تریبون مستضعفین- محمد غفاری (شاعر و منتقد ادبی)
دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند
وقتی با او هم کلام میشوی و حرف هایش با ته لهجهای اصفهانی (خمینی شهری) ترکیب میشود یادت میرود سعید بیابانکی 44 سال دارد و از جوانی فاصله گرفته است؛ جدا از اینکه سالهاست سرش مو ندارد و خودش میگوید:
من شاعری جوانم
منهای گیسوانم
«سعید بیابانکی» در زمینهای غیر از ادبیات تحصیل کرده است و سالها پیش مدرک مهندسی کامپیوتر را از دانشگاه صنعتی اصفهان دریافت کرده است و شاید همان سالها نخستین روزهای شاعریاش را هم سپری میکرده است.
بیابانکی از سال 1364 به طور جدی شعر را شروع کرده است و از نوشتههایش میشود فهمید که شاعرانه و خیال پردازانه فکر میکند و مضمونپردازانه مینویسد، این در حالی است که واژه واژه زبان امروز را دنبال میکند و سلامت زبان شعرهایش او را به الگویی برای شاعران (نسبتا زیاد) این روزهای کشور تبدیل کرده است.
هر چه فکر کردم بیابانکی را چه نوع شاعری بنامم بیشتر به بن بست رسیدم، نمیدانم او را شاعری عاشقانهسرا بدانم:
برکه از رنگ و بوی گل پُر بود
زیر باران سایه روشن ها
روی سنگی لمیده بود آرام
جامه ی نازکی تک و تنها…
یا طنزپردازی زبردست که حرف ها و دغدغههای فرهنگی اجتماعی اش را با زبان طنز برای ما میخواند:
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
با «نود» حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
میخواستم او را با شعرهای دفاع مقدسیاش معرفی کنم و به نگاه تازهاش در زمینه ادبیات دفاع مقدس اشاره کنم:
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
اما دلم نمیآمد از اشعار آیینیاش بگذرم؛ شعرهایی که به زیبایی و پرهیز از تکرار و شعارزدگی از اهلبیت سخن میگویند:
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
یا از اشعار اجتماعیاش چشمپوشی کنم. مانند این شعر که برای عدم توجه به آثار تاریخی شهرش «اصفهان» سروده است:
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت
سی و سه پل وسط خاک ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت…
اما می توانم سعید بیابانکی را در یک کلمه شاعری «رند» بنامم. شاعری که هیچگاه از شاعرانگی فاصله نمیگیرد و با این حال اجتماع خود را به خوبی میشناسد، همواره بر اصول و تعهد خود پایبند است و شوخیهایش به دل می نوشیند و عاشقانههایش فراموشنشدنی است.
«رد پایی در برف»، «نيمي از خورشید»، «نه ترنجي نه اناري»، «پرواز اصفهان – مشهد»، «باغ دوردست»، «سنگچین»، «نامه های کوفی» و «هی شعر تر انگیزد» مجموعه اشعار چاپ شدهی سعید بیبانکی تا به امروز بوده است که هر کدام ویژهگیهای خاص خود را دارد.
هر هشت مجموعه از قالب های متفاوتی تشکیل شده اند اما وقتی با دقت اشعار بیابانکی را مرور کنیم متوجه خواهیم شد او چهارپارههای متفاوتی را به مخاطب هدیه میدهد؛ در واقع چهارپاره با ساختار روایی از نوآوریهای سعید بیابانکی به حساب میآید و ادامهدادن این راه توسط شاعران جوان و خلق آثار زیبا در این زمینه، نشاندهندهی موفقیت بیابانکی در سرایش داستانوار چهارپاره می باشد.
این روزها «انجمن ادبی فردوس»، واقع در فرهنگسرای فردوس هر سه شنبه میزبان سعید بیابانکی است.
در پایان یکی از موفق ترین چهارپارههای او را با هم مرور می کنیم:
بیست و یک سال مثل برق گذشت
بیست و یک سال از نیامدنت
کوچه مشتاق گام هایت ماند
خانه چ…شم انتظار در زدنت
مثل این که همین پریشب بود
آمدی با پسر عموهایت
خنده هایت درست یادم هست
بس که آشفته بود موهایت
رو به من رو به دوربین با شوق
ایستادید سر به زیر و نجیب
آخرین عکس یادگاری تان
بین این قاب ها چقدر غریب …
هیچ عکاس عاقلی جز من
دل به این عکس ها نمی بندد
تازه آن هم به عکس ساده ی تو
که سیاه و سفید می خندد
دورتا دور این مغازه پُراست
از هزاران هزار عکس جدید
تو کجایی کجا نمی دانم
آه ای خنده ی سیاه و سفید
تو از این قاب ها رها شده ای
دوستانت اسیرتر شده اند
تو جوان مانده ای رفیقانت
بیست و یک سال پیرتر شده اند
صبح شنبه چه صبح تلخی بود
از خودم پاک ناامید شدم
قاب عکس تو بر زمین افتاد
به همین سادگی شهید شدم …
Sorry. No data so far.