امید حسینی- چند روز پیش مصاحبهٔ جالبی از آقای خشایار دیهیمی با موضوع روشنفکر ایرانی در رسانهها منتشر شد که حاوی حملاتی تند به دکتر شریعتی و جلال آل احمد بود. البته آقای دیهیمی به سید محمد خاتمی و دکتر سروش هم انتقادهایی میکند، اما بخش پررنگ و سنگین حملات او فقط متوجه آل احمد و شریعتی است. انتقادهایی که سند و دلیلی قوی برای آن ارائه نمیشود.
وی با اینکه ابتدا از افراط و تفریط گلایه میکند، شریعتی را متهم به دروغگویی میکند و میگوید: «(شریعتی) یک خطیب است. حالا بعضیها به غلط او را روشنفکر میخوانند. یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هر جایی مصلحت میداند دروغ میگوید و برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه میدهد. اصلاً آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرفهای خودش را نقل میکرد. اینها کار روشنفکر نیست.»
این اظهارات عجیب علیه شریعتی در حالی مطرح شده است که دیهیمی درباره دروغ سندی ارائه نمیکند. البته شریعتی مبرا از اشتباه نیست، اما آیا میشود اینقدر راحت کسی را به دروغگویی متهم کرد؟ بر فرض که شریعتی گاهی حرفهایش را از زبان شخصیتی ساختگی بیان کرده باشد، آیا این مساله دلیل دروغگویی اوست؟ اصلا کجای این کار عجیب و عیب است؟
دیهیمی آل احمد را هم این گونه مینوازد که «آل احمد اصلاً روشنفکر نیست. یک اکتیویسم سیاسی است. برای همین هم به حزب توده میپیوندد. به نیروی سوم ملحق میشود. به مرجع تقلید نامه مینویسد و همه این کارها را هم از موضع حزبی انجام میدهد. این چپ روی است، نه روشنفکری. روشنفکر نمیتواند این کارها را بکند!»
من واقعا متوجه نمیشوم که کار حزبی چه منافاتی با روشنفکری دارد؟ و یا نامه نوشتن به مراجع تقلید چه منافاتی با روشنفکر بودن یک آدم دارد؟ چرا روشنفکر نمیتواند این کارها را بکند؟! مگر روشنفکر شدن قانون خاصی دارد؟ آیا برای روشنفکر شدن لباس خاصی دوختهاند که هر وقت آنرا پوشیدیم، روشنفکر میشویم و از آن پس باید یک سری کارها را انجام بدهیم یا انجام ندهیم؟ اصلا مگر روشنفکری یک ژست است و روشنفکرها هم یک طبقه خاص هستند؟
علاوه بر این چه کسی گفته آل احمد همیشه درگیر کار حزبی بوده؟ مهرزاد بروجردی در کتاب خود «روشنفکران ایرانی و غرب» بعد از اشاره به فعالیتهای مختلف حزبی آل احمد مینویسد: «پس از کودتای ۱۳۳۲، آل احمد همه پیوندهای حزبی خود را گسست و بیشتر کار خود را بر علاقههای ادبی خویش به عنوان معلم، ادیب، مترجم و قومنگار متمرکز ساخت و در همان حال یک کوشنده سیاسی مستقل باقی ماند. این تجربهها بر روی سالهای بعدی زندگی او تاثیر گذاشت» (ص ۱۰۹)
به هرحال من فکر میکنم اینگونه تاختن دیهیمی به جلال آل احمد ناشی از ناراحتی او از روشنگریهای جلال درباره روشنفکران باشد. چون آل احمد روشنفکران را مسئول اصلی تسلط غرب بر کشور میدانست. نگاه انتقادی او در دو کتاب «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» هم متوجه روشنفکران ایرانی بود.
نکته جالب اینکه دیهیمی بعد از حمله به شریعتی و آل احمد روشنفکر را این گونه تعریف میکند که «روشنفکر باید چنان استقلالی داشته باشد که ضعیفترین صداهای جامعه را منعکس کند… روشنفکر صرفاً یک آدم منتقد و بلندگوی ضعیفترین صداهاست. منعکس کننده واقعیتهایی که به چشم هر کسی نمیآید و این کار کمی نیست. جای روشنفکر را هیچکس نمیتواند پر کند.»
خوب مگر آل احمد و شریعتی غیر از این گفتهاند؟ همه حرف آنها این بود که روشنفکران به وظیفه اصلی خود در قبال جامعه خود عمل نمیکنند و صدای مردم نیستند. آیا این حرف اشتباهی است؟
بخش زیادی از انتقادهای آل احمد به روشنفکران غیرمذهبی، به جدا شدن آنها از تودههای مردم و مخالفتشان با سنتها و اعتقادات دینی و مذهبی برمیگردد. آل احمد همچنین متوجه نقش روحانیت در مبارزات تاریخی و ضداستعماری ملت ایران بود و از نادیده گرفتن آنها توسط روشنفکران گلایه میکرد و دقیقا به همین علت اقدام به نوشتن «درخدمت و خیانت روشنفکران» بعد از قیام ۱۵ خرداد کرد و در مقدمهاش نوشت: «طرح اول این دفتر در دی ماه ۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه ۱۵ خرداد ۴۲… و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند!»
کجای این مساله اشتباه است؟ کدام روشنفکر مورد نقد آل احمد را میتوان پیدا کرد که بلنگوی ضعیفترین صداهای جامعه ایران باشد؟ اسم چند نفر را با چنان مشخصاتی میتوان ارائه کرد؟ پس مشکل از آل احمد نیست، مشکل از جماعت «پا درهوا، آب زیرکاه، هرهری مذهب، راحت طلب، بیتخصص، بیشخصیت قرتی و چشم به دهان غرب دوختهای» است که به کلی از جامعه، مردم و سنتهایش جدا شدند و اسم خود را گذاشتند منورالفکر و روشنفکر و بعدها لوتر و اصلاحگر دین و اعتقادات مردم.
بخش دیگری از حملات دیهیمی به جلال آل احمد، ناشی از اختلاف قدیمی میان پیروان سارتر و کاموست. دیهیمی، سارتر را کسی میداند که «اخلاق را فدای سیاست میکند» وی میگوید: «دعوای سارتر و کامو هم بر سر همین بود. کامو به درستی سارتر را متهم میکرد که به دلیل وابستگی حزبیاش جنایات و فجایع آنها را نادیده میگیرد.» اما آل احمد سارتر را به خاطر مقاومت در برابر سلطه و مبارزات انقلابی و حمایتش از انقلابیون الجزایر و کوبا و مخالفتش با استعمارگری و نپذیرفتن جایزه صلح نوبل میستود. (روشنفکران ایرانی و غرب ص ۱۱۴)
اینها بخشی از انتقادهای آقای دیهیمی به شریعتی و آل احمد است. بماند که اتهامهای بیسند و مدرکی هم درباره اقدام آل احمد به ترور دیگران مطرح کرده است!
در پایان بد نیست به یک تناقض جالب هم در گفتار خشایار دیهیمی اشاره کنم. ایشان در ابتدای مصاحبه با اشاره به حمله کیهان به روشنفکران گفته است: «روزنامه فلان از یک طرف دائم میگوید روشنفکرها یکسری موجودات بیکارند که فقط بلدند حرف مفت بزنند. خب اگر من حرف مفت میزنم پس چرا کتاب چاپ میکنید به اسم «ارتش سری روشنفکران» نمیشود که من هم هیچکاره باشم و هم همه کاره.»
وی کمی بعد میگوید: «همین الان به من روزنامه بدهند. شرط میبندم روزنامه بدهند به اسم خشایار دیهیمی، اگر تیراژ همه این روزنامهها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بیشتر درنمیآورم. فحش نمیدهم، کاملاً قوانین عرفی و شرعی را هم رعایت میکنم. ولی انتقاد میکنم. انتقاد بسیار صریح.»
حال سوال این است اگر کیهان به روشنفکران فحش میدهد، پس جناب دیهیمی با کیهان چه فرقی دارد؟ ایشان هنوز صاحب روزنامه نشده، این همه به مخالفان خود فحش داده، چرا بعدا فحش ندهد؟!
Sorry. No data so far.