پنج‌شنبه 21 ژوئن 12 | 10:56

یک مهاجر افغان: با تو به درددل می‌نشینم ای همسایه!

هنوز هم | بر مظلومیت اطفال کربلا | زنجیر بر خود می‌کوبی و | بر یزید و یزیدیان لعنت می‌فرستی | از بی‌عدالتی دیگران سخن می‌گویی | ولی هرگز در صف‌های دکان‌ها | در داخل اتوبوس‌های شلوغ | حالت مشوش یک افغان را نمی‌بینی | که از ترس تو | اهانت‌های تو را | تلخ‌تر از زهر | فرو می‌بلعد و غرور خود را | پایمال احساسات تو می‌کند | تا مبادا | پنجه بر سمت‌اش دراز کرده بگویی | «به کشورت برگرد اوفغونی پدرسوخته»


به گزارش تریبون مستضعفین در پی ممنوعیت اقامت شهروندان افغان در ۱۴ استان ایران، یک مهاجر افغان به زیانی شاعرانه از نحوه‌ی برخورد ایران و ایرانیان با مهاجران افغان گله کرده است.

متن گلایه‌های شعرگونه‌ی این مهاجر افغان که در شبکه‌های اجتماعی در حال انتشار است را در ادامه می‌خوانید:

با تو به درد دل می‌نشینم
ای همسایه !
تا شاید
آن حس انسان‌دوستی و عدالت را
که به نامش
از قران آیه بر می‌گیری
و به‌خاطرش
با دنیا به مجادله بر می‌خیزی
بر من تلاوت کنی و خود را در آن بیابی
وقتی اشغالگری بیگانه کشورم را به غارت برد
وقتی چمن‌زار سبز شهرم به خون پدر و صدها مثل او به لاله‌زاری مبدل گشت
وقتی به من گفتند که خدا و رسولی نیست که ما زاده‌ی طبیعت‌ایم
وقتی قلم را بر دستم نهادند و ناخن‌هایم را دانه دانه کشیدند
تا خاکم را به نامشان امضا کنم
با آخرین رمق‌های مانده در تنم رها کردم
خانه و شهر و کشورم را
و با نفس‌های آخر تا خاک تو خزیدم
به تو پناه آوردم
به تو پناه آوردم تا شاید مردانگی مرا در برابر ظلم بستایی
و با مردانگی خودت فرصت زندگی بدون ذلت را به من ببخشایی
زبانت با زبانم آشناست
و مذهبت با اعتقادم هماهنگ
پنداشتم که برادر منی
پنداشتم که در خاک خدا
که من و تو آن را با مرز تقیسم کرده‌ایم
به من قسمت کوچکی به سخاوت قلبت
به اجاره خواهی داد
و شریک دردهایم خواهی شد
تا روزی
که کشورم
آباد و آزاد گردد
وانگه
در افغانستانی بهتر
مهمانت خواهم کرد
بر دستانت بوسه خواهم فشاند
و ای برادر
از مهربانیت در اوج بیچارگیم
از دست‌گیریت در روزهای ناامیدیم
با اشک و قلبی مملو از محبت
سپاسگزاری خواهم نمود
از فرط بی‌پناهی
به کشورت پناه آوردم
کودکی بودم که پایم با خاکت آشنا گشت
جوانیم را در کشورت گم کردم
زبانم را به فراموشی سپردم
«تشکر»هایم به «مرسی»
و «نان چاشت»ام به «نهار» مبدل گشت
شاعرم حافظ گردید و
از قابلی و چتنی و چای سبز
به زرشک‌پلو
و طعم شور خیار
و چای معطر سیاه
در پیاله‌های کمر باریک
با قند خشتی در کنار
عادت نمودم
در کشورت
بهترین و بدترین لحظه‌های زندگی را
به تجربه نشستم
پسرم در خاک تو چشم گشود و رضا نامیدمش
مادرم در بهشت رضای تو با دلی ناامید مدفون گردید
خواهرم با پسری از تبار تو عقد نکاح بست و
در جنگ عراق، برادرم
برای سربازانت نان پخت
صلوات فرستاد
و با افتخار عرق را از جبین زدوده و
بند سبز یا حسین را بر پیشانی گره زد
حال
پیریم را نیز در خاک تو
به تماشا نشسسته‌ام
سال‌هاست
که چنار وجودم
در گردباد حوادث خاک تو
به بید لرزانی مبدل گشته است
سال‌هاست
که نامم را به فراموشی سپرده‌ام و
لقب «مشدی» را به نامم گره زده‌اند
سال‌هاست که من دیگر آن کودکی نیستم
که با پای برهنه و قلبی مملو از وحشت برای سرپناهی
به تو پناه آورد
ولی تو
همان بی‌خبری هستی که بودی!
ولی تو
با آن‌که فروغ چشمانم را با دوختن کفش‌هایت
با آن‌که قوت دستانم را در غرس نهال در باغ‌هایت
با آن‌که قامت استوارم را در به پا خواستن دیوارها و ساختمان‌ها و خانه‌هایت
با آن‌که صبر و تحملم را در شنیدن کنایه‌ها و کینه‌توزی‌هایت
به تباهی نشستم
هرگز برای لحظه‌ای
جرقه زودگذر انسان‌دوستی را
بر قلبت راه ندادی
هنوز هم
در فهرست تو «اوفغونی»ام و
در کتاب تو بیگانه
هنوز هم
مهربانی در قلبت برای مهاجری کوله‌به‌دوش
که چیزی بجز نجات از جنگ
از تو نمی‌خواست
که با دادن سالیان زندگیش
به همت و قوت دستانش
شهرت را آباد نمود
نیافته‌ای
و هنوز هم
با نفرتی سی‌ساله
احساساتم را به بازی می‌گیری
دروازه‌ی مکتب را به روی کودکم می‌بندی
بساطی را که نان شکم‌های گرسنه‌ی اطفالم بدان محتاج است
با لگد به جوی آبی می‌اندازی و
دست‌هایم را با تهدید «رد مرز» نمودن می‌بندی و
اشک‌هایی را که با خاک سرک‌های تو
بر چشمانم به گلی مبدل گشته
و امید را در نگاهم دفن می‌کند
با تمسخر می‌نگری و می‌گویی
«شما به حرف نمی‌فهمید»
هنوز هم
بر مظلومیت اطفال کربلا
زنجیر بر خود می‌کوبی و
بر یزید و یزیدیان لعنت می‌فرستی
از بی‌عدالتی دیگران سخن می‌گویی
ولی هرگز در صف‌های دکان‌ها
در داخل اتوبوس‌های شلوغ
حالت مشوش یک افغان را نمی‌بینی
که از ترس تو
اهانت‌های تو را
تلخ‌تر از زهر
فرو می‌بلعد و غرور خود را
پایمال احساسات تو می‌کند
تا مبادا
پنجه بر سمت‌اش دراز کرده بگویی
«به کشورت برگرد اوفغونی پدرسوخته»
می‌روم
ولی
درخت‌های سبز و بلند کرج
سرک‌های پاکیزه‌ی تهران
پارک‌های خرم و زیبا
خانه‌های مجلل بالاشهر
نان‌های گرم نانوایی
کفش‌های راحت چرمی
پتلون‌های زیبا و رنگارنگ
همه و همه
یاد مرا
رنج‌های مرا
نشان انگشتان مرا
عرق و سرشک ریخته از چشمان مرا
با خود به یادگار خواهند داشت
می‌روم ولی حاصل دست‌های این کارگر افغان
برای همیشه در رگ و پوست کشورت
جاویدان خواهد ماند
می‌روم
چه می‌دانی
شاید روزی تو
به دروازه‌ی شهر من محتاج گردی
وانگه
من به تو درس مهربانی را خواهم آموخت
وانگه
تو درد دربه‌دری مرا خواهی چشید
وانگه
شاید یک بار
برای لحظه‌ای کوتاه‌تر از یک نفس
سرت را با پشیمانی
در مقابل عدالت وجدانت
خم کنی!
و فقط همان لحظه
قیمت ده‌ها سال رنج مرا
به‌آسانی
خواهد پرداخت!

ـــ یک مهاجر

  1. امیر حسین
    30 ژوئن 2012

    اتفاقا ما هم همینطور فکر میکردیم فکر کردیم دوستیم برادریم…
    تا اینکه هر روز خبری خواندیم مبنی برجنایت…
    تا اینکه آمار اعتیاد و ورود مواد مخدر به کشور ما توی این چند سال بالاتر رفت
    تا اینکه ارز رو از کشور ما روز به روز بیشتر خارج کردین و اقتصاد بیمار ما رو بیمار تر کردین
    تا اینکه کارگرهای ما بیکار شدن
    تا اینکه سیاستهای سیاست مدارهای شما علیه ما خصمانه تر شد بعد از جنگ شما
    تا اینکه شما در سازمانهای به اصطلاح حقوق بشر از ما شکایت کردین با اینکه ورود خیلی هاتون غیر قانونی بود

    یادت رفته وقتی جنگ شده بود مردم لباس بچه هاشون رو که تازه هم خریده بودن به شما دادن یادت رفته کارگر ما از شکم زن و بچش زد ویک یک شب گرسنگی خوابیدن و به شما کمک کردن ما مزد کارهایی رو کردیم از شما نمیخوایم از خدا میخوایم اما عزیز من

    گرچه مهمان عزیز است همچو نفس خفه میسازد اگر آید بیرون نرود

  2. سید نصرالله حسینی
    22 سپتامبر 2013

    با سلام به شما دوست عزیز که ما رو دوست و برادر خواندید.
    آری ما هم این خبرها را خواندیم و از آزار مردم و ماموران عزیز در امان نبودیم و بعد شنیدیم که جنایت :کار ایرانی بوده و ترس از اینکه آبرویتان نرود گفتید افغانی است نمونه اش غلامرضا خوش رو (خفاش شب) که رییس پولیس آن زمان گفت اشتباه شده است.
    در مورد مواد مخدر گفته اید.آیا میدانید مرفین چیست و چه کاربرد دارویی دارد چند نمونه از آن را برایتان می گویم از مرفین برای تمامی بیهوشی و اعمال استفاده می شود و اینکه شما استفاده نادرست می کنید به عهده خودتان است.
    از ارز هم گفته اید آیا این ساختمانهای زیبا و جاده ها و مترو از زحمات ما بوده و ارز تان را گرفته و در کشور خودتان خرج کردیم.شاید بگویید چرا چون خانواده ما اینجاست و ما ارز را کجا ببرم.
    کارهایی را که به ما داده اید و ما انجام می دهیم شما تن به آن کارهای سخت و طاقت فرسا نمی دهید نمونه اش را عرض کنم همین تونل های مترو که به طور 24 ساعته و شبانه روز اجرا می شود که نصف تن آدم زیر آب و گل است تا به حال حتی به آن فکر کرده اید .
    از سیاست گفته اید اگر کسی از کشور خود حمایت کند و اجازه دخالت به کشورهای بیگانه ندهد خسمانه است.
    آری یادم هست که جنگ شد و به کشور شما آمدم کودک بودم از آن لباس هایی که شما می گویید چیزی ندیدم شاید بعضی ها به کسی داده باشند اما کهنه و بعد به ازای همان لباسهای کهنه که در کودکی داده بودید حال در جوانی که برای بعضی هایتان کار کرده اند و دستمزد های میلونی آن ها را نداده اید به ازای همان لباس ها بوده است؟

    • مسعود
      23 سپتامبر 2013

      به عنوان یک ایرانی از نوشته های امثال امیرحسین عذرخواهی می کنم. البته درست است که ایرانیها به دلیل برخی حوادث تلخ که توسط عده ای شرور اتفاق افتاد ، دل چرکین هستند و از جهاتی حق دارند اما واقعیت این است که اکثر مردمی که به غلط افغانی نامیده می شوند افرادی صبور، زحمتکش و مهربان هستند.

      متاسفانه این نوع اختلاف اندازی ها ریشه در استعمار دارد.مخصوصا که بدانیم ایرانی و افغانی یک ملت هستند که با مرزبندی ها و دخالت استعمار از هم جدا شده اند.

      به هر حال امیدوارم برادران و خواهران افغانی هم نگاهی واقع بینانه داشته باشند و اگر نا ملایمتی می بینند به بزرگواری خودشان ببخشند. ان شاء الله افغانستان به یک کشور امن و آباد تبدیل شود.

    • راحله
      11 ژوئن 2015

      از پاسخ بسيار زيباي آقا مسعود متشكرم، راست ميگوييد اگر توجه كنيد افغاني خيلي صبور و زحمت كش است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.