شنبه 16 ژوئن 12 | 10:00
نقدی بر مقاله سروش دباغ در شماره اخیر مهرنامه پیرامون پروژه روشنفکری دینی

جایگزینی دین با معنویت؛ نه سهم عقل و نه سهم دل

محمدامین امامی

«اسلام معنوی» که در فضای روشنفکری ایران، در سال هشتاد مطرح شد یک نگاه بخشی و جزیره‌ای به دین دارد. پیش‌تر نیز از اواسط دهه هفتاد «جایگزینی معنویت به جای دین» مطرح شده بود. هیچ‌گاه مشاهده نشد که جریان روشنفکری به خود این زحمت را داده باشد که یک دوره منسجم «کلام و الهیات»، از «توحید» تا «معاد»، و یا یک دوره منسجم «فقه» از «طهارت» تا «دیات» بصورت «تفصیلی» بنویسد و تا بصورت مصداقی و تفصیلی معلوم شود معنویت چگونه است.


تریبون مستضعفین- محمدامین امامی

آقای سروش دباغ در نوشتاری که در ویژه‌نامه مهرنامه (شماره20، صفحه 284)، در باب روشنفکری دینی دهه نود تحت عنوان «هم سهم عقل، هم سهم دل» به چاپ رسیده است، آراء و نظرات قابل تأملی بیان کرده اند. روش کلی ایشان در این نوشتار کلی گویی،‌ بیان ادعاهای بدون دلیل و مصادره به مطلوب است که در ذیل به بررسی منطقی آنها می‌پردازیم.

ایشان در نوشتار خود، ابتدا به گفتمان روشنفکری دینی در دهه هفتاد و هشتاد شمسی می‌پردازد و در ادامه اندیشه‌های این جریان را بیان می‌نماید. از جمله، ایشان، به نظریه سه فرهنگ اشاره می‌کند که: «روشنفکران با پیش کشیدن نظریه سه فرهنگ، از تلائم و تصالح میان سه فرهنگ دینی، ایرانی و غربی ایرانیان معاصر سخن می‌گویند؛ از نظر ایشان (یعنی روشنفکران) نه اسلامیت بر ایرانیت رجحان دارد و نه ایرانیت بر اسلامیت؛ نه اعیاد اسلامی جا را بر اعیاد ایرانی تنگ می‌کنند و نه اعیاد ایرانی، اعیاد اسلامی را از صحنه بیرون می‌رانند».

سازگاری میان این سه مقوله که مورد ادعای نویسنده است امری پسندیده است اما نه به طور مطلق و کلی، بلکه باید توجه داشت که مبنا و محور سعادت جامعه و شخص همانا «دین» است؛ و از آنجایی که اسلام، دینِ خاتم و شریعتِ جامع و کامل است، باید بر این همه امور تفوق داشته باشد. از این رو می‌بایست «ملیت» را تحت معارف و آموزه‌های دین و در رتبه‌ای بعد از رتبه دین قرارداد. بنابراین اگر جشن یا آموزه‌ای ملی با دین مخالفت نموده و ضدیت داشت، باید به کلی و به راحتی کنار گذاشته شود. لزوم تلائم میان سه فرهنگ امری پذیرفتنی است؛ اما عدم رجحان یکی از این سه بر دیگری، نمی‌تواند صحیح و مورد قبول باشد. اگر در فرهنگ ایرانی و ملی، سنتی ناپسند و خلاف اخلاق وجود داشته است، چرا باید نسبت به آن تعصب داشت؟ آیا می‌توان صرف ایرانی بودن یک امر را موجب ارزشمند شدن آن دانست؟

او در ادامه به دغدغه روشنفکران دینی اشاره کرده و می‌نویسد: «پی افکنی الهیات و کلام جدید اسلامی از دغدغه‌های چند سال اخیر این متفکران و روشنفکران است».

در این باره گفتنی است، اساساً آنچه در نیمه دوم دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد از جریان به اصطلاح روشنفکری به جای مانده، یک نگاه کلی و اجمالی به فقه و کلام بوده است و نه رویکردی تفصیلی. برای نمونه، «اسلام معنوی» که در فضای روشنفکری ایران، در سال هشتاد توسط دکتر محسن کدیور مطرح شد (سخنرانی دکتر کدیور، سال 1380، با عنوان «از اسلام تاریخی به اسلام معنوی»، منبع: سنت و سکولاریسم، تهران، صراط، 1381، صص 405 – 431) یک نگاه بخشی و جزیره‌ای به دین دارد. پیش‌تر از او مصطفی ملکیان در «عقلانیت و معنویت»، از اواسط دهه هفتاد «جایگزینی معنویت به جای دین» را مطرح ساخته بود. مباحث امامت و نبوت دکتر سروش و دکتر کدیور را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد. در این نمونه‌ها، هیچ‌گاه مشاهده نشد که جریان روشنفکری به خود این زحمت را داده باشد که یک دوره منسجم «کلام و الهیات»، از «توحید» تا «معاد»، و یا یک دوره منسجم «فقه» از «طهارت» تا «دیات» بصورت «تفصیلی» بنویسد و تا بصورت مصداقی و تفصیلی معلوم شود معنویت چگونه است. چنین اقدامی برای کسانی که ادعای دغدغه الهیات و دین دارند، ضروری به نظر می‌رسد؛ در مباحث کلامی، بی شک مبانی خداشناسی یک متکلم در تصویر او از نبی و امام دخیل است و تصویر او از نبی و امام در نگاهش به فقه تاثیر تام دارد. برای نمونه اگر رابطه انسان وخدا بصورت رابطه عبد و مولا تصویر شد، آنگاه «تعبد» اساس ما در احکام شرعیه خواهد بود و روشن است که نمی‌توان در باب عبادات با مسئله «تعبد» و رجوع به آیات و روایات موافق بود و در باب ارث و حقوق زنان، نقشی برای تعبد قایل نبوده و به کلی آن را کنار گذاشت. نقد روشنفکران به مقولات دینی از این دست می‌باشد(آشفتگی در مبانی) و از این رو چه بسا دچار تضادهایی با دین اصیل می‌گردد. همان امری که از آن به اجتهاد در برابر نص، قیاس، استحسان و … تعبیر می‌شود که در تشیع با دلایل قاطع به رد آن پرداخته شده است. آیا چنین رویکردی مصداق «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» نیست؟ باید مشخص گردد نویسنده محترم مقاله فوق‌الذکر از کدام دغدغه در جریان روشنفکری سخن می‌گوید؟ آنچه تاکنون از ایشان به چشم خورده تنها انتقاد از کلام و الهیات سنتی با نگاه جزیره‌ای به دین، و از سوی دیگر ایجاد سازگاری حداکثری دین با مدرنیته بوده است.

آقای سروش دباغ سپس آقایان عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری را دو شخصیت برجسته روشنفکری معرفی می‌نماید و می‌نویسد: «بنابر رأی ایشان (سروش و مجتهد شبستری) با سیال کردن این مفهوم (مدد گرفتن از آموزه‌های فلسفه و عرفان اسلامی، یافته‌های فلسفه زبان و هرمونتیک جدید و استشهاد به آیات قرآن) و عنایت داشتن به زمینه و زمانه نزول وحی و واکاوی سویه‌های زمینی و تاریخی و این‌جایی و اکنونی آن، با مفروض گرفتن سویه‌های متافیزیکی و آسمانی آن می‌توان «الهیات نوینی» تأسیس کرد…»

در ارزیابی این عبارات باید دقت داشت که الهیات‌های متعددی در غرب شکل گرفته است که عمدتاً در پی سازگاری با تفکر مدرن و اومانیسم بوده‌اند؛ به عنوان مثال الهیات پویشی، الهیات فرهنگ، الهیات آزادی‌بخش و حتی الهیات نوتومایی افرادی مثل کارل رانر که سازگاری با روح دین اصیل که همان «خداگرایی در مقابل اومانیسم» است، ندارد. بنابراین جریان روشنفکری، ابتدا باید بین دو گزینه «خداپرستی» و «اومانیسم» یکی را برگزیند آنگاه بر این اساس روشن می‌گردد منظور از الهیات نوین مورد ادعای ایشان چه خواهد بود؟

ایشان در ادامه، گفتمان «سازگاری» به جای «استخراج» را مطرح نموده؛ و این نظریه را ذیل یک مثال شرح می‌دهد: «مثلاً قرار نیست در پی استخراج دموکراسی از دل دین و تحقق دموکراسی دینی برآمد؛ بلکه همّ اصلی طایفه روشنفکران دینی این است که توضیح دهند «می توان» دین‌دار ماند و در عین حال دموکرات بود و «حقوق بشر» را پاس داشت…»

در این باره باید اذعان داشت، نویسنده محترم در این عبارات هنرمندانه مصادره به مطلوب کرده یا ادعایی بدون دلیل را مطرح ساخته است. چرا باید پذیرفت که «می‌توان دیندار ماند و در عین حال دموکرات بود و «حقوق بشر» را پاس داشت»؟چه دلیل و علتی بر این مدعای مهم وجود دارد؟ از این گذشته، مراد از حقوق بشری که در عبارت آمده چیست؟ اگر مراد، حقوق بشر به مفهوم غربی آن است که با کثیری از معارف و آموزه‌های اسلام منافات دارد، بی‌تردید نمی‌توان به آن وقعی نهاد. به عنوان مثال مواردی مانند حقوق زنان از نوع غربی، ارث، همجنس‌بازی، و … شاید با حقوق بشر غربی سازگار باشد اما انسان مسلمان و الهی به هیچ وجه آنها را پاس نمی¬دارد! اما اگر حقوق بشر به معنای اسلامی آن منظور است که در این صورت گزاره، نادرست است؛ چون پاس داشتن حقوق بشر ذیل دین‌داری تعریف شده و عملاً قابل تفکیک از آن نخواهد بود.

آقای دباغ در پایان نوشتار خود، نقاط قوت و ضعف این جریان را در دو دهه اخیر بر می‌شمرد. وی خاطر نشان می‌کند: «پروژه روشنفکری دینی در دو دهه اخیر در ترسیم و نشان دادن نقشه راه موفق بوده و چارچوب و حدود و ثغور اصلاح‌گری دینی و نسبت آن با دیگر معارف بشری در زمانه کنونی را به نیکی ترسیم کرده و نشان داده است.»

باید از نویسنده محترم پرسید به راستی از کدام نقشه راه اصلاح‌گری دینی سخن به میان آورده‌اید؟ آیا مراد، راهی است که آقای مصطفی ملکیان پیشنهاد می‌کند: «امروزه باید فهم سنتی از دین تاریخی را کنار نهاد و به معنویت روی آورد. معنویت یعنی دین عقلانیت یافته و عقلائی شده»؟ (معنویت: گوهرادیان، ص273 درکتاب سنت وسکولاریسم) با توجه به آنچه امروزه به عنوان روشنفکری در ایران مطرح می گردد، ثمره و اوج آن همان چیزی است که در کلام و آثار آقایان ملکیان، سروش و تا حدودی کدیور وجود دارد و قاعدتا منظور آقای دباغ نیز همین تفکرات است. البته اگر ایشان نظری غیر از این داشت یقینا بیان می‌کرد.

دو اشکال عمده در این نقشه راه (رها کردن دین سنتی و روی آوردن به امر مبهمی به نام «معنویت») دیده می‌شود؛ اول آنکه این نقشه، کاملا دور از راهی است که مردم و متن جامعه متدین ایران می‌پیماید. نظری به عزاداری‌های پرشور، نمازهای جمعه و جماعت، شور زیارت کربلا، عتبات عالیات، مکه و مدینه، مشهد، مناطق عملیاتی غرب و جنوب(راهیان نور) و … این امر را ثابت می‌کند. دوم آن که دلیل‌های فلسفی و کلامی معتبری از سوی روشنفکری ارائه نشده است که نشان دهد کلام سنتی باطل است و لذا باید دین سنتی را رها کرد. تا زمانی که دین سنتی به کلام و فلسفه متین اسلامی تکیه دارد و پشتش بدان گرم است، نقشه راه روشنفکری راه به جایی نخواهد برد.

در نهایت می‌توان در یک جمع‌بندی اظهار داشت که جریان روشنفکری، در دهه‌های گذشته نه تنها نتوانسته «سهم عقل و سهم دل» را ادا نماید، بلکه روش روشن و امیدوارکننده‌ای هم برای ادامه راه روشنفکری در دهه نود ارائه نکرده است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.