شنبه 23 ژوئن 12 | 09:09

شریعتی،شریعتی است

محمد زعیم زاده

مسألهٔ شریعتی برجاست و دین به دنیا فروشان روشنفکر نما هنوز هستند گرچه چون موجودات ماقبل تاریخ، عمرشان به دورهٔ تاریخی بعدی قد نخواهد داد، اما آفاق انقلاب در علوم انسانی و فرهنگ و مبارزه و… از افق مرحوم دکتر گذشته. راه انسانیت و انقلاب بسته نیست،


 محمد زعیم زاده – میدان جنگ کجاست؟ ما در کدام سوی میدان ایستاده‌ایم؟ کار روشنفکر فهمیدن این دو مساله است. او با دیدی که پیدا می‌کند، به ما می‌گوید که چه باید کرد. به قول دکتر: روشنفکر نه فیلسوف است، نه دانشمند، نه نویسنده و هنرمند. روشنفکر، متعصب خودآگاهی‌ست که روح زمان و نیاز جامعه‌اش را حس می‌کند و بینش و جهت‌یابی و رهبری فکری را داراست (ج۴ص۳۱)

این عبارات به این معنا نیست که هنرمند یا فیلسوف نمی‌تواند روشنفکر باشد. بلکه دکتر به ما می‌گوید که روشنفکری یعنی خودآگاهی و تعصب. یعنی جهت‌یابی.

واضح است که این حرف‌ها نه باب طبع باصطلاح روشنفکران امروزی‌ست و نه به مذاق روشنفکری دههٔ بیست (!) شیرین می‌آید. شریعتی با آن روشنفکری که می‌گفت در برابر هر قدرت و زوری باید واداد و تسلیم شد مخالف است. دکتر به خلاف روشنفکری پوپری، اهل سازش یا اهل تساهل و تسامح نیست. او بر خلاف مدعیان، شیپورچی حقوق بشر غربی نیست و معتقد است: اگر به حقوق بشر قائل باشیم به رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌افتیم (ج۳۵دفتراول ص۲۳۵). این لوح حمورابی جدید [=حقوق بشر] در نظر دکتر متن مقدس نیست و حتی از این جهت که همه را به رکود و «سازش با همه چیز» دعوت می‌کند، قهقرا و انحراف است.

اما دکتر آنقدر در مسیر جهاد و تلاش پیش می‌رود تا به این نکته می‌رسد که: اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است (ج۵ص۵۵) و این البته غلط نیست که إن الحیاه عقیده و جهاد…

وادادگی در بیان دکتر جایی ندارد. او همان‌که می‌فهمد را عمل می‌کند و اصلا مگر کسی می‌تواند بیش از این توقعی داشته باشد؟! او می‌فهمد که استعمار و استثمار و استحمار بشر را به جایگاه کنونی رسانده. او می‌فهمد که غرب ما را از آنچه باید می‌شدیم دور کرده. او می‌فهمد که ما صرفا تقلیدکنندگان غربیم، پس از چارهٔ کار می‌پرسد و می‌نویسد: امروز که غرب همهٔ انسان‌ها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی و خودزایی و خودجوشی درآورده و آن‌ها را به‌صورت برده‌هایی نیازمند و ذلیل و زبون و مقلد ساخته است، چه باید کرد؟ (ج۴ص۲۱)

او می‌فهمد که یک سوی این میدان تقلید و بی‌فکری و وادادگی ایستاده‌است، و می‌گوید که: روشنفکری ما، باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش اسلام است (ج۲۰ص۲۸۵) و خودش قبل از هرکس این را فهمیده، گرچه باصطلاح روشنفکر امروزی، این را نمی‌فهمد و گمان دارد افق ما‌‌ همان دموکراسی و حقوق بشر و جامعهٔ مدنی‌ست.

حتما شنیده‌اید دو نفر که شریعتی را کفن کردند، بعد‌ها میراث‌خوار شریعتی شدند، این‌ها اندیشه‌های دکتر را هم به خاک سپردند تا راه رفتهٔ شریعتی را برگردند و انصافا هم به‌خوبی از پس سوختن گفته‌ها و نوشته‌های دکتر برآمدند. شبستری و سروش به روشنفکری دههٔ بیست برگشتند و روشنفکری دههٔ بیست یعنی امتداد خط تقی‌زاده، یعنی «پیشرفت» مساوی با «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن». اینان با تقلید و ترجمهٔ صرف، پروژهٔ ارتجاع روشنفکری را کلید زدند تا شاید بتوانند میراث روشنفکری دههٔ پنجاه، میراث دکتر و جلال را سرکوب کنند.

اگر دکتر در علوم انسانی می‌گفت: از بمب اتمی بد‌تر، جامعه‌شناسی است. بمب اتمی ملت‌ها و بخشی از انسان‌ها را نابود می‌کند و جامعه‌شناس استعماری، جامعه را. این جامعه‌شناسی و روان شناسی‌ست که استعمار را این‌همه نیرومند کرد. (ج۲۹ص۳۹۷) شبستری مدعی‌ست که «انقلاب ما» با «علوم انسانی» و برای «دموکراسی و حقوق بشر» اتفاق افتاد (!):

[براساس] مطالبهٔ حقوق بشر و دموکراسی دو انقلاب بزرگ در ایران رخ داد، انقلاب مشروطه و انقلاب سال ۱۳۵۷. اگر پای علوم انسانی به ایران باز نشده بود از این انقلاب‌ها خبری نبود. (شبستری/ فرمان علیه فهم) یا سروش‌نامی «پائین بودن فهم مردم» را علت مطرح نبودن دموکراسی و حقوق بشر در شعارهای انقلابی می‌داند و افاضات کرده که: می‌خواهم ادعا کنم که […] غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چیزهایی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال این‌ها در ابتدای انقلاب کافی نبوده و همین اجازه نمی‌داد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگیرد. (سروش/ گفتگو با اقبال)

گرچه دکتر دموکراسی را مطلق و بی‌هدف نمی‌خواست و سخن از دموکراسی متعهد (ج۲۶ص۴۷۶) می‌گفت و نوشته‌بود: فلسفهٔ سیاسی و شکل رژیم [در امت] نه «دموکراسی رأس‌ها» و «لیبرالیسم بی‌هدف بی‌مسئولیت» […] بلکه مبتنی است بر «اصالت رهبری». رهبری متعهد انقلابی (ج۱۶ص۷۲) اما سروش دلش می‌خواهد که رهبری و نظام دینی حذف شود، چون بد است و نمی‌توان با آن نظم دموکراتیک (!) راه انداخت، و مدعی‌ست: تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این تئوری اصولا نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. (سروش/حذف اختیارات ولی فقیه با رفراندوم)

و در یک کلام گرچه سروش می‌خواهد به آغاز استبداد مدرن و عصر استحمار برگردد و مدعی‌ست: اگر کاری بخواهیم بکنیم این است که این مفاهیم و تصورات [دموکراسی و حقوق بشر] را بر صدر بنشانیم. (ه‌مان منبع)، دکتر نشانه‌های ظهور فردایی دیگر را می‌دید و می‌گفت: ما اکنون در اواخر دورهٔ جدید به سر می‌بریم و ستارگانی […] سر می‌زنند که از فردایی دیگر خبر می‌دهند. (ج۲۵ص۱۸)

اما از نظر دکتر، گاهی «تقلید» از جانب روشن‌فکران غرب‌زده و غرب‌شیفتگان است و گاهی از سوی آخوندهای درباری و مقدس‌نماهای احمق و مسلمین باصطلاح صفوی- که البته اسلام امریکایی لفظ بهتری‌ست-. البته باید گفت که دکتر گرچه حرف درستی زده ولی مصداق را اشتباه گرفته و همین اشتباه او باعث شد تا اصل مطلب آن‌طور که باید فهمیده نشود، دکتر زمان می‌خواست و تحقیق، و این در وادی روشنفکری کمیاب است. و روشنفکر دردمند است و به همین خاطر مورد احترام است، نه بواسطهٔ وسعت اطلاعات یا صحّت تمام کلمات. البته برخی نقل‌ها حاکی از آن است که دکتر سخنش را دربارهٔ علامهٔ مجلسی پس گرفته و گویا بواسطهٔ خواندن منابع در مورد مرحوم مجلسی، چند روزی خواب و خوراک هم نداشته…

شریعتی هدف دارد. او مرد تلاش است و همه چیز برای او در «هدف» و «مبارزه برای آرمان» خلاصه می‌شود حتی مرگ، چرا که: مرگی که ضرری برای هیچ‌کس نداشته باشد، بی‌ارزش‌ترین مرگ‌هاست (ج۲۷ص۲۳)

هرکس که هدفی دارد و تلاش و جهاد می‌کند، آرمانی دارد و جامعهٔ آرمانی شریعتی، جامعه‌ای «برادر» وار است که در آن می‌شود آزاد زیست و از شر اختلاف و جنگ تمام نشدنی بین انسان‌ها در امان بود. گرچه دکتر می‌داند که چنین زمانه‌ای فرا می‌رسد و: سرنوشت جبری تاریخ، پیروزی عدالت و قسط و حقیقت خواهد بود. (ج۱۶ص۶۲) اما برای زمان غیبت هم باید کاری کرد و «باید به فکری که جنبهٔ عملی دارد تکیهٔ فکری بکنیم (ج۱۷صص۱۶۶)» و «جایی که […] ایدئولوژی انسانی ساکت می‌شود» به ایدئولوژی اسلامی بپردازیم، چرا که «ایدئولوژی اسلامی هنوز حرف‌هایی برای گفتن دارد. (ج۷ص۹۷)» باید «به خویشتن اصیل و انسانی و احیای ارزش‌های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی‌بخش خود (ج۵ص۱۱۳)» برگردیم.

بوق‌چی‌های دموکراسی، اغلب سخت می‌فهمند و مدعی‌اند «جامعهٔ مسلمان می‌تواند هر حکومت بی‌ربط با دین را بپذیرد» و می‌گویند: اینکه ملتی متشکل از مسلمانان باشد […] بدین معنا نیست که نظام سیاسی آن‌ها حتماً می‌باید یک «نظام سیاسی دینی» باشد. (شبستری/ مصاحبه با» قرائت ) اما دکتر معتقد است «در زمان غیبت امام معصوم حکومت‌هایی که شیعه می‌تواند بپذیرد حکومت‌هایی هستند که به نیابت از امام شیعی و بر اساس‌‌ همان ضوابط و‌‌ همان راه و‌‌ همان هدف بر مردم حکومت می‌کنند. (ج۹ص۲۱۳)».

گرچه در محسنات شریعتی بیش از این می‌توان گفت و شنید اما این مانع نقدهای جدی به دکتر نمی‌شود و اصلا برای حفظ حرمت دکتر و احترام به میراث او، باید نقدش کرد. اما مسألهٔ شریعتی برجاست و دین به دنیا فروشان روشنفکر نما هنوز هستند گرچه چون موجودات ماقبل تاریخ، عمرشان به دورهٔ تاریخی بعدی قد نخواهد داد، اما آفاق انقلاب در علوم انسانی و فرهنگ و مبارزه و… از افق مرحوم دکتر گذشته. راه انسانیت و انقلاب بسته نیست، به قول دکتر:

همیشه رفتن راه رسیدن نیست
ولی برای رسیدن باید رفت
در بن بست نیز راه آسمان باز است
پرواز بیاموزید…

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.