیم. او در این سکانس فهمی متعالی از مرگ نشان می‌دهد؛ تولدی دائمی و رفتن از عالمی به عالمی دیگر.

روزهای زندگی اگر چه سرشار از صحنه‌های دلخراش و تکان دهنده از جنگ است، اما سیاه و تاریک نیست و نمی‌خواهد که موضع روشنفکرانه ضد جنگ بگیرد (چیزی که این روز‌ها مد است) بلکه در پی آن است که از دل این همه خشونت و خون گوهرهای وجود آدمی را بیرون بکشد و به مخاطب نشان دهد. گوهرهای وجود انسان مؤمن و متدین را و اتفاقاً بسیار موفق هم عمل می‌کند. استعلای شخصیت فرخ‌نژاد و قاضیانی جلوه‌ای زیبا از این گوهر هاست. گوهر صبوری و استقامتشان در برابر شدائد و ابتلائات. مانند هنگامی فرخ‌نژاد برای نجات یک مجروح، او را تشویق به دفع ادرار می‌کند و خود با وجود نابینایی ادرار او را از زمین پاک می‌کند و بعد قاضیانی و پرستار دیگر را نیز که هر دو به او کمک می‌کنند.

تمهیدات تکنینی به روایت‌گری فیلم و بازنمایی تصویری داستان استواری فراوان بخشیده است که یکی از درخشان‌ترین آن‌ها علاوه بر دکوپاژ و جلوه‌های ویژه و فیلم برداری و… استفاده از فیلتر‌های مخصوص فیلم برداری در شب است که در سینمای ایران آن را بی‌بدیل ساخته است و به اقتدار تکنیکی فیلم افزوده است.

در عین حال اما فیلم دچار کاستی نیز هست. از میانه فیلم ریتم فیلم کند شده و سکته می‌پذیرد و روندی کند می‌یابد. برخی سکانس‌ها بازی‌ها ضعیف می‌شوند (مانند بازی‌های سلیمانی). اما ضعیف‌ترین پلان، پلان شهادت پرستاری است که برای نجات سلیمانی از دست عراقی‌ها با اسلحه به کمک او می‌آید که به دلیل ضعف در پرداخت رابطه این دو توجیه پذیر نیست و در جهان داستان فیلم منطقی نمی‌یابد.

اگر چه روزهای زندگی اصلاًشعاری نیست اما از دیگر سو در برخی پلان‌ها دچار تفریط می‌شود هم چون پلان‌های نخستین بیمارستان. عمده رزمندگان تصویر شده چندان صلابت و استواری نداند، از مرگ و جراحت می‌هراسند و از همه بد‌تر اینکه به جای استعمال واژه شهادت از واژه مردن استفاده می‌شود که برای چنین اثر درخشانی اصلاً مطلوب نیست.

اما سخن آخر؛ نخست آنکه روزهای زندگی نخستین فیلم دفاع مقدسی است که قابلیت زبان جهانی را یافته است و به دلیل زبان خاص سینمایی‌اش به راحتی می‌تواند با مخاطب جهانی ارتباط برقرار کرده و با او مخاطبه کند و او نیز با فیلم هم ذات پنداری یابد. شیخ طادی آتیه خوبی را نوید می‌دهد و یکی از امیدهای سینمای اصیل ایرانی و ملی است که باید قدرش را دانست (آن هم در زمانی که کف گیر سینمای شبه روشنفکری با فیلم‌هایی چون شیرین با فروش ۷ میلیونی و بن بست در موضوعات منحط و فرد منتشر طبقه متوسط جدید سکولار تهرانی به ته دیگ خورده است) اگر چه خود ادعایی ندارد.

دیگر آنکه روزهای زندگی روایتی است سینمایی از این جمله سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی که فرمود: «ما برای حفظ استقلال و اقامة عدل بر کرة زمین باید بیاموزیم که چگونه در یک مبارزة دائم زندگی کنیم و اینچنین، نباید جنگ را عارضه‌ای زاید بر حیات بدانیم. تا دنیا دنیاست زندگی در مبارزة دائم با شیاطین معنا دارد و عافیت طلبان اسیر خیالات هستند.»

  1. سبحان
    21 می 2012

    شکارچی شنبه بسیار فیلم خوبی بود
    حتی به نظر من انقد زیبا بود که روزهای زندگی رو خوب ندیدم
    چطور میگید ضعیف بوده!!!!
    اون فیلم مخاطب خاص دارد موضوع خاص دارد قالب فیلم متقاوت هست
    شاید تنها چیز مشترک شان واقعی بودنشان است

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.