چهارشنبه 06 ژوئن 12 | 15:34

عظمت حضرت زینب در حماسه حسینی مطهری

خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید. وقتی حسین به زینب می‌فرماید که چرا این طور می‌کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟


استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب حماسه حسینی توضیحاتی درمورد مساله «احساس شخصیت» در انسان‌ها و جوامع می‌دهد و آن را بزرگ‌ترین سرمایه اجتماع و انسان می‌داند. شهید مطهری با ذکر نمونه‌های تاریخی فروان به اثبات این نکته می‌پردازد که احساس شخصیت برای ملتی که همه چیزش را از دست داده ولی این یکی را حفظ کرده باعث می‌شود تمام آن‌ها را دوباره بدست آورد ولی ملتی که احساس شخصیت خود را از دست داد و به سرخم کردن و تن دادن به ظلم و تجاوز و داشتن آقا بالاسر عادت کرد، هرچه هم داشته باشد به زودی از دست می‌دهد.

شهید مطهری در ادامه به درس بزرگی که حضرت زینب (س) در کربلا و شام داد اشاره می‌کند و می‌گوید درس بزرگ عاشورا این بود که من یا باید زنده باشم و روی پای خودم باشم ویا باید نباشم.

 ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام وفات حضرت زینب (س) این بخش از کتاب حماسه حسینی را تقدیم نظر خوانندگان می‌کنیم.

در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب (سلام الله علی‌ها) بود. راستی که موضوع عجیبی است: زینب با آن عظمتی که از اول داشته است – و آن عظمت را در دامن زهرا علی‌ها السلام و از تربیت علی علیه السلام به دست آورده بود – در عین حال زینب بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

ما می‌بینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبت حتی نمی‌تواند جلوی گریه‌اش رابگیرد. یک بار آنقدر گریه می‌کند که بر روی دامن حسین بیهوش می‌شود و حسین علیه السلام با صحبتهای خودش زینب را آرام می‌کند: «لا یذهبن حلمک الشیطان» (۱۰) خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید. وقتی حسین به زینب می‌فرماید که چرا این طور می‌کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین اینچنین صحبت می‌کند: برادرجان! همه آن‌ها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی‌ماند.

اما همینکه ایام عاشورا سپری می‌شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستور العمل‌ها می‌بیند، زینب دیگری می‌شود که دیگر احدی در مقابل او کوچک‌ترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه‌ام زینب بسته بود.

می‌گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنا بر این بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می‌کنند، یزیدی که کاخ اخضر او (یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می‌باخت. بعضی نوشته‌اند که افراد می‌بایست از هفت تالار می‌گذشتند تا به آن تالار آخری می‌رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرا را وارد می‌کنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در‌‌ همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می‌خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می‌کند. زینب فریادش بلند می‌شود: «ا ظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامة؟»‌ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته‌ای (شمخت بانفک!) (۱۱). تو خیال می‌کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده‌ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته‌ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.

ببینید، این‌ها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده‌اند. آن وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسه‌ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟‌‌ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد.

یزید مجبور شد در‌‌ همان شام روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، بعد تبری کند و بگوید: «خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد.» چه کسی این کار را کرد؟ زینب چنین کاری را کرد.

در آخر جمله‌هایش این طور فرمود: «یا یزید! کد کیدک و اسع سعیک ناصب جهدک فو الله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا» (۱۲). زینب علی‌ها السلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیر المؤمنین» می‌گفتند، خطاب می‌کند که یا یزید! به تو می‌گویم: هر حقه‌ای که می‌خواهی بزن و هر کاری که می‌توانی انجام بده اما یقین داشته باش که اگر می‌خواهی نام ما را در دنیا محو کنی، نام ما محو شدنی نیست، آنکه محو و نابود می‌شود تو هستی.

چنان خطبه‌ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد: با عصای خیزران خود به لب و دندان ابا عبد الله اشاره کرد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.