سید حسن حسینی
مُرده پرست نی ام!
که اگر نه این چنین بود
در گور حافظه ام
مرده ها فراوانند
هر صبح و شام
رو به قبله ی یاد تو
نماز افسوس می گزارم
وضو از اشک ناپیدای درد می گیرم
و زردرو از شرم
بر سجاده ی خسران
قامت می بندم
قامت رسای وارسته انسانی را
که ایمانش به فریاد رسید
و جان متبرّکش
به جانان
در من کوهی به اندوه
فوران می کند
گدازه اش
می گدازدم
و من خاموش تر از همیشه در خویش
می جوشم
بضاعت ذهن علیل من همه این است:
در سپیده دم
سوار بادپای
به تاخت از مقابل دیدگانم
-چونان خاطره ای-
گذشت
و گرد سُمّ مرکب رَهوارش
بر گنبد سرخ فام قلب منقلبم نشست
از مردگان بیزارم
و تو را
ای زنده تر از همیشه تاریخ دوستی
دوست می دارم!
مرده پرست نی ام!
که اگر نه این چنین بود
خود را می پرستیدم
Sorry. No data so far.