علی صابری تولایی
یکم. نامه ی رمزآلود «راز و ناز علوم انسانی» (اینجا) آقای دکتر سروش را به یاد بیاوریم؛ عجالتا ملاحظات و نقدهای علمشناختی را به کنار گذاریم و بابت توقف در تعریف پوزیتیویستی علم و تجاهل (و نه جهل) فیلسوف از نظریات پساپوزیتیویستی شگفت زده نشویم؛ منصفانه تعداد طعن و استهزاء متن را بشماریم و از کنار واژه های حامل بار سیاسی آسان نگذریم؛ نقل آشفته و کاریکاتوری نظر «عالمان» دین- امام خمینی (ره) و آیت الله جوادی آملی- را ببینیم؛
اصرار بر الصاق واژه «حاکمان» به طراحان نظریه علم دینی (اسلامی سازی، تحول در علوم انسانی) را لحاظ کنیم؛ کنایه نهفته در استخدام عبارت «علم نقلی» (یا همان اخباریگری) برای علم دینی را دریابیم. اگر اهل این همه دقت نیستیم، رجوع بی پروای ایشان به ادبیات سیاسی را از دست ندهیم آنجا که؛ نظریه علم دینی به تجربه ستاد انقلاب فرهنگی گره میخورد (با تکرار حدیث «من نبودم» و دشنام به شورای انقلاب)؛ استناد شگفت آور به محاکمه ی سعید حجاریان در یک استدلال علمی-فلسفی!؛ نمایش نظریه ی علم دینی به عنوان «یک تاکتیک سیاسی برای حفظ جایگاه رهبر فعلی جمهوری اسلامی» (و نه حتی حفظ ولایت فقیه یا حکومت دینی)؛ اظهار وحشت از «واگذاری امر به غوغاسالاران و سیاستبازان» و «طرد عالمان گروه مخالف». سروش، میکوشد تا با استفاده از ادبیات مبتذل و سیاسی، گفتمان تحول (اسلامیسازی علوم انسانی) را به یک تاکتیک سطحی برای قدرتنمائی و حذف رقبای سیاسی تنزیل دهد؛
در جای خود میتوان نشان داد که این اتهام، دست کم در حق طراح اصلی تحول-رهبر انقلاب- تهمتی غیرمنصفانه است؛ این تلاش زیرکانه، استنساخ دست و پا شکستهای است از قضیهی «دانش، قدرت، مشروعیت»، البته به لهجه چاله میدانی؛ میراث فوکو در دست یک فوکونشناس (؟!)؛ نامه ی «راز و ناز»، به سودای رازگشائی، رازآلوده؛ به عزم روشن سازی، تیره؛ و به داعیه شفاف نمائی، غبارآلوده میکند؛ تاکتیک (و اندک اندک پروژه) «سیاسی نمائی» کلاف خطرناکی است که به دست و پای «گفتمان تحول» میپیچد تا هوای این ولایت را آلوده و غیرقابل تنفس کند. به این ترتیب میتوان دسته بندی مقابل را منشأ بسیاری از ارزیابیها قرار داد؛ زین پس هر کس-هرچند در هیبت موافق- به پروژه «سیاسی نمائی» دامن بزند دشمن گفتمان تحول است؛ و هرکس-هرچند در هیبت مخالف- به «علمی نمائی» آموزهٔ تحول یاری رساند، دوست. هر نشست، نشریه یا سخنی که گفتمان تحول را به مثابه یک نظریه علمی جدی تلقی و با ادبیات عالمانه- و نه چاله میدانی- له یا علیه آن استدلال کند به «علمی نمائی» کمک کرده و بنابراین، از دوستان آن است؛ متقابلا هر نشست، نشریه یا سخنی که «سیاسی نمائی» را تقویت کند، از دشمنان گفتمان است.
بنابراین- از باب مثال- هر دو نشریه «سوره اندیشه» (طرفدار تحول) و «مهرنامه» (مخالف تحول) که ارزیابی علوم انسانی و تحول را با جدیت در دستور کار قرار دادهاند از دوستان گفتمان تحولند؛ در مقابل- از باب مثال- برگزاری جلساتی درباره علم دینی یا اسلامی سازی و تحول با سخنرانی آتشین تحلیلگران مسائل سیاسی و مناظره کنندگان انتخاباتی که فاقد صلاحیت اظهارنظر در این زمینهاند، ضربهای بر پیکر گفتمان است.
دوم. بر یاوران گفتمان تحول فرض است که پروژه ی «سیاسی نمائی» را در نظریه و عمل خنثی کنند؛ در مقام نظریه، تمهید پاسخ نقضی لازم است تا نمایان شود که رهبر انقلاب- حتی آنجا که از فراوانی دانشجویان علوم انسانی اظهار نگرانی میکنند- سودای حذف و طرد فیزیکی دگراندیشان را ندارند، بلکه از تفکر تقلیدی بیمار، ضعف نفس، فقدان روحیه نقادی، نبود فرهنگ آزاداندیشی، خلأ اعتماد و اتکاء به نفس و… رنج میبرند (ببینید)؛ تا زمانی که شخصیت حقیقی رهبری (به عنوان یک روشنفکر دینی) از محاق شخصیت حقوقیشان خارج نشده (اینجا) این تبیین به توفیق نمیرسد. به عنوان پاسخ حلّی، چارچوب بندی نظریه ی منسجم تحول و ارکان و بایسته های آن ضروری است؛ ضرورتی که قرار است (و باید) توسط بانیان و صاحبنظران علم دینی اتیان شود. خوشبختانه این بزرگان- هرچند کمی دیر- خطر «سیاسی نمائی» و خلأ «علمی نمائی» گفتمان تحول را دریافتند. آیت الله صادق لاریجانی در افتتاحیه کنگره علوم انسانی اسلامی (اینجا) برای دفع «سیاسی نمائی» میگوید؛ «کسانی که پس از طرح بحث تحول در علوم انسانی ابراز نگرانی و تبلیغات بسیار کردند که این بحثها سیاسی است، به بیراهه رفتند». و آیت الله مصباح یزدی در اختتامیه همین کنگره (اینجا) تیر خلاص را به نگرهٔ سیاسی بودن تحول میزند؛ «ما بحث علوم انسانی اسلامی را به عنوان یک فعالیت کاملا آکادمیک میبینیم. نه ایدئولوژیک، نه از روی تعصب دینی و نه حتی به عنوان عرصهای برای تحقق بخشیدن به اهداف انقلاب. رویکرد ما کاملا علمی است». قدر این تیزبینی را بدانیم و بیهوده بحث را به مقولهی «سیاست و دیانت» و آرمانهای انقلاب ربط ندهیم (مثل اینجا). ساده اندیشی است که بگوئیم این فرزانگان قصد انکار آرمانهای انقلاب یا وحدت سیاست و دیانت را دارند؛ بفهمیم که افاضات فوق، بیش از هر چیز خطر «سیاسی نمائی» را نشانه رفته است.
سوم. سهم سیاستگذاران علوم انسانی این است که در مقام عمل و اجراء، گفتمان تحول را از مظان تهمت «سیاست بازی» خارج کنند؛ اولین گام، تقیید بسط ید کسانی است که در واقع دشمنان گفتمانند هرچند پشمینه پوش و گندم نما جلوه کنند. حوزه اجرائی گفتمان تحول، به شدت در معرض خطر سیاست بازی، غوغاسالاری، باندبازی، تلافی جوئی و اعمال سلیقههای ناروا و بنابراین محتاج حزم اندیشی دوچندان است. اگر غفلت کنیم (که کرده ایم) و شمشیر تیز «تحول» و «اسلامی سازی» به دست زنگیان مست بیفتد، یاران ظاهری- و دشمنان حقیقی-اسب تحول را در میدان سیاست هی میکنند و اغیار فرصت مییابند تا بر طبل «سیاسی نمائی» بکوبند و هر آنچه «از نهفتنشان دیگ سینه میزد جوش» را «به صوت چنگ» فریاد کنند.
مهمترین بستر تکثیر ویروس کشندهٔ «سیاست بازی»، مداخل ورودی و خروجی نظام دانشگاهی است. سنت نحس رانت خواری، یارگیری و تلافی جوئی سالیان است که بر سیستم ورود و خروج (یا ادخال و اخراج) نظام دانشگاهی حاکم است و نمیتوان گناه آن را به گردن یک گروه سیاسی انداخت. در نتیجه، نمیتوان انکار کرد که در طی دهها سال، معدود افراد بیسواد و نالایق، با دخیل بستن به روابط نسبی، سببی و حزبی جواز ورود به دانشگاه یا ترفیع رتبه را یافتهاند؛ چنیناند، کسانی که دانشگاه را با مراکز فحشاء، حجره ی بازار یا ستاد انتخاباتی اشتباه میگیرند؛ دغدغه تصفیه و تخلیه دانشگاه از این گروه معدود قابل درک و پذیرفتنی است، اما نه از سوی کسانی که آبگینه شکنندهٔ تحول خواهی بر گرده میکشند. آسیب پذیری گفتمان و تهدید جدی «سیاسی نمائی» مقتضی خویشتن داری و سعه صدر بیشتر است؛ تا نه فقط مانع «سیاسیگری» باشند، که برای اثبات حسن نیت و «علمی نمائی»، حرارت مماشات با مخالف را بالا ببرند.
چهارم. علیرغم ضرورت یادشده، روند موجود نگران کننده است؛ نه تنها از خویشتن داری و مماشات خبری نیست که موج تصمیمات سلیقهای و بیضابطه بیداد میکند. بسیاری از تصمیمگیران-و متاسفانه تصمیمسازان- که دانش مناسبی از مفاد و بایستههای تحول و حتی اعتقادی به آن ندارند، سکان سفینه اسلامی سازی را به دست گرفته و آن را ابزاری برای خانه تکانی سازمانی، تلافی جوئی، یارگیری و بنده نوازی قرار دادهاند. نتیجه ی این بهره برداری نامناسب، تصمیمات خطرناکی است که برای فهم عواقبشان به زمان زیادی نیاز نداریم؛ تصمیماتی که عمدتا تابع تمایلات بین الافرادی است تا معیاری مثل تحول خواهی در علوم انسانی. نمونه روشنی که در یکی دو سال اخیر حساسیت بسیاری از دلسوزان را برانگیخته، پدیده نامبارک جذب دانشجویان دکتری بدون آزمون است که عمدتا، نتوانستهاند خود را به دروازه برسانند و به زور بدعتهای ظاهرا قانونی از پنجره وارد میشوند؛ طبیعی است که این ترجیح نحلهای، ظلم در حق افراد صالح و معصومی است که با تلاش شبانه روزی و طاقت فرسا، خود را به دروازه رساندهاند ولی از فرصت آشنائی و ارتباط با دروازهبان محرومند. فرض کنیم شبیه این سنت نامبارک در بزنگاههای دیگر مثل جذب (یا حذف) و ترفیع (یا تخفیف) اعضاء هیات علمی، پذیرش (و رد) مقالات و کتب و… جاری باشد؛ در این صورت قضاوت کنید؛ دشمنان اصلی تحول در علوم انسانی چه کسانی هستند؟
Sorry. No data so far.