مهدی محمدی– مذاکرات با ایران اکنون بدل به اصلیترین دستور کار مناسبات جهانی شده است. اگرچه درباره جزئیات اختلاف فراوان و ابهام بسیار است، ولی در حالت کلی کسی در این باره تردید ندارد که بخش بزرگی از تحولات سیاسی، استراتژیک و ژئوپلتیکی منطقه و بلکه بخشهای مهمی از جهان کاملا بستگی به این دارد که این مسئله چگونه و در چه مسیری پیش برود.
میتوان دید که ارادههای تجمیع شده برای به دست آوردن یک فهم دقیق از صورت مسئله در نقاط متعددی از جهان شکل گرفته اما سرجمع توفیق چندانی نیافته است. چه از منظر منافع و فرصتها نگاه کنیم و چه منظری تهدید محور در پیش بگیریم، مذاکرات ایران و ۱+۵ دگرگون کننده بسیاری از معادلات خواهد بود که برخی از آنها اساسا شکل نگرفته به این دلیل که تکلیف این موضوع هنوز به طور نهایی روشن نشده است.
اما در داخل ایران به نظر نمیرسد که اداره امور کشور چندان در گرو نتیجه این یا آن مذاکره خاص و از جمله مذاکرات در بغداد باشد. روند امور در کشور حالتی روتین پیدا کرده است و تصمیمها و شاخصهای مدیریتی کشور چنان برنامه ریزی نشده است که در اثر مواجه شدن با مذاکراتی خاص- هر چقدر مهم- تغییر کند. مسئولان و مردم مدت هاست به این باور رسیدهاند که روند مذاکرات ایران و ۱+۵ درباره موضوع هستهای و دیگر موضوعات، روندی طولانی، سخت و پیچیده خواهد بود و بنا نیست که اداره امور کشور در کوتاه مدت به این مسئله گره بخورد.
اگر چه در هفتههای اخیر کسانی تلاش کردند چنین پیوندی ایجاد کرده و سرنوشت زندگی روزمره مردم را به مذاکرات گره بزنند ولی در واقع تحلیل دقیق نشان میدهد که در این میان چیزی هم اگر باشد، جز یک ذهنیت روانی که خود به خود شکل گرفته و بر رفتار عاملان و بازیگران اثر میگذارد نیست. روشن است که مذاکرات بغداد چه موفق شود و چه شکست بخورد نمیتواند بر شاخصهای اقتصادی خرد کشور تاثیر کوتاه مدت بگذارد. تلاش برای برقراری این پیوند با استفاده از عملیات رسانهای و روانی حربهای است که بناست از دل آن یک نتیجه سیاسی بیرون بیاید و آن نتیجه هم این است که عاملان و بازیگران اقتصادی حس کنند باید فعالیت خود را تا زمان نتیجه دهی مذاکرات یا روشن شدن دورنمای نتیجه آن به تعویق بیندازند و به این ترتیب بازار اگر دچار شوک نمیشود لااقل دچار رکود شود.
با این حال به نظر میرسد این بازی فقط یک بار قابل اجرا بود و برای بار دوم سوخته محسوب میشود. ایجاد اثر روانی روی شاخصهای خرد اقتصادی از طریق سوق دادن بازیگران به سمت رفتارهای هیجانی صرفا زمانی جوابگوست که جامعه یک دورنمای روشن از راهی که میخواهد برود نداشته و از اطمینانی نسبی نسبت به توان مدیریتی دست اندرکاران سیستم محروم باشد. این در حالی است که جامعه ایرانی پس از حدود یک دهه مذاکره عموما پر چالش و دارای فراز و نشیبهای فراوان با غرب، به این نتیجه رسیده است که سیستم مدیریتی کشور، خود را با دورنمای این عرصه وفق داده است.
نتیجه این است که عملیات روانی ایجاد توقع مصالحه در داخل از طریق پیوند زدن، بازیای است که زود شروع شد و زود هم به پایان رسید. طراحی ناشیانه این موضوع باعث شد که نقاط ضعف و محدودیت غرب نیز برای طرف ایرانی هر چه آشکارتر شود. این بازی روانی، یک بار دیگر نشان داد که طرف غربی امید فراوانی به ایجاد شرایطی در داخل کشور بسته است که راه را برای امتیازخواهی از نظام در مذاکرات فراهم کند. به عبارت دیگر این موضوع نشان دهنده آن است که محاسبات طرف غربی در این باره که مسئله ایران از بیرون قابل حل نیست و در نهایت باید راه حلی داخلی برای آن پیدا کرد، اشتباه بوده است.
اما این موضوع در عین حال نشان دهنده این مسئله هم هست که طرف غربی قادر به درس گرفتن از تحولات داخلی ایران نیست و بنابراین در برنامه ریزیهای خود مکررا دچار اشتباه میشود. نخستین بار که غربیها تلاش کردند از طریق اثرگذاری بر محیط داخلی ایران از طرف ایرانی امتیاز بگیرند در دوران اصلاحات بود یعنی وقتی که ارزیابیهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس میگفت جامعه ایرانی آمادگی لازم برای عبور از ارزشهای انقلاب اسلامی و جایگزین کردن آنها با الگوی رفتار عرفی بویژه در عرصه روابط خارجی را به دست آورده است.
برخی از روزنامه نگاران و به اصطلاح نخبگان سیاسی هم بودند که سعی میکردند منظر خود را به عنوان «همه آنچه هست» جا بزنند و از آنجا که رصد محیط داخلی ایران از سوی غربیها عموما امری گزینشی و کانالیزه است و آنها معمولا برای تحلیل وضعیت درونی ایران به کسانی مراجعه میکنند که دیدگاههایی شکل گرفته و از پیش تعیین شده علیه نظام دارند، در نتیجه این اشتباه محاسباتی جدی برای غرب ایجاد شد که مردم هم مانند دولت فکر میکنند و تمنای اعتماد سازی و بهبود روابط با غرب به یک الگوی رفتاری در ایران تبدیل شده است. ۳ تیر ۸۴ نشان داد که مطلقا چنین نبوده است.
در حالی که طرف غربی و دوستان داخلیاش فکر میکردند زمینه برای رادیکالتر کردن جریان اصلاحات آماده است، تندترین شعارهای ممکن از جانب این جریان در انتخابات سر داده شد غافل از اینکه مردم ایران سرخورده از ناکارآمدی مفرط این جریان در داخل و حقارت آن در خارج، تصمیم گرفته یک تغییر ریل اساسی در دستگاه سیاسی کشور ایجاد کرده و مسیر حرکت این قطار را به همان مسیری بازگرداند که رهبری مدتها آرزوی آن را داشته و نقشه راهش را معلوم کرده است. سال ۸۴ آشکارا روشن شد که غرب گرایی و امتیازدهی نه فقط مطالبه عمومی ملت ایران نیست بلکه مردم خود را آماده کردهاند تا این ننگ را برای همیشه از صحنه سیاسی کشور کنار بگذارند.
بار دومی که این مسئله آزموده شد در ۱۳۸۸ بود یعنی وقتی که غربیها در توهمی سنگینتر از انتخابات سال ۸۴، به این باور رسیدند که مردم در ایران نه تنها خواهان به زیر کشیدن انقلابیون سریر دولتند بلکه میخواهند اساسا کل این ساز را به هم بزنند یا حتی برچینند. تلفیق سیاسی کاری قلیلی در داخل با تحلیلهای دور و دراز مشاوران «ایران نشناس» سرویسهای اطلاعاتی غربی آنها را به این نتیجه رساند که وقت زیاد کردن فشارها بر ایران دوباره فرا رسیده است. قطعنامه ۱۹۲۹ به عنوان سنگینترین قطعنامهای که تاکنون در شورای امنیت علیه ایران صادر شده دقیقا محصول همین خیالپردازی بود که در اصل ریشه در آدرسها و تحلیلهای غلطی داشت که پی در پی از داخل به بیرون درز میکرد و غربیها هم چون هیچ مکانیسم مستقلی برای آزمودن درستی یا نادرستی این آدرسها نداشتند ناچار آنها را جدی گرفتند و به آنها دامن زدند.
وقتی ایران در کوران فتنه ۸۸ برای مذاکرات ژنو ۲ به این شهر رفت، پیدا بود که چیزی در رفتار غربیها عوض شده و آنها توقع دارند ایران به خاطر تنگناهای داخلی در بیرون امتیاز بدهد. جالب است که غربیها همان موقع هم توجه نداشتند که وقتی میگویند در بیرون امتیاز بدهید تا در داخل مشکلاتتان حل شود، در واقع به صریحترین شکل ممکن در حال تایید این حقیقت هستند که ارتباطی ارگانیک میان آنها و ناراضیان داخلی وجود دارد و آنها که در داخل مشغول آشوب و جنایتند در واقع ماموریتی جز ایجاد قدرت چانه زنی برای بزرگترهایشان در بیرون از ایران ندارند. تجربه نحوه مواجهه مردم ایران با فتنه ۸۸ هم حاوی درسهایی مهم برای غرب بود که البته هیچ کدام از آنها را نیاموختند. مردم ایران در سال ۸۴ پای صندوقهای رای غرب گرایی را طرد کردند، اما در دی ۸۸ گویی به این نتیجه رسیده باشند ملایمت دیگر فایده ندارد، در خیابان و با خشم بر سر اهل فتنه کوبیدند و آنها را عملا از جامعه سیاسی و حتی حیات اجتماعی کشور بیرون انداختند.
و اما، انگار که در غرب اساسا چیزی به نام حافظه تاریخی و ضرورت درس آموختن از گذشته وجود ندارد. در سال ۸۴ به مردم گفته شد برای تداوم راه اصلاحات باید به کسانی رای داد که راه را برای رفتن به سمت غرب هموارتر کنند. مردم با رای خود اما گفتند اساسا این راه را بیغولهای بیش نمیدانند و نه فقط آن را هموار نمیخواهند بلکه بنا دارند درش را گل بگیرند. در سال ۸۸ به مردم گفته شد اگر میخواهند خود را از انقیاد نظام اسلامی رها کنند، وقتش رسیده است. مردم متقابلا در ۹ دی و ۲۲ بهمن پاسخ دادند، بله فرصت غنیمت است اما بیش از هر چیز برای حذف همیشگی وادادهها و غرب زدهها از جامعه سیاسی کشور. حالا هم میگویند اگر میخواهید زندگیتان بهتر شود باید به غرب امتیاز بدهید. خواهند دید که مردم ایران راه زندگی بهتر بدون آمریکا را به همه جهان نشان خواهند داد.
Sorry. No data so far.